کد خبر: ۳۱۹۶۶۱
تاریخ انتشار : ۱۳ مهر ۱۴۰۴ - ۲۱:۱۹
گفت وگو با «محمدکاسبی» هنرمند پیشکسوت سینما، تلویزیون و تئاتر

درد دل‌های یک هنرمند برجسته با افتخار می‌گویم که من حزب‌اللهی هستم

آرش فهیم

«یه پاییز زرد و زمستون سرد و یه زندون تنگ و یه زخم قشنگ و...» پیشواز زنگ تماسش است؛ محمد کاسبی، بازیگر دوست‌داشتنی و خاطره‌سازی که این روزها در بستر بیماری به سر می‌برد. بازیگری که روزگاری جوان اول سینمای ما بود، در احیای سینمای ایران و ساخت اولین فیلم‌های بعد از انقلاب، تأسیس مرکز هنرهای نمایشی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و حوزه هنری نقش مؤثری داشت. بازیگری که برخلاف نام خانوادگی‌اش هیچ نسبتی با کاسبی ندارد و روحیه‌ای مردمی، معنوی و دغدغه‌های انسانی و فرهنگی دارد. خواستیم خدمتش برسیم تا عرض ارادت کنیم، اما به خاطر خطر بیماری و قرار داشتن در قرنطینه مطلق و اجباری، امکان دیدار و گفت‌وگوی حضوری فراهم نشد. پس تلفنی مصاحبه کردیم و کاسبی ما را به دردهای این روزها و خاطرات کهنه‌اش برد و حدود سه ساعت و نیم گپ زدیم. دوست داشتیم از ماجراهای مدیریت فرهنگی دهه ۶۰ و اتفاقات آن دوران حوزه هنری و افرادی مثل محسن مخملباف، محمدعلی زم، سیدمحمد بهشتی، فخرالدین انوار و... برایمان بگوید، اما ترجیح داد که فعلا درباره این موضوعات و چنین افرادی حرف نزند! این شما و این هم چکیده‌ای از گپ سه ساعت و نیمه ما با محمد کاسبی:

* استاد ممنون از اینکه در شرایط دشوار این روزهایتان به خاطر بیماری دعوت ما را برای این گفت‌وگو پذیرفتید. مردم علاقه‌مند به شما هنرمند پیشکسوت و بازی‌های به یاد ماندنی‌تان سؤال دارند که شما چرا مدتی است که کار نمی‌کنید و چه نوع بیماری دارید؟ 
اجازه بدهید قبل از هر چیز خدمت آقای اژه‌ای رئیس محترم قوه قضائیه سلام عرض کنم که حدود یک‌سال قبل به عیادتم آمدند و به من قول دادند که در درمان این بیماری که گرفتارش شده‌ام به من کمک کنند و من همچنان چشم‌انتظار کمک جناب آقای اژه‌ای برای درمانم هستم! 
اما درباره سؤال شما؛ حدود 20 سال قبل در اثر درد قفسه سینه به بیمارستان مراجعه کردم که پس از عکسبرداری و مراحل اولیه برای آنژیو بستری شدم. وقتی به اتاق عمل برده شدم برای آنژیو، پزشکان گفتند که باید عمل قلب باز انجام شود. من نپذیرفتم بنابراین پزشک معالجم از من شفاها تعهد گرفت که با این قلب مدارا کنم. به من سفارش کردند که حتی در جایی که پنج پله وجود دارد، نبایستی یکسره از آنها بالا بروم، باید با مکث و یکی یکی بالا بروم. گفتم چشم. داروهایی که داده بودند را گاهی می‌خوردم و گاهی نمی‌خوردم و دوباره وارد دنیای بازیگری خودم شدم. نمی‌توان بازیگر بود‌، آن هم بازیگری که نوع بازیش کاملا احساسی و درونگراست مانند من، که نقشی را بازی بکند و در آن نقش بخواهد کم‌کاری کند؛ من باید همکاری کنم. بنابراین من با این قلب در آخرین کارم که سریال «دادستان» آقای ده‌نمکی بود در سکانسی که مثلا با معاون رئیس‌جمهور دیدار می‌کنم، شروع کردم از حدود 70،80 پله بالا رفتن. هنوز 10 پله را طی نکرده بودم که دیدم دیگر نمی‌کشم. دستم را به نرده گرفتم و رفتم آن بالا، از دید دوربین که خارج شدم همان‌جا افتادم و بیهوش شدم. چون دوران کرونا بود، پزشکی آمد و از من تست کرونا گرفت، غافل از اینکه من آن لحظه سکته کرده بودم. کار را ادامه دادیم، اواخر تصویربرداری سریال به ترکیه رفتیم. به ترکیه که رسیدم، افتادم! چون کار ترکیه هم همه‌اش با من بودند کمکم کردند تا حاضر شوم و با ویلچر به محل فیلمبرداری رفتم و کار را با حال خرابی انجام دادم و با ویلچر آمدم پای هواپیما و به ایران برگشتم و من را به بیمارستان بردند. دکتر معالجم گفت که جنازه آورده‌اید و دعا کنید که تا صبح زنده باشد! من در آن شب‌ها مرتب از خداوند طلب آمرزش می‌کردم. بالاخره ترکیبی از داروها را دکتر به‌ من داد و یکی دو عمل روی رگ‌های قلب و یک دریچه هم سفارش دادیم از خارج خریده و دریچه قلبم تعویض شد. یک قلب سرهم‌بندی شده دارم که این قلب و ریه از نظر پزشک باید به سطل زباله برود و من باید قلب و ریه پیوندی بگیرم. 29 مهر پنج سال کامل می‌شود که به این وضعیت دچار هستم. در نهایت اینکه از کمر به پایین فلج شده‌ام و با دستگاه اکسیژن زندگی می‌کنم. اما از بازگو کردن این جزئیات منظورم این بود که من تمام سلامتی‌ام را گذاشتم که کم‌کاری نکرده باشم. در حالی که بالا رفتن یکسره حتی پنج پله برای من ممنوع شده بود، من به خاطر انجام به وظیفه‌ام حاضر شدم ده‌ها پله را یکسره بالا بروم. من جانم را برای کاری که مسئولیتش را به‌عهده گرفتم به خطر انداختم و الان این بلایی که سرم آمده را تحمل می‌کنم. در این لحظات فکر می‌کنم به انسان‌هایی در این جامعه که تا چه اندازه تعهد دارند و من به خودم قول داده بودم که کاری که باید انجام می‌شد را درست انجام دهم. اما الان فراوانند آدم‌هایی که به مردم قول داده‌اند که درست کار کنند. آیا همه مدیران ما مثل محمد کاسبی صد پله را یک‌نفس بالا می‌روند؟ بعضی‌هایشان یکصد پله را یک‌نفس پایین می‌روند!
* در این مدت، مراکز و مراجع فرهنگی، خصوصا نهادهایی که مسئول امور صنفی هنرمندان هستند پیگیر درمان شما بوده‌اند؟
صندوق هنر من را بیمه تکمیلی کردند و حوزه هنری که خودم از بنیانگذارانش بودم من را بیمه اس‌اواس کردند. به عنوان بازنشسته مستمری‌بگیر سازمان تبلیغات اسلامی هم بیمه تأمین اجتماعی دارم. یعنی سه بیمه پشتوانه من هستند، اما در زمان بستری در بیمارستان به یاری من آمدند و الان که در منزل درمان را ادامه می‌دهم، به من کمک نمی‌کنند. این در حالی است که من مرتب نیاز به اکو و عکسبرداری و نوار قلب دارم و باید آزمایش‌های مختلف انجام دهم و چون نمی‌توانم به بیمارستان بروم، بیمه هم هزینه را پرداخت نمی‌کند و مجبورم که هزینه‌های درمانم را به طور آزاد پرداخت کنم!
من پنج سال است در این وضعیت به سر می‌برم، از خانه سینما حتی یک زنگ هم به من نزدند که حالت چطور است! از نگاه خانه سینما محمد کاسبی که از ستاره‌های سینمای دهه 60 بود اصلا وجود خارجی ندارد، تا به حال هم به هیچ کدام از مراسم و محافل خانه سینما نه دعوت شده‌ام و نه خودم علاقه‌مند به حضور در جمع افرادی هستم که با یک هنرمند پیشکسوت این‌گونه رفتار کردند. صندوق هنر و ارشاد مبلغی را به عنوان کمک درمان به من می‌دهند و حوزه هنری هم برای من یک دستگاه اکسیژن برقی گرفته که همیشه روشن است. من باید مرتب داروهایی را استفاده کنم که تمامشان بدون استثنا به طور آزاد تهیه می‌شوند، داروهای پیچیده‌ای هستند، از قلب من باید مرتب اکو گرفته شود و باید دائم آزمایش خون بدهم و... که هزینه اینها ماهیانه 60 تا 70 میلیون تومان می‌شود. هرچقدر هم به حوزه هنری و صندوق هنر می‌گویم که آقاجان این بیمه‌ای که شما منتش را بر سر من می‌گذارید الان برای من غیرقابل استفاده است. این بیمه‌ها زمانی برای من قابل بهره هستند که به مراکزی که با این بیمه‌ها طرف قرارداد هستند مراجعه کنم. اما من وضعیتی دارم که نمی‌توانم به جایی مراجعه کنم و درمان در منزل هستم. همچنان شکرگزار خداوندم چون اوست که نگهدار همه هستی است و جان من هم دست اوست. از همه آنهائی هم که کمکم کردند بابت قدم‌هایی که برداشتند تشکر می‌کنم. به این فکر می‌کنم که آدم‌های فراوانی درگیر بیماری من هستند که حتی این مقدار هم کسی کمکشان نمی‌کند. 
* به عنوان یک هنرمند پیشکسوت دلیل این مشکلاتی که برای بیمارانی مثل شما وجود دارد را چه می‌دانید؟
مانند بسیاری دیگر از بخش‌های این جامعه در بخش درمان هم، چشم امیدم به مسئولینی است که بابت مسئولیتشان هزینه دریافت می‌کنند، ردیف بودجه و کلی نیرو دارند. من نمی‌گویم در اثر 47 سال تحریمی که آمریکا در این مملکت با نامردی هرچه تمام‌تر روا داشته از نظر درمان ما نباید بعضی از این مشکلات را داشته باشیم. اما وقتی یک سال و نیم در بیمارستان بستری بودم دیدم ما برخی دکتر و آدم‌هایی داریم که متأسفانه مثل من بازیگر تلاش نمی‌کنند که برای مردم 80 پله را یکسره بالا بروند؛ یعنی کاری که باید بکنند را نمی‌کنند. در برخی از مراکز و وزارتخانه‌ها شبیه این قضیه مشهود است. ما با همین تحریم اقتصادی و محاصره اقتصادی و ظلمی که نسبت به ما روا داشته شده هم می‌توانستیم وضعیت خیلی بهتر از این داشته باشیم، به شرط اینکه مدیران و نیروها پله‌ها را بالا بروند نه اینکه پایین! من یک مثال می‌زنم که اصلا چرا در رابطه با نهادها و مسئولین این تعریف را دادم. من متولد 1330 هستم، در جوانی وقتی 27 سال داشتم، یعنی سال 57 سال آخر دانشگاه، یک دانشجوی پرحرارت و خواهان دگرگونی و انقلاب بودم، من هم قطره‌ای در سیل خروشان مردمی بودم که در خیابان‌ها فریاد می‌زدند مرگ بر شاه! و همان فریادها منجر شد به قدم نهادن امام خمینی(ره) به این سرزمین، که آمدند و با آمدنشان این انقلاب به پیروزی رسید. یادم هست آن روزها در حسینیه جماران که یک حسینیه کوچک بود، مردم جمع می‌شدند و شعار می‌دادند مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروی، مرگ بر انگلیس، مرگ بر اسرائیل و... چون خاطرات زمان پهلوی را در ذهن داشتیم. رضاشاه سردار سپه بود اما شمال کشورش را روس‌ها اشغال کرده بودند و جنوب کشورش را انگلیس‌ها؛ من نمی‌دانم او شاه کدام قسمت از ایران بود! همین نخجوان را هم رضاشاه پیشکش کرد به روس‌ها. بحرین را هم پسرش به انگلیس‌ها پیشکش کرد. امام آمده بود با چنین جوان‌هایی مملکت را به دست گرفته بود؛ این پیرمرد مرتب به مسئولین می‌گفت ما خدمتگزار این مردم هستیم و مردم ولی نعمت ما هستند. وقتی امام این‌گونه صحبت می‌کرد علاقه‌مندانش ضجه می‌زدند. وقتی امام به بچه‌هایی که به جبهه می‌رفتند می‌گفتند من به حال شما غبطه می‌خورم، تعارف نمی‌کرد، چون امام با دیدی که داشت جوانی را می‌دید که با سن پایین به جایی رسیده که فهمیده بود باید با خدا معامله کند. بنابراین امام وقتی حال درونی این جوان را می‌دید غبطه می‌خورد. در همان حال و هوا بودیم که یکدفعه دیدیم گفتند یک‌سری از نیروهای انقلاب چپ هستند و یک‌سری هم راست. اما من هیچ‌گاه نفهمیدم یعنی‌چه؟ الان این تقسیم‌بندی رسیده به اصولگرا و اصلاح‌طلب و بنده همچنان نمی‌دانم یعنی‌چه!
* شما خودتان اهل چه حزب یا گروهی هستید؟
اول باید از حزب تعریف داشته باشیم. اصولا حزب و گروه‌ها در تمام دنیا تعریفشان این است که انسان‌هایی پیرامون یک مرامنامه جمع می‌شوند؛ دست به دست هم می‌دهند تا این مرامنامه اجرائی بشود. اما هیچ‌وقت مرامنامه یا اساسنامه‌ای از طرف چپ و راست اول انقلاب و اصولگرا و اصلاح‌طلب امروز ندیدیم. مثلا یک کتابچه نداریم که بگوید اگر اصلاح‌طلب‌ها روی کار بیایند چه کارهایی انجام می‌دهند، اصولگراها هم همین طور. البته با رفتارهایشان در برخی مواقع مرامشان را نشان داده‌اند. 
اساسنامه و مرامنامه مورد قبول من «قرآن» است. کدام مرامنامه یا اساسنامه‌ای در دنیا پیدا می‌کنید که کامل‌تر از قرآن باشد و کدام دبیرکلی را بهتر از خدا می‌توانید پیدا کنید و کدام حزبی را بهتر از حزب خدا؟ حزب‌الله هم‌الغالبون! حزب‌الله و حزب‌اللهی شرافت دارد. یعنی اگر من بگویم عضو حزب توده‌ام روشنفکر هستم؟! خیر! واو به واو قرآن برای سعادت انسان‌ها آمده. قرآن آمده برای اینکه ما انسان‌ها با اجرای احکامش به سعادت برسیم. پیامبرها با معجزاتی آمدند. مثل حضرت عیسی(ع) که مرده را زنده می‌کردند و حضرت موسی(ع) که عصای مبارکشان معجزه‌آفرین بود. اما پیامبر گرامی اسلام(ص) می‌فرمایند معجزه من قرآن است. این قرآن تمام نکات لازم برای رسیدن بشریت به آرامش و خوشبختی در این جهان را دارد و نتیجه نهائی این حزب، به رفاه رسیدن تمام بشریت است. من به این مفهوم، حزب‌اللهی هستم و افتخار می‌کنم که پیرو قرآن باشم و افتخار می‌کنم به دبیرکلی این حزب که پروردگار من است و تمام تلاشم را می‌کنم که مرامنامه این حزب را اجرا کنم. تعریف من از حزب‌اللهی بودن این است و به هرچه راجع به حزب‌اللهی بودن در جامعه رایج است که اغلبش هم از نگاه من غلط است کاری ندارم! 
* به نظرتان یک هنرمند حزب‌اللهی و مسلمان چه رسالتی دارد؟ 
من این نوع تقسیم‌بندی‌ها را قبول ندارم. یادم هست که قبلا نشست‌ها و سمینارهایی با این نوع موضوعات مثلا درباره سینمای اسلامی برگزار می‌شد. در حالی که نمی‌توانیم سینمای اسلامی داشته باشیم. سینما هنر هفتم و مجموعه‌ای از تمام هنرهاست. دیالوگ‌ها ادبیات هستند، رنگ نقاشی است و... همه هنرها جمع می‌شود و سینما شکل می‌گیرد. اما می‌توان پرسید که آیا می‌شود از سینما برای تبلیغ یک مسئله دینی استفاده کرد! که جواب می‌دهیم بله، می‌توان، اما به یک شرط؛ باید هم فکر و اندیشه اسلامی داشته باشید و هم فیلم بسازید! اما اینکه در فیلم شعارهای دینی بدهید، اسلامی نمی‌شود! بنابراین ما سینمای اسلامی نداریم؛ ما سینما داریم که باید آن را بشناسیم، اسلام را هم باید بشناسیم، بعد استعدادی در وجود هنرمند باشد که بتواند موضوعی به‌وجود آورد و با کنار هم قرار دادن این‌ها اثری خلق کند که در جهت تبلیغ یک ارزش اسلامی باشد. چون هنرمند بعد از پروردگار، تنها موجودی است که توان خلق کردن دارد. اگر فیلم دینی را آنچنان‌که مرحوم استاد فرشچیان تابلوی ظهر عاشورا را خلق کرد بسازید، می‌بینید که چه تماشاگری خواهد داشت. این بیت سعدی «بنی آدم اعضای یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند...» این یعنی تفکر اسلام! من نمی‌توانم بگویم کل یوم عاشورا‌، کل ارض کربلا و عزاداری کنم یا ادعا کنم «بنی آدم اعضای یک پیکرند...» بعد بگویم بچه‌های فلسطینی به ما چه ربطی دارد! بچه‌های غزه مثل دندان کرسی یک آدم هستند که امروز درد گرفته، مگر می‌توان گفت به من چه؛ که اگر بگویی از انسانیت دور هستی.
* الان که با شما مصاحبه می‌کنم، هفته گرامیداشت دفاع مقدس است و شما هم یکی از بازیگرانی هستید که سابقه بازی در فیلم‌ها و سریال‌های دفاع مقدسی را داشتید، از جمله سریال «خوش رکاب» که زمان خودش خیلی پربیننده شد. چرا باید این مناسبت را گرامی داشت و برای آن فیلم ساخت؟
از شروع انقلاب تا الان مملکت ما دائم هدف حملات مختلف قرار گرفت. من مطمئنم هر کشور دیگری با چنین حملاتی طرف می‌شد، حتما از هم می‌پاشید! شما ببینید از آمریکا و انگلیس گرفته تا کشورهای عربی خلیج ‌فارس پشت صدام بودند اما جوانان این کشور طوری ایستادگی کردند که برای اولین‌بار بعد از چند قرن که کشورمان با حمله خارجی مواجه شد، حتی یک وجب از خاکمان از دست نرفت. 
* در جنگ 12روزه و دوره‌ای که رژیم صهیونیستی حمله کرده بود چه می‌کردید؟
همراه همسر و دخترم در خانه بودیم! گاهی از صدای انفجارها می‌ترسیدند اما به آنها می‌گفتم که خدا به اندازه یک غبار من را دوست دارد و از من محافظت می‌کند. بنابراین مطمئن باشید هیچ اتفاقی برای این خانه نمی‌افتد. واقعا دم بچه‌های سپاه پاسداران گرم که آن روزها از جان خودشان گذشتند و مظلوم واقع شدند و باید اسمشان را گرامی بداریم. متأسفم برای آنهائی که قبلا قدرت موشکی ما را زیر سؤال می‌بردند و برخورداری از این قدرت را نفی می‌کردند. چون اگر این موشک‌ها و بزرگانی چون شهید طهرانی مقدم و سایر شهدا نبودند، خاک این مملکت توسط دشمنان به توبره کشیده می‌شد. 12 ساعت اول جنگ، لحظات بسیار سختی بود؛ در عرض چند ساعت آن فرماندهان و نیروها را از دست دادیم. چند روز قبل یکی از فرماندهان می‌گفت که در آن لحظات همه ما دچار حیرت شده بودیم. فقط حضرت آقا بود که ما را بیدار کرد و باعث شد تا به خط شویم و در نتیجه به چند روز نکشید که آن دشمن گفت آتش‌بس! 
*یادم هست یک‌بار گفته بودید در نوجوانی به تئاتر و موسیقی بیشتر علاقه داشتید و اولین فعالیتتان هم مدیریت نمایش‌های رادیویی بود. پس چه شد که پایتان به سینما باز شد؟
بعد از انقلاب برای مدتی سینما تعطیل شد، باید آن نوع سینما کنار می‌رفت و به گفته امام خمینی(ره) سینمای سالم نیاز داشتیم. به همین دلیل هم بچه‌های تئاتری وارد سینما شدند تا نوع دیگر از سینما شکل بگیرد. روش تئاتری‌ها این‌طوری بود که قبل ازا جرا نمایشنامه را دورخوانی و تجزیه و تحلیل می‌کردند و این روش را به سینما هم منتقل کردیم. قبل از انقلاب اما این کارها در سینما نمی‌شد، مثلا در فیلمی، یک صحنه بزن بزن در کافه اتفاق می‌افتاد، تهیه‌کننده‌اش همان‌جا با تغییر لباس بازیگر، یک صحنه مشابه هم برای فیلم بعدی‌اش می‌گرفت! یعنی همه‌چیز سرهم می‌شد. یادم می‌آید یکی از منتقدان سینمای آن موقع درباره فیلم «صمد آرتیست می‌شود» پرویز صیاد گفته بود که آبروی سینما ایران را برده است. بنابراین بچه‌های تئاتری آمدند تا سینما تغییر کند. مثلا به سبک تئاتر که متن‌ها دورخوانی و تجزیه و تحلیل می‌شد، ما هم قبل از تصویربرداری، فیلمنامه‌ها را جمع‌خوانی و روتوش می‌کردیم. بعد هرکس به نتیجه می‌رسید که جایگاهش در این گروه برای بازی کجاست، سپس می‌رفتیم جلوی دوربین. البته الان دوباره این به هم خورده است... بعد از اینکه سینما دوباره راه افتاد، اولین فیلم‌ها توسط حوزه هنری تولید شدند، ازجمله فیلم «مرگ دیگری» که یکی از اولین فیلم‌های دوره جدید سینمای ایران در ابتدای دهه 60 بود و من هم که آن دوران در حوزه هنری بودم و تئاتر کار می‌کردم برای بازی در این فیلم دعوت شدم. فیلمبردار آن زرین‌دست بود و فیلم حسی داشت که موقع بازی اگر کات می‌داد پیدا کردن دنباله آن حس مشکل می‌شد. به همین دلیل هم شش دانگ مواظب بودم که کات نخورد. 
*«شنا در زمستان» یکی از فیلم‌های خوب و دوست‌داشتنی دهه 60 سینمای ایران بود، اتفاقا شهیدآوینی هم در ستایش از فیلم، نقدی نوشته بود... جالب اینکه این فیلم بعد از تولید به مدت سه سال توقیف شده بود! چرا توقیف شد؟ 
بگذریم، تمایلی به صحبت در این‌باره و یادآوری آن اتفاقات ندارم... 
* چه خاطره‌ای از «شنا در زمستان» دارید؟
شنا در زمستان کودکی من است. بچه‌های درون فیلم را من می‌شناختم. برای ساخت شنا در زمستان، یک کلاس پسربچه می‌خواستم. بچه‌هایی را می‌آوردند تا از بین‌شان بازیگران فیلم را انتخاب کنم. می‌گفتم این بچه‌ها شیک هستند و با بچه‌هایی که در ذهنم بودند تفاوت داشتند. یکی پیشنهاد داد به زندان کودکان سر بزنیم! رفتیم کانون اصلاح و تربیت. دیدم بچه‌های مدنظرم آنجا بودند. مدیر کانون گفت که قبلا ابوالفضل جلیلی فیلم گال را با همان بچه‌ها ساخته بود و کدورت‌هایی پیش آمد، من گفتم موضوع فیلمم فرق می‌کند و... بعد هم 40 نفر از 400 نفری که آنجا بودند را برای فیلم انتخاب کردم. اول با آنها رفیق شدم و به آنها شخصیت دادم. در جلسه اول، بعد از توضیحاتی که دادم پرسیدم که ناهار چی میل دارید؟ یکی از بچه‌ها دستش را بلند کرد و گفت «میشه هر روز به ما چلوکباب بدهید؟» من هم دستور دادم هر روز چلوکباب بدهند. یک‌بار موقعی که خواستم از بچه‌ای تصویر بگیرم، او را کنار کشیدم تا بازی‌اش را توضیح بدهم، دیدم لباسش بوی کباب می‌دهد. پرسیدم پسر چرا انقدر بوی کباب می‌دهی؟ گفت؛ آقای کاسبی یک چیزی بگم دعوا نمی‌کنی؟ گفتم؛ نه! بعد توضیح داد؛ ماجرا از این قرار بود که هر روز یک کباب را با برنج می‌خوردند و یک کباب را در جیب‌بغل کتشان می‌گذاشتند و پایان روز که لباس‌هایشان را که عوض می‌کردند، این 40 نفر 40 کباب می‌بردند به هر یک از آن 400 نفر دیگر به اندازه یک بند انگشت کباب می‌دادند!(گریه می‌کند)
* درباره وضعیت بازیگری این روزها چه نظری دارید؟
من این سال‌ها کارهایی در حوزه بازیگری می‌بینم که اگر یکی از این کارها در رزومه فعالیت من بود از غصه دق می‌کردم! مثلا می‌بینم درصد بسیار بالایی از بازیگران مرد یک‌بار یا چند‌بار در فیلم‌ها زن‌پوش شده‌اند! اسم خیلی از این فیلم‌ها را هم کمدی می‌گذارند! اتفاقا چند روز قبل در یک مراسم دیدم برخی از بازیگرها از آن ابتذال انتقاد کردند. باید به دوستان هنرمند گفت که از ماست که بر ماست. من در سینما و تلویزیون برابر با هر نقشی که پذیرفتم، به 20 پیشنهاد هم جواب منفی داده‌ام. واقعا جای تعجبم است برخی بازیگران جوان با اینکه موقعیت کاری زیادی دارند و از وضع مالی خوبی هم برخوردار هستند، چرا بازی در بعضی کارها و نقش‌ها را قبول می‌کنند! در مقایسه با سینمای دهه 60 ایران، اکثر فیلم‌هایی که در دهه‌های بعد ساخته شدند اصلا لیاقت سینمای ما را نداشته‌اند. من هم از جوان اول‌های سینمای دهه 60 بودم. دهه 60 فیلم‌های فاخری ساخته می‌شد که از تعریف مشخصی از سینما برخوردار بودند و اندیشه‌ای پشتشان بود. 
* تئاتر چطور؟
هنر تئاتر در دنیا ذاتا کارش افشاگری است. اما این سال‌ها نمایش‌هایی را در تئاتر می‌بینیم که افشاگری نمی‌کنند، فقط شعار می‌دهند! بعضی می‌خواهند مثل چخوف صحبت کنند، در حالی که سطحشان با چخوف اصلا قابل مقایسه نیست.
* فکر می‌کنید چرا تئاتر ما از مسیر رو به رشد و شکوفایی دهه 60 خارج شدند و به این وضعیت رسید؟
آن موقع افرادی مثل سمندریان، رکن‌الدین خسروی، جعفر والی، عباس جوانمرد و... وقتی کارشان روی صحنه می‌رفت، واقعا لذت می‌بردیم. هنوز مزه نمایش‌هایی که آن دوران افرادی مثل اکبر زنجان‌پور و مرحوم کرم‌رضایی بازی می‌کردند زیر زبانم است! من را میخکوب می‌کردند. اما متأسفانه تئاتر تبدیل به این شد که اگر فلان بازیگر سینما که مشهور است روی صحنه تئاتر بیاید، مردم بیشتر استقبال می‌کند. در حالی که تئاتر، تفکر و درست فکر کردن می‌خواهد. نمی‌توان وسط تئاتر دست را مشت کرد و مثل کف خیابان شعار داد! باید همان مطلب را در یک قالب هنرمندانه تعریف کرد. 
* یعنی اندیشه در تئاتر ما کمرنگ و شعار و تظاهر زیاد شده است!
بله، وقتی یک نفر اندیشه درست تئاتری نداشته باشد، نمایشش شعار می‌شود. کدام هنرمند بزرگ تئاتر را می‌شناسید که وسط نمایشش شعار بدهد که برخی از اهالی تئاتر ما این کار را می‌کنند؟
* شما ابتدای جوانی‌تان رشته پزشکی قبول شده بودید اما انصراف دادید و تحصیلات خودتان را در رشته هنر و بازیگری انجام دادید؟ بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن از این اتفاق، احساس پشیمانی ندارد؟
قبل از انقلاب چون پزشک، مهندس عمران و مهندس کشاورزی بسیار کم بود، هرکس در کنکور شرکت می‌کرد اجبارا در انتخاب رشته‌، باید این سه گزینه را اول می‌زد. به همین خاطر، من با اینکه علاقه و اولویتم به هنر بود و اتفاقا اصلا هم بچه درسخوانی نبودم اما پزشکی قبول شدم و چون هیچ علاقه‌ای نداشتم، انصراف دادم و اصلا سر کلاس نرفتم. 
رفتم سربازی و بعد از پایان خدمت، مجددا کنکور شرکت کردم و این بار هنرهای دراماتیک قبول شدم. راستش را بخواهید چند سال است که نظرم تغییر کرده. گاهی جوانان از من می‌پرسند که استاد، برای بازیگر شدن به کدام کلاس یا آموزشگاه برویم. من هم جواب می‌دهم اگر قصد رفتن به کلاس بازیگری دارید، اول به کلاس شاعری بروید! این مواقع بعضی‌ها در واکنش می‌گویند مگر آدم با کلاس رفتن شاعر می‌شود؟! من هم می‌گویم خیلی خب، مگر آدم با کلاس رفتن بازیگر می‌شود! ژنومی که خداوند در وجود انسان‌ها گذاشته دنیایی است و این ژن تعیین می‌کند که یک نفر ورزشکار شود، یکی خطاط شود، و... حتما ژن عامل بازیگری هم داریم. بنابراین الان می‌گویم، آن زمان اشتباه کردم که از تحصیل در پزشکی انصراف دادم و برای تحصیل به رشته هنری رفتم، چون می‌توانستم پزشکی باشم که بازیگری هم بکند، اما الان متأسفانه بازیگری هستم که نمی‌تواند پزشکی بکند! با توجه به اینکه «بنی آدم اعضای یک پیکرند...» بخشی از وجود من است، مطمئن هستم اگر هم پزشک می‌شدم، مثل یکی می‌شدم که چند وقت قبل نزدیک منزلمان بود و صندوقی گذاشته و می‌گفت ویزیت دادن اجباری نیست و یک صلوات برای پدر و مادرم کافی است.
* در پایان اگر سخنی هست در خدمتم؟
با تشکر از شما‌، خواستم عرض کنم همان‌طور که صحبت کردیم امام بارها این عبارت را بر زبان آوردند که ما خدمتگزار مردمیم. امام خمینی با آن جایگاه، خودش را خدمتگزار می‌دانست. اما گاهی به برخی مسئولین بر می‌خوریم که خودشان را ارباب و مردم را رعیت خودشان می‌پندارند. اخیرا قبض آب ما 10 برابر آمده است. یعنی اگر هر نوبت به طور مثال حدود یک میلیون و 200 هزار تومان بوده، این‌بار 12 میلیون تومان شده است. با یکی از مدیران مربوطه تماس گرفتم و خودم را معرفی کردم و خواستم به قضیه رسیدگی کند، اما چنان برخورد تند و دور از ادبی ما من کرد که دقیقا گویا شاه درونش ظهور کرده بود! آقایان مسئول، همان‌طور که امام فرمودند شما خدمتگزار هستید نه سلطان، نفستان را کنترل کنید!
چند موضوع هم هست که جزء اضطراب‌های من است و دوست دارم با شما در میان بگذارم. یادم می‌آید دوران کودکی من بود که برای اولین‌بار لوله‌کشی آب در تهران اتفاق افتاد. یعنی الان عمر لوله‌های آب در تهران به بیش از 60 سال می‌رسد. به خاطر همین هم ترکیدگی آب در خیابان‌ها اتفاق می‌افتد‌، چون این لوله‌ها دیگر تحمل فشار آب را ندارند، بنابراین شهر باید لوله‌کشی جدید شود. ‌ای کاش این کار انجام بشود! اما به‌جای آن یک کار دیگر شد؛ لوله‌کشی فاضلاب! این کار در سال‌های اخیر با هدف وصل شدن فاضلاب منازل به فاضلاب شهری با پیمانکاران مشخص انجام شد اما مخارجش از مردم گرفته شد. تازه بعدش هزینه دفع فاضلاب هم به قبض‌های آب اضافه شد و از آن پس هم باید پول آب می‌دادیم هم فاضلاب! بعد ناگهان آمدند گفتند که برای اینکه فشار آب در لوله‌ها کم است، باید در هر خانه یک پمپ گذاشته شود! شما ببینید در این سال‌ها چند پمپ فروخته شده و در کنار هر پمپ چند منبع فروخته شده است. یعنی رسما با این موارد، یک بازار برای اینکه عده‌ای از جیب مردم کاسبی کنند راه افتاد و عده‌ای با این بساط سلطان شدند. چون از فاضلابی هم که لوله‌کشی جدید شده، منتفع می‌شوند و هم آب آن تصفیه و در صنعت استفاده می‌شود و هم به عنوان کود انسانی و... اینکه می‌گویند از آب کره می‌گیرند، مصداقش این مورد است.