از هراره تا تهران - ۵۸
رسوایی حقوق بشر غربی در حیاط مدرسه فاخوره
روند سازش، پس از مرگ عرفات هم با قباحت بيشتر ادامه داشت، اما آنچه تغيير کرده بود، توان گروه هاي مبارز و افزايش مقبوليت آنها بين مردم بود. طوري که در سال 1384 (2006م) جنبش حماس، در انتخابات فلسطين پيروز شد و دولت تشکيل داد. تشکيلات خودگردان که نمي توانست قدرت گرفتن يک گروه مبارز را ببيند، به آنها حمله کرد! در نتيجه، حماس قبل از درگيري با صهيونيست ها، دو بار با نيروهاي ساف درگير شد! نتيجة اين درگيري هاي تلخ، محدود شدن قدرت حماس به نوار غزه و جداشدنِ کرانة باختري از اين دولت بود. ديگر نوار غزه شده بود نماد مقاومت فلسطين. اسرائيل هر روز به بهانه اي، به غزه حمله و چند نفر را شهيد و چند خانه را ويران مي کرد. علاوه برآن با محاصرة شديد غزه و همراهي حُسني مبارک خائن با اين محاصره، از طرف مصر، هر روز فشار بر مردم غزه بيشتر مي شد؛ نه غذا، نه دارو، نه سوخت، هيچ چيز نبايد به غزه مي رسيد، اما مردم هنوز مقاوم بودند.
شايد سال 1385 (2006م)، براي صهيونيست ها بدترين سال بود. هم زمان با درگيري هاي پراکندة غزه، اسرائيل در دام حزب الله لبنان افتاد و مجبور شد جنگ 33 روزه را آغاز کند. جنگي که تمام هيمنة ارتشِ شکست ناپذير اسرائيل را شکست و عزت را به مسلمين و اعراب برگرداند. جنگي که بيشتر از همه، براي مبارزان فلسطيني پيام داشت. بعد از جنگ 33 روزه، با وجود تمام حصرها و محدوديت ها، ارتباط گروه هاي فلسطيني، به خصوص حماس و جهاد اسلامي با حزب الله لبنان بيشتر شد و در اکثر موارد، خودِ نيروهاي حزب الله موجب اين ارتباط مي شدند.
سه روز مانده به آغاز سال 2009 ميلادي (1388) و با استفاده از هياهوهاي جشن هاي سال نو، حدود دو سال پس از جنگ 33 روزه، اسرائيل به بهانة انتقام از مردم غزه که به جريان مقاومت رأي داده و مقاومت کرده بودند، و براي برگرداندن آبروي ازدست رفته در جنگ 33 روزه، به غزة بي پناه حمله کرد. اين بار يک حملة همه جانبه و گسترده، در واقع يک جنگ تمام عيار. جنگي وحشيانه که در آن مدرسة «فاخوره» با تمام دانش آموزانش بمباران شد؛ جنگي که در آن، بر سر مردم عادي بمب هاي فسفري ريخته شد، بمب هايي که آتش انفجارش، بدن قربانيان را تبديل به چند تکه استخوان مي کرد.
اما اين بار قصه با تمام درگيري هاي فلسطيني ـ صهيونيستي فرق داشت. اين بار مجاهدان فلسطيني، آموزش ديده و کمي هم مجهز بودند. به جاي سنگ، موشک هاي دست سازِ کوچک بود که به سويِ شهرک هاي صهيونيستي پرتاب مي شد و همين موشک هاي به ظاهر کوچک، موجي از وحشت را در دل صهيونيست ها مي انداخت. اين بار وقتي که نيروي زمينيِ ارتش اسرائيل مي خواست وارد غزه شود، گروه هاي مبارز، مقابلش ايستادند و فرماندهان صهيونيست ناباورانه ديدند که با آن همه تجهيزات و نيرو، نمي توانند وارد غزه شوند تا کار را يکسره کنند.
تفاوت ديگر اين جنگ، بازتاب رسانه اي آن در دنيا بود. از يكسو مسلمانان مبارز، جنگ رسانه اي را آموخته بودند و ديگر نمي گذاشتند آن همه جنايت پنهان بماند. از سوي ديگر هم حجم جنايات و شدت آنها به شکلي بود که هيچ پوششي نمي توانست تمام آن را بپوشاند. تصاوير تکان دهندة جنايات رژيم صهيونيستي در جنگ غزه، مردمِ آزادة تمام دنيا را ناراحت و خشمگين کرد و موج تظاهرات و اعتراضات به حملات اسرائيل، در اکثر کشورها به راه افتاد. و اين اصلاً براي صهيونيست ها خوشايند نبود. گرچه اسرائيل هيچ گاه به نظراتِ مردم و ملت ها اهميت نداده، اما هميشه سعي کرده بود خود را دولتي مظلوم و حق به جانب نشان دهد که هنوز داغدار هولوکاستِ افسانه اي است و شايستگي ترحم و دلسوزي را دارد. اما در اين جنگ، آن چهرة خونخوار و وحشي اش نمايان و در ذهن ها و دل ها ثبت شد، و اين برايش خوب نبود.
هدف اسرائيل از شروع جنگ، اشغال کامل غزه و نابودکردن گروه هاي مبارز در آن بود؛ اما هرچه گذشت، کمتر به اين هدف نزديک شد. با وجود فشارها و حملات ويران کنندة بي سابقه، مردم غزه هنوز مقاومت مي کردند و در صحنة جنگ زميني هم مقاومت فلسطيني ها راه ها را بسته بود. از طرفي هم پرتاب موشک هاي فلسطيني به سمتِ صهيونيست ها ادامه داشت و اين به معناي بي اثر بودن تمام حملات بود.
صهيونيست ها ديگر تحمل اين فشار را نداشتند. هر موشکِ ظاهراً ضعيف فلسطيني ـ که شايد چند نفر را زخمي مي کرد ـ معادل چند تن بمبِ پيشرفتة اسرائيلي، با چند ده نفر کشته و زخمي، اثر مي گذاشت و صهيونيست ها را آزار مي داد.
بالاخره پس از 22 روز مقاومتِ حماسيِ غزه، صهيونيست ها واقعاً درمانده شدند و دست از پا درازتر، از غزه عقب نشيني کردند تا دومين شکست تاريخي اسرائيل، اين بار از مقاومت فلسطين اتفاق بيفتد و مردم فلسطين، اولين پيروزي خود را جشن بگيرند.
جنگ 22 روزه به اعراب و به خصوص به خود فلسطيني ها ثابت کرد که درمقابلِ سيرِ بي نتيجه و ذلت بار سازش، اين استقامت و جهاد است که براي آنها عزت مي آورد و مي تواند آنها را به اهدافشان، يعني آزادي کامل فلسطين و قدس شريف برساند. مردم فلسطين و مدافعان اين آرمان، به اين يقين رسيدند، اما در ميان دولتها اميدي به بيداري و عبرت نبود.
در بحبوحة جنگ، وقتي مردم دنيا عليه اسرائيل فرياد ميکشيدند، دولت ها گويا مُرده بودند. از دولت هاي اروپايي و مانند آنها انتظاري نبود، اما حتي کشورهاي عرب و مسلمان هم خفه شده بودند. و نهايتاً اظهارنظرهايي مي کردند که خود دشمن هم به آنها مي خنديد. در ميان اين سکوت مرگ بار، يک خبر، از هزاران کيلومتر فاصله، صهيونيستها را شوکه کرد. «هوگو چاوز» رئيس جمهور ونزوئلا، سفير اسرائيل را از کشورش اخراج کرد و گفت حاضر است بهخاطر مسلمانان بيپناه غزه، وارد جنگ شود.
در آمريکاي لاتيني که روزي حياط خلوت آمريکا بود، کار به جايي رسيد که رئيسجمهورِ ونزوئلا، تحتتأثير انقلاب اسلامي ايران، سفارت اسرائيل را تعطيل کرد. سيد حسن نصرالله، شجاعت چاوزِ مسيحي را بر سر سران عرب کوبيد و شرف او را به رُخِشان کشيد. اين ميانة کارهاي انقلابي چاوز بود. رابطة چاوز با ايران هر روز قويتر ميشد و اين، آمريکاييها را عصبانيتر ميکرد. چاوز در اکثر سخنرانيهايش از آزادي فلسطين سخن ميگفت و اسم امام را بهعنوان منجي و الگو ميآورد. او رهبر معظم انقلاب را
«امام خامنهاي» خطاب کرد.
4- جبهة مقاومت در لبنان
اسرائيل از مرزهاي جنوبي خود مطمئن بود. مصر با رياست حُسني مبارک، دوست و شريک آنها بود و در فشارآوردن به فلسطينيها هيچ کوتاهي نميکرد. براي همين، اسرائيل ديگر لازم نبود به فکر گرفتن مصر باشد. با قرارداد کمپ ديويد، نيروهايش را از بخشي از مصر خارج کرد، تا با باج دادن، بر دولت و حکومت مصر تسلط پيدا کند. از سمت مرزهاي شرقي هم با حضور شاهحسين اردني، خيالش راحت بود. مرزهاي غربي هم، تماماً دريا بود. فقط ميماند مرزهاي شمالي که سوريه و لبنان قرار داشتند. آنها هم دولتهايشان گرچه دوست نبودند، اما دشمنيهايشان خطرناک و جدي نبود. فقط يک مشکل باقي مي ماند: دشمني با بدني لاغر و نحيف که موي دماغ اسرائيل شده بود و از بالا، مرتب به سرش ضربه ميزد؛ کودکِ جسوري که کمکم داشت تبديل ميشد به يک دشمن جدي. دشمني که جرأت کرده شهرکهاي يهودينشين را با موشک هاي کاتيوشا بزند!
ايمان به اسلام ناب، گوهري بود که گروه کوچک حزبالله در لبنان را به جديترين دشمن اسرائيليها تبديل کرد. قسمتي از جنوب لبنان، هنوز در دست صهيونيستها بود. هر روز عملياتي عليه يکي از پايگاههاي آنها انجام ميشد و تعدادي از سربازهايشان کشته ميشدند؛ طوريکه وحشت و ترس از حملههاي ناگهاني حزبالله، روحية اکثر نيروهاي اسرائيل را از بين برده بود. اسرائيل هرجا اثري از حزبالله ميديد، سريع آن را نابود ميکرد. در 29 بهمن 1370 (16 فورية 1992م)، سيد عباس موسوي، دبيرکل حزبالله، همراه با همسر و پسر کوچکش، در حال برگشت از مراسم سالگرد شهيد شيخ راغب حرب بودند که صهيونيستها خودروي آنها را با راکتِ هليکوپتر زدند و آنها را به شهادت رساندند. همان روز سيد حسن نصرالله بهعنوان دبيرکل جديد حزبالله انتخاب شد.
حزبالله فقط دبيرکل انتخاب ميکرد و نه رهبر؛ رهبرِ خود را امام خميني ميدانست. رحلت حضرت امام که داغ سنگيني برايشان بود، با رهبري آيتاللهخامنهاي تسکين پيدا کرد. حزبالله از چندين سال قبل، ايشان را ميشناخت و سيد حسن جوان، عاشق و مريد رهبر معظم انقلاب، آيت الله خامنهاي بود.