یک شهید، یک خاطره
آرزوی حقیقی
مریم عرفانیان
به خاطر خلوص و تقوایی که داشت برای خیلیها سؤال شده بود که چرا شهید نمیشود؟ برای همین همیشه این سؤال را از او میپرسیدند. در جواب آنها میگفت: «برایم دعا کنید. سه تا حاجت از خدا خواستم که مطمئنم تا اونها برآورده نشه شهید نمیشم.»
آرزویش را به بعضیها میگفت و به بعضی هم نه!
به پدر و مادرم گفته بود: «پدر! مادر! اول اینکه خداوند یه بچه بهم بده که برای همسرم دلخوشی باشه تا شهادت من برایش سخت نباشد. دوم اینکه خداوند یه سر پناهی به ما بده تا زن و فرزندم بعد از من مشکلی نداشته باشن؛ سوم انشاءالله زیارت خانه خدا و زیارت جدم رسول خدا قسمتم بشه.»
عجیب اینکه در یک سال هر سه آرزویش برآورده شد! خرداد سال 66 بود که سپاه خانهای به ایشان واگذار کرد. در مرداد ماه خداوند توفیق تشرف به حج را به ایشان داد، دو ماه بعد از حج نیز فرزندش فاطمه السادات به دنیا آمد. 24 بهمن ماه همان سال هم به بزرگترین آرزوی حقیقیاش که اجر و پاداش چندین ساله زحماتش بود رسید و شهید شد.
* خاطرهای از شهید سید علی حسینی ابراهیم آبادی
* راوی: سید محمد حسینی ابراهیمآبادی، برادر شهید