kayhan.ir

کد خبر: ۲۷۴۶۹۶
تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱۴۰۲ - ۱۹:۳۳
دکتر «محمدصادق کوشکی» در گفت‌و‌گوی اختصاصی با کیهان:

دانشـگاه‌ها به یک نو‌سازی بنیادین احتیاج دارنـد

 
 
 
مصاحبه از: محمد زندی
‌اشاره: تاسیس نهاد دانشگاه در ایران، از ابتدا با خوف و رجا همراه بود. پدیده‌ای نوین که اگرچه ظاهراً به پیشرفت و توسعه یاری می‌رساند اما چون مولود باختر و استعمارگران محسوب می‌شد، نگرانی‌ها را دوچندان می‌کرد. نخستین سؤالی که در طول حدود 9 دهه از شکل‌گیری آموزش عالی در ایران در اذهان ایجاد می‌شود آن است که کفه ترازوی سنجش وزن این نهاد، به سمت مزیت‌ها سنگینی می‌کند یا معایب؟ برای پاسخ به این سؤالات با دکتر «محمدصادق کوشکی»، استاد دانشگاه و تحلیلگر مسائل سیاسی و فرهنگی به گفت‌و‌گو نشستیم.
***
می‌دانیم که نخستین دانشگاه جامع ایران که همان دانشگاه تهران باشد، به دستور رضاخان در سال 1313 و با پیگیری افرادی همچون علی اصغر حکمت، محمدعلی فروغی و... شکل گرفت. تاسیس این نهاد، تقلیدی از آموزش عالی در غرب، تا چه حد روند سکولاریزاسیون در ایران را تسریع کرد؟
واقعیت این است که شاید رضاخان در تاسیس دانشگاه، نقش خاصی بر عهده نداشت و در این خصوص مؤثر نبود. اگرچه ممکن است روبانی را قیچی کرده یا بودجه‌ای را به این مسئله اختصاص داده باشد اما تاسیس دانشگاه در ایران اتفاقی خاص است و قضایای خود را دارد.
دانشگاه حتی در سکولار کردن جامعه ایرانی هم موفق نبود. کسانی که فکر می‌کردند یگانه راه‌حل نجات جامعه ایران از بحران‌های عصر قاجار، غربی شدن و تقلید از غرب است، روش‌های مختلفی را برای نیل به این هدف آزمایش کردند. حزب تاسیس کردند، مدارسی به سبک اروپایی راه‌اندازی کردند، روزنامه و مجله و نشریه منتشر کردند، پارلمان را کُپی‌برداری کردند و... اما هیچ‌کدام از این اقدامات جواب نداد و آنچه آنها می‌خواستند محقق نشد.
در آخر به این نتیجه رسیدند که باید با اجبار، جامعه ایرانی را به سمت غربی شدن حرکت داد. این گزاره را صراحتاً در متون و کتاب‌ها و مقالاتشان آورده‌اند که ایرانیان، ملتی نافهم و با درک پایین هستند و باید ایشان را به زور به سمت رشد و ترقی یا همان زندگی غربی رهنمون ساخت! اینان کسانی بودند که رسماً ادعای روشنفکری داشتند و در ظاهر انسان‌های اهل فضلی بودند. افرادی مثل محمدعلی فروغی که غربگرایی را یگانه نسخه نجات جامعه ایران می‌دانستند.
نکته این‌جاست که شناخت این افراد از تمدن غرب، شناختی بسیار سطحی و مبتذل بود؛ در نتیجه کُپی ارائه شده از جانب این عده، نه تنها کُپی برابر اصل از غرب نبود بلکه برداشتی کاریکاتوریزه از آن محسوب می‌شد. آنها اگرچه معتقد بودند که جوهره تمدن غرب لیبرالیسم و احترام به حقوق و آزادی‌های انسانی است، اما می‌خواستند این پدیده را با اجبار بر جامعه ایرانی حاکم کنند و بدیهی است که در تناقض بزرگی بسر می‌بردند! در واقع آنها درکی از کُپی‌برداری از غرب هم نداشتند و طبیعتاً در این امر توفیق نیافتند.
چارچوب‌های بنیادین این دانشگاه کُپی‌کاری شده و تقلیدی در ایران عصر پهلوی چگونه بود؟
نهاد دانشگاه در ایران، محصول یک سوءتفاهم وحشتناک بود. البته در این بین افرادی هم بودند که شاید نیّت خیری داشتند مثل مرحوم دکتر حسابی؛ اما این نیّت‌های خوب، در لابه لای نگرش غربگرایان روشنفکر، گم شد. این عده، واقعیت و حقیقت تمدن غرب را درک نکرده بودند. تصورشان این بود که دانشگاه، ساختمانی دارد و چند استاد که به دانشجویان درس بدهند. اما چه چیزی را درس بدهند؟ همان کُتب و مجلات و مطالبی که اساتید به فرنگ رفته، در غرب آموخته‌اند.
اما سؤال این‌جاست که فلسفه وجودی دانشگاه در تمدن غرب چه بوده است؟ اساتید غربی در دانشگاه برای پاسخ به نیازهای جامعه و در چارچوب مبانی فلسفی خودشان پژوهش می‌کردند. دانشگاه در غرب تاسیس شد تا پاسخگوی نیازهای متنوع جوامع غربی باشد؛ از نیازهای فکری و فلسفی و هُنری گرفته تا پزشکی و مهندسی و کشاورزی. دانشگاه غربی مولّد عِلم بود اما عِلم سکولار تولید می‌کرد؛ چون زیرساخت تمدن غرب، سکولاریسم بود.
اما دانشگاهی که در ایران شروع به‌کار کرد، دانشگاهی مترجم بود و نه مولّد عِلم! مؤسسان دانشگاه در ایران معتقد بودند که باید عِلم غربی را ترجمه کرد و آموزش داد؛ درحالی‌که نه مسائل جامعه ایران شبیه به تمدن غرب بود و نه راه‌حل‌های تمدن غرب، به درد مسائل جامعه ایرانی می‌خورد.
این شناخت سطحی و تقلید ناشیانه از نهاد دانشگاه در غرب، موجب شد تا اساتیدِ غرب رفته‎ ایرانی، صرفاً همان جزوات فرانسوی و انگلیسی را ترجمه کرده و از روی آن برای دانشجوی ایرانی، روخوانی کنند. جالب این که اگر آن جزوه یا کتاب ترجمه شده را از استاد می‌گرفتید، دیگر حتی توان حداقلی درس دادن هم نداشت و کلاس را تعطیل می‌کرد!
حقیقتاً در نظام آموزش عالی و دانشگاهی ما، آزمایشگاه به عنوان مکان تولید عِلم در دانشکده‌های علوم تجربی و فنی، و جامعه به عنوان آزمایشگاه علوم انسانی، جایی نداشتند و متاسفانه اکنون نیز ندارند. یعنی دانشگاه‌های ایرانی، مکانی برای کُپی‌کاری و ترجمه بودند و متاسفانه اغلب فارغ‌التحصیلان این مراکز، عملاً به درد حل مسائل کشور نمی‌خورند. دانشجوی ما معلومات و محفوظاتی را از بَر می‌کرد و پس از گذراندن امتحانات، برگه کاغذی را در حُکم دانشنامه دریافت می‌نمود اما وقتی وارد محیط جامعه می‌شد، می‌فهمید مسائل جامعه ایرانی بسیار متفاوت از آموخته‌های دانشگاهی اوست!
خاطرتان باشد چند سال پیش یکی از بلندپایه‌ترین مقامات کشور در پشت تریبون صراحتاً می‌گفت «پایه‌ها و مبانی علم، اسلام و مسیحی و یهودی ندارد.»؛ نظرتان در این خصوص چیست؟
ممکن است کسانی این بحث را مطرح کنند که عِلم، عِلم است و فرقی ندارد که در کجا تولید و آموزش داده شود؛ درحالی‌که این‌گونه نیست و نیازهای جوامع با یکدیگر کاملاً تفاوت می‌کند. فرهنگ و طبیعت و داشته‌های مردم ایران با فرهنگ و طبیعت و داشته‌های مردم اروپا و آمریکا، کاملاً متفاوت است. مثلاً اروپا به قاره سبز مشهور است اما بیش از چهارپنجم ایران را صحرا و بیابان تشکیل می‌دهد و مشکلات این دو منطقه در حوزه کشاورزی و دامپروری و تغذیه، تفاوت‌های فاحشی با هم دارند اما در دانشکده‌های کشاورزی و علوم زیستی ایران همان نکاتی مطرح و آموزش داده می‌شد که اساتید اروپایی و آمریکایی متناسب با طبیعت اطراف خود و نیازهای مردم‌شان به‌دست آورده بودند.
بنابراین این ادعا که دانشگاه در ایران به تقلید از اروپا ساخته شده است، واقعیت ندارد چراکه اگر این ادعا صحت داشت، ما الان باید شبیه اروپایی‌ها می‌شدیم. ژاپن مقلّد تمدن غرب بود اما متوجه شد که نباید مترجم صِرف باشد. تقلید درست، وقتی است که روش‌ها را بیاموزیم نه اینکه خروجی‌ها و نسخه‌های مشابه را دائماً تکرار کنیم. اتفاقاً در گرته‌برداری از دانشگاه غربی در ایران، تقلید هم اتفاق نیفتاد، بلکه یک اَدا درآوردن مضحک و دردناک رُخ داد. آیا تاکنون از خودمان پرسیده‌ایم که چرا دانشگاه‌های ما فارغ‌التحصیل بیکار تولید می‌کنند؟ چون آدمی که از دانشگاه با معدل بیست فارغ‌التحصیل می‌شود، اصلاً کاری یاد نگرفته، تخصصی ندارد و قادر نیست هیچ مسئله‌ای را حل کند. بسیاری از فارغ‌التحصیلان دانشگاهی حتی توان حل مسائل بدیهی و ابتدائی زندگی شخصی خود را ندارند چه برسد به حل مسائل اجتماع. دانشگاه‌های ما در یک کلام مکانی شد برای استعدادکُشی، سرکوب خلاقیت و تحقیر جوان ایرانی.
اجازه بدهید یک مثال ساده بزنم. خانم «آن لمبتون» Ann Lambton مشهور به میس لمبتون، شخصی است که چند دهه در ایران حضور داشت که به عنوان افسر اطلاعاتی سازمان اطلاعات خارجی انگلستان، عالی‌ترین نشان پادشاهی بریتانیا را از ملکه الیزابت دریافت کرده است. این فرد در طول مدت طولانی حضورش در ایران، زبان فارسی را به چندین لهجه مختلف آموخت و تحقیقات فراوانش، مرجع و جاده صاف‎کُن دولت انگلستان برای نفوذ در ایران شد. این جاسوسه انگلیسی، نزدیک به دو دهه در میان ایلات و عشایر ایران زندگی کرد و گزارش مفصلی از سبک زندگی قشقایی‌ها و بختیاری‌ها را تهیه نمود؛ چون انگلستان برای دسترسی به مناطق نفت‌خیز غرب و جنوب غرب ایران باید از پس این دو طایفه بر می‌آمد و آنان را مغلوب می‌کرد.
جالب این‌جاست که هنوز در دانشکده‌های علوم اجتماعی ما، کتاب‌های این جاسوس شناسنامه‌دار انگلیسی تدریس می‌شود و دانشجوی مقطع ارشد ما برای شناخت عشایر که از قضا هموطن خودش هستند، باید به یافته‌های این عنصر اطلاعاتی بریتانیایی رجوع کند!
مثال‌های از این دست بسیارند. یکی از منابع فلسفه اسلامی در دانشکده‌های الهیات دانشگاه‌های ایران «شرح فلسفه حاجی ملاهادی سبزواری» است که به تصحیح فردی ژاپنی به نام «ایزوتسو» تدریس می‌شود! جالب است بدانید بخش عمده‌ای از کتاب‌های مربوط به تاریخ ادبیات فارسی که در دانشگاه‌های ما تدریس می‌شود را مستشرقین اروپایی نوشته‌اند!
با این حساب، ما با دانشگاهی بلاتکلیف و با هویت مبهم مواجه هستیم که اگرچه داعیه گردش دانش دارد اما در واقع پوک و میان تهی است.
دقیقاً همین گونه است. اتفاقی که در دانشگاه‌های ما افتاد را مرحوم جلال آل احمد به زیبایی در کتاب «غربزدگی» روایت می‌کند. او می‌نویسد، انسان ایرانی خودش را زیر میکروسکوپ می‌گذارد و خطاب به مستشرق غربی می‌گوید که تو بیا و بگو که من کیستم چون تو هرطور مرا ببینی، من همان‌گونه‌ام!
دانشگاه‌های ما در دوران پهلوی اول و دوم، مراکزی شدند برای تربیت انسان‌هایی که ادارات تازه‌تأسیس در آن زمان را پُر کنند. این هم در راستای همان غربی‌‌سازی کاریکاتوری در ایران بود. وقتی غربزدگان از فرنگ برگشته، دیدند که یکی از مظاهر اروپا، دیوان‌سالاری و ادارات و وزارتخانه‌هاست، تصمیم گرفتند تا همین نهادها را در ایران نیز دایر کنند اما آدم‌های داخل این ساختمان‌های عریض و طویل را باید از کجا می‌آوردند؟ خُب تصمیم بر آن شد تا مراکزی تحت عنوان «دانشگاه» برای تربیت انسان‌های بروکرات و تکنوکرات تاسیس شود تا این ادارات و نهادهای تقلیدی، خالی از کارمند نباشند. مشکل این‌جا بود که دانشگاه‌های ما، نه آدم بروکرات تربیت می‌کرد و نه تکنوکرات؛ بلکه فارغ‌التحصیلان مدرک به دستی را تحویل می‌داد که غایت آرزویشان، استخدام در یکی از این دستگاه‌ها بود!
جالب اینکه وقتی این فارغ‌التحصیلان، جذب ادارات می‌شدند، قرار نبود که کاری انجام دهند، بلکه فقط باید با کاغذها بازی می‌کردند و وقت می‌گذراندند. برای همین در ایران عصر پهلوی، واژه «بروکراسی» به «کاغذبازی» ترجمه شده و معنای حقیقی آن که «دیوان‌سالاری» باشد، کمتر مصطلح بود.
در دانشگاه‌های ما تولید دانش، امری مفقود بود و پژوهش به معنی جست‌وجو برای یافتن راه‌حل‌های بومی برای مشکلات جامعه، امری ناشناخته محسوب می‌شد. متاسفانه این چرخه معیوب تا به امروز هم ادامه دارد و استاد فرهیخته و پژوهشگر در نظام دانشگاهی ما، به فردی اطلاق می‌شود که بتواند در نشریات انگلیسی زبان و دارای رتبه ISI مقاله چاپ کند.
دلیل اینکه یکی از مهم‌ترین معیارهای رتبه‌بندی و امتیاز‌آوری اساتید، تعداد مقالات منتشره در نشریات ISI هست، چیست؟
این را باید از تنظیم‌کنندگان بخشنامه‌ها و قانونگذاران دانشگاهی بپرسید. شما فرض کنید یک ایرانی صدها و هزاران مشکل بیرونی از جامعه را حل کرده باشد اما اگر مقالاتی در قالب ISI نداشته باشد، هیچ امتیاز و جایزه‌ای به او تعلق نخواهد گرفت! از آن طرف، فقط کافی است که تعدادی مقاله در نشریات به اصطلاح معتبر خارجی چاپ کرده باشید؛ آنگاه سیل جایزه و ارتقای مراتب و تحسین و تقدیر است که به سمت شما روانه خواهد شد. این یعنی جایزه و حقوق و پاداش و مزایا از جیب مردم ایران پرداخت می‌شود، اما مقاله در نشریات غربی منتشر می‌شود آن هم مقالاتی بی‌فایده که هیچ گره‌ای از مشکلات جامعه ایرانی را باز نکرده و در آینده هم نخواهند کرد.
به همین دلیل استادان در چنین دانشگاهی می‌دانند که اولاً، باید مترجم باشند و ثانیاً، محور تمامی فعالیت‌هایش را تالیف مقالات ISI قرار دهند تا جایگاهشان ارتقا پیدا کند. در دانشگاه‌های ما نه مسئله‌شناسی را می‌آموزند و نه حل مسئله را فرا می‌گیرند. البته هستند افرادی که برخلاف این رویه حرکت می‌کنند اما فضای غالب دانشگاه‌ها اینچنین نیست.
طبق آمارهای منتشره، کشورهای چین و هندوستان، هر کدام با بیش از یک میلیارد و 400 میلیون نفر جمعیت، به ترتیب حدود 2600 و 5300 واحد دانشگاهی فعال دارند در حالی‌که در ایران با حدود 85 میلیون نفر جمعیت، بالغ بر 2200 واحد دانشگاهی وجود دارد. علت این تفاوت چشمگیر و البته معنادار، چیست؟
وقتی می‌پرسیم علت و چرایی این فربهی بی‌حساب و کتاب چیست در پاسخ می‌گویند که چون متقاضی هست، خُب دانشگاه‌ها هم باید گسترده‌تر از قبل باشند! یک دفعه متوجه می‌شویم که مثلاً همین دانشگاه‌ها در مدت زمان کوتاهی، هزاران فارغ‌التحصیل ادبیات فارسی خروجی می‌دهند! فارغ‌التحصیلانی که اغلب آنها قادر نیستند یک متن کوتاه را ویراستاری کنند یا دو صفحه از شاهنامه را بدون غلط بخوانند! اغلب‌شان این‌گونه‌اند؛ مگر کسی با ذوق و تلاش شخصی، تبحری در این عرصه‌ها داشته باشد. این درحالی ‌است که تا یک قرن پیش کسانی که مکتب‌خانه می‌رفتند، بعد از مدت زمان کوتاهی، شاهنامه فردوسی و گلستان سعدی را بدون غلط قرائت می‌کردند.
دانشگاه اگر منطبق با نیازهای جامعه حرکت می‌کرد، می‌فهمید که نیاز جامعه مربوط به چه رشته‌هایی است و در آن حوزه بخصوص کارشناس تربیت می‌کرد. ببینید بنده اصلاً مشکلی ندارم که مثلاً همه ایرانیان، مدرک کارشناسی ادبیات فارسی بگیرند. عیبی ندارد که شخصی از روی علاقه یا حتی به صورت تفریحی، بخواهد مدرک دانشگاهی داشته باشد. بحث این‌جاست که اغلب دانشجویان برای اینکه بعدها بتوانند از این مدرکشان، کسب درآمد کرده یا شغلی پیدا کنند، وارد دانشگاه می‌شوند.
نهاد دانشگاه در تمدن غرب متکی به دولت‌ها نیست و خودش خرج خودش را درمی آورد. از کجا؟ از مراکز، کارخانجات و مؤسساتی که به او سفارش کار یا انجام پروژه می‌دهند. بسیاری از پژوهش‌های علوم اجتماعی در آمریکا، محصول سفارش سازمان سیا به دانشگاه‌های این کشور است. امروزه تدریس نظریه‌های نو‌سازی در بیشتر دانشگاه‌های ایران، براساس ترجمه پژوهش‌های یک یهودی‌الاصل به نام «والت ویتمن روستو»Walt Whitman Rostow است. او کسی است که از دهه 1960 میلادی برای سازمان سیا پژوهش می‌کرد. هنوز که هنوز است، اساتید دانشکده‌های علوم سیاسی ما به نظریات منسوخ و به شدت قدیمی این عنصر سازمان سیا استناد می‌کنند و یافته‌های او را به دانشجویان آموزش می‌دهند!
با این تفاسیر شما، چه عاقبتی در انتظار پرورش یافتگان نظام دانشگاهی خواهد بود؟
این دانشگاه غیرمولد، نازا و سترون، در چرخه معیوبی اسیر است که جوانان با استعداد و نخبه را به افرادی تبدیل می‌کند که به اسم تألیف، ترجمه می‌کنند و هرچه ارجاعاتشان به منابع انگلیسی بیشتر باشد، شخصیتی فاضل‌تر، فرهیخته‌تر و فرزانه‌تر از خویش به نمایش خواهند گذاشت! چنین فردی بعدها، استاد دانشگاهی خواهد شد که امثال خودش را تکثیر و تربیت خواهد کرد. آدم‌هایی که قبله آمالشان غرب است و فقط آنجا را منبع و مرجع علوم می‌دانند.
متاسفانه در دانشگاه‌های ما اگر کسی در زمینه تالیف، ترجمه و تولید مقالات ISI سرآمد باشد، به عنوان فرصت مطالعاتی و از پول بیت‌المال، ارز به او می‌دهند تا برود آمریکا یا اروپا و مثلاً درباره مسائل علمی مطالعه کند! و اگر در نشریات غربی، بتواند مقاله‌ای چاپ کند، اتفاقاً به او جایزه و گرنت یا همان پژوهانه هم می‌دهند. یعنی مردم ایران از جیبشان پول می‌دهند تا چنین آدم‌هایی در راستای اهداف غربی‌ها و به سفارش آنها، پروژه انجام دهند و پس از بازگشت به کشور، به دیگران فخر بفروشند!
رویداد انقلاب فرهنگی در اوایل انقلاب اسلامی به منظور پالایش دانشگاه‌ها از اساتید غربزده و منابع درسی استعماری رخ داد. به نظرتان آیا این شورا به اهداف مدنظر شکل‌گیری خود رسیده است؟
برداشت ستاد انقلاب فرهنگی از پاکسازی دانشگاه‌ها، برداشتی بسیار سطحی بود. گفتند اساتیدی که به ساواک وابسته‌اند، فراماسون‌ها، اعضای گروهک‌ها و آنانی که با دربار ارتباط داشتند، از مراکز آموزش عالی پاک‌سازی شوند. الباقی در دانشگاه‌ها ماندند و به تدریس مشغول شدند. همچنین در جهت اسلامی‌‌سازی دانشگاه‌ها هم چند واحد دروس معارف به فهرست دروس افزودند و تمام!
مشکل اصلی نظام دانشگاهی که همان غیرمولّد بودن و عدم ارتباط با مشکلات جامعه بود، کماکان باقی ماند و همان روند ترجمه ادامه یافت. ‌اشکال این‌جا بود که موضوع اصلی، خوب یا بد بودن اساتید نبود بلکه روش دانشگاه در ایران غلط بود و نیاز به یک دگرگونی اساسی و بنیادین داشت.
در این بین، تلاش‌هایی هم اگرچه در مسیر پیوند دانشگاه با جامعه و یافتن راه‌حل مشکلات زندگی مردم صورت گرفت اما یا به نتیجه نرسید یا تدریجاً به حاشیه رفت. مثلاً نهادی تأسیس شد به نام «جهاد دانشگاهی». قرار بود این نهاد، عِلم را به خدمت حل مشکلات اجتماع درآورد ولی با درنظرگیری تمام توفیقاتش، به مرور به دستگاهی بروکراتیک و حاشیه‌ای تبدیل شد.
حضرت امام خمینی(ره) و رهبر انقلاب(مدظله) در بیاناتشان بر تولید عِلم در دانشگاه‌ها تاکید و اصرار داشتند، اما گوشی برای شنیدن این حرف‌ها نبود. متاسفانه بعد از این که ستاد انقلاب فرهنگی به شورای عالی انقلاب فرهنگی تبدیل شد، تا به امروز، دغدغه‌ای برای تحقق فرامین امامین انقلاب در آموزش عالی وجود نداشته است.
در فتنه 18 تیر 1378 شاهد پیوند برخی تشکل‌های دانشجویی تجدیدنظرطلب با مطبوعات زنجیره‌ای بودیم. شالوده این وحدت از کجا نشأت می‌گرفت؟
حقیقتاً به جز دولت اصلاحات، برای هیچ دولتی، نهاد دانشگاه مهم نبود و اهمیتی نداشت. جریان دوم خرداد، می‌دانست که اگر قرار باشد ‌اندیشه غربگرایی و براندازی سنگر به سنگر را به سرانجام برساند، راه تحقق آن تنها از مسیر دانشگاه خواهد بود و بس! به همین خاطر نهاد دانشگاه برای جریان دوم خرداد از اهمیت بالایی برخوردار بود.
نظام دانشگاهی ما از زمان دولت‌های هفتم و هشتم، کماکان در چنگ بقایای افراطی جبهه اصلاحات، گرفتار است و این عده، فضای دیکتاتوری در نظام دانشگاهی به راه ‌انداخته‌اند که اجازه نمی‌دهند دانشگاهیان، قدمی برای پیشرفت کشور بردارند و تحرکات انقلابی در دانشگاه‌ها را بلافاصله سرکوب می‌کنند.
اگر شما پژوهشگری باشید که فارغ از هرگونه جهت‌گیری سیاسی، بخواهید به تولید عِلم بپردازید، شما را حذف یا بایکوت خواهند کرد و حتی اجازه جذب یا ارتقای شما را نخواهند داد؛ مگر اینکه در جریان آنها قرار بگیرید!
به عبارت ساده‌تر، به غیر از معضل عقیم بودن نهاد دانشگاه که از زمان رضاخان‌گریبانگیر کشور بوده است، اکنون و طی دو الی سه دهه اخیر، بلای دیگری به جان آموزش عالی ایران افتاده و آن سلطه طیف امنیتی و دیکتاتوری مخوف بقایای جبهه مشارکت بر تاروپود دانشگاه‌هاست.
در دو دهه اخیر هر دولتی که آمده و رفته، دانشگاه در دست این افراد است؛ چون در حقیقت اساتید را این جریان تعیین می‌کنند و اعضای هیئت‌های علمی را اینها می‌چینند! این عده مثل زالو در حال مکیدن خون دانشگاه هستند و آموزش عالی را خرج سیاسی بازی‌های خود می‌کنند! البته ناگفته نماند که در برهه‌های مختلف و از سر مظلوم‌نمایی، وانمود می‌کنند که اساتید وابسته به این جریان در حال اخراج از دانشگاه هستند اما در واقع این‌طور نیست چون دانشگاه‌ها کماکان در چنگ این جریان سرطانی است!
متاسفانه بخش اعظم دانشگاه‌ها ملک طلق این باند شیطانی است. بسیاری از مواقع یک فارغ‌التحصیل جوان را به‌خاطر 6 ماه یا یک‌سال کم یا بیش بودن شرایط سنی، از عضویت در هیئت‌های علمی محروم می‌کنند اما در طرف دیگر، یک پیرمرد فوق لیسانسه و دائم الوزارهًْ، با اعمال قدرت به درجه دانشیاری و هیئت علمی دانشگاه تهران می‌رسد؟! وزیری بوده که دو بار در وزارتخانه متبوعش بازنشسته شده و اکنون بعد از بازنشستگی دوم، جذب هیئت علمی دانشگاه تهران شده است! این درحالی ‌است که جوانان تحصیل‎کرده، مستعد و با ذوق و قریحه، پشت درب دانشگاه‌ها برای جذب در هیئت‌های علمی مانده‌اند. آیا این نشان‌دهنده خالص‌‌سازی نظام آموزش عالی در کشور نیست؟!
رؤسای برخی دانشگاه‌ها خواسته‌اند مقابل انحصارطلبی این باند شیطانی بایستند، اما آن‌قدر برای آنها حاشیه ساختند که یا حذفشان کردند یا از کرده خود پشیمان شدند! اجازه بدهید نکته‌ای را در این باره بگویم. در آشوب‌ها و اغتشاشات سال 1401، اساتیدی بودند که دانشجویان را تشویق به تحصن می‌کردند و اگر دانشجویی تمکین نمی‌کرد و سر کلاس حاضر می‌شد، به او نمره صفر می‌دادند! برخی از این اساتید، چند ماه کلاس‌های درس را تحریم کرده بودند و در عین حال، از بیت‌المال هم حقوق می‌گرفتند، ولی کسی اعتراض نکرد! هنوز در برخی از دانشگاه‌ها، جلسات دفاع از پایان‌نامه با حضور افراد بی‌حجاب برگزار می‌شود و هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد!
اتفاقاً خوب شد به این قضیه ‌اشاره کردید. چطور می‌شود اخیراً در دانشگاه تهران، یک مجرم سابقه‌دار و عنصر تجزیه‌طلب، با آن وضع در جلسه دفاع از پایان‌نامه حاضر شود؟
مثلاً در همین قضیه دفاعیه اخیر یک خانم تجزیه‌طلب که حاشیه‌ساز شد، اگر این جلسه در رسانه‌ها بازتاب نداشت، مطمئن باشید نامبرده با نمره ممتاز تحصیلاتش را به اتمام می‌رساند و آب از آب هم تکان نمی‌خورد!
در همین تابستان سال جاری، دانشجویی از زندان مرخصی گرفته و در جلسه دفاعیه‌اش حاضر شده و پس از بازگشت به زندان، اعتصاب غذا کرده است! شما بررسی کنید که در دانشکده‌های هُنری ما چه می‌گذرد؟ نه فرهنگ اسلامی، نه تربیت ایرانی و نه بدیهیات اخلاقی، هیچ‌کدام جایی در این دانشگاه‌ها ندارند!
با این همه، راه‌حل چیست و برای مطلوب‌‌سازی آموزش عالی و برون رفت از وضع کنونی، چه باید کرد؟
دانشگاه‌های ما به یک نو‌سازی و بهسازی ریشه‌ای از صفر تا صد نیازمندند. بگذارید یک مثال ساده بزنم. دانشگاه‌های ما از 1313 تا به امروز، هنوز راه‌حلی برای فرآوری و تبدیل گازهای ثروت‌ساز «فِلِر» در صنعت نفت ایران نیافته‌اند. من موضوع پیچیده‌ای را مطرح نمی‌کنم و می‌خواهم مثال‌های عینی و دَم‌دستی بزنم. ما الان سال‌های مدیدی است که در این کشور رشته‌های هوافضا، مکانیک و... را راه‌اندازی کرده‌ایم؛ پس چرا نمی‌توانیم یک هواپیمای مسافربری بسازیم؟
ناگفته نماند که بعضاً فارغ‌التحصیلان یا اساتیدی داریم که وصله ناجور نظام آموزش عالی ما محسوب می‌شوند! افرادی که مولّد عِلم و پژوهشگر حقیقی‌اند، دغدغه حل مسائل کشور را دارند و با چنگ و دندان در حال جنگیدن با این ساختار معیوب هستند؛ اما فضای غالب دانشگاه‌ها اجازه عرض‌اندام به این عده را نمی‌دهد و آنها را منزوی یا خفه می‌کند!
خروجی دانشگاه‌های ایران را می‌توان در این بیت خلاصه نمود: «به مار ماهی مانی نه این تمام و نه آن / منافقی چه کنی مار باش یا ماهی»! دانشگاه ما حکایت آن شُترمُرغی است که وقتی به او گفتند تخم بگذار، در جواب گفت که من شُترم؛ و وقتی گفتند شیر بده، گفت من مُرغم!
وقتی به فارغ‌التحصیل دانشگاه ما می‌گویند، علم تولید کن، در پاسخ می‌گوید که من مترجم هستم؛ و وقتی می‌گویند اگر مترجم هستی پس چرا از بیت‌المال صرف ترجمه می‌کنی، می‌گوید که من نخبه علمی هستم! زمانی هم که به این قبیل نخبگان علمی می‌گویند که چرا مشکلی از مشکلات جامعه را حل نمی‌کنید، متکبرانه می‌گویند که ما وقتمان را در این‌گونه کارهای سطحی هدر نمی‌دهیم!
ما تا دانشگاه‌ها را باز‌سازی نکنیم، در حل هیچ‌کدام از معضلات کشور توفیقی نخواهیم داشت. دانشگاه باید درست شود تا اقتصاد کشور بهبود یابد. این وظیفه دانشگاه است که نسخه‌ای بومی و منطقی برای بیماری اقتصادی تجویز کند. تکرار و ترجمه نسخه‌های نیم جویده اقتصادی «جان مینارد کینزی» و پیاده ‌سازی نسخه‌های دسته چندم اقتصاد نئولیبرال، هیچ‌گاه مشکلات اقتصاد ایران را حل نخواهد کرد.
در مفهوم دینی ما هم صراحتاً تاکید شده است که «العِلم سلطان». عِلم ابزار تسلط و قدرت محسوب می‌شود اما کدام عِلم؟ علمی که تولیدی بوده و براساس تفکر بومی، پاسخگوی نیازهای جامعه باشد.
طی سالیان اخیر بسیار شنیده‌ایم که به علت شرایط کشور، نخبگان و مغزها در حال خروج از کشورند. تا چه حد این ادعا به واقعیت نزدیک است؟
«نخبه» حتی در فرهنگ دانشگاهی و علمی آمریکا و اروپا نیز تعریف استاندارد و مخصوص به خود را دارد. آنها می‌گویند نخبه کسی است که مشکلات جامعه خود را با ساده‌ترین، ارزان‌ترین و باکیفیت‌ترین شکل ممکن حل کند. کسانی که دارند از کشور مهاجرت می‌کنند آیا قادر به حل مشکلات ایران هستند؟ آیا راه‌حل‌های خود را ارائه کرده‌اند؟ 
وقتی ما می‌پرسیم که چرا به فلان شخص، عنوان «نخبه» اطلاق می‌کنید، می‌گویند فلانی 60 مقاله ISI دارد، پس نخبه محسوب می‌شود! این حکایت گیاهی است که برای صاحبش که آب و کود پای آن ریخته، گل و میوه نداده و ثمراتش نصیب رهگذران کوی و خیابان شده است! گاهی اوقات به اصطلاح نخبگانی که مهاجرت می‌کنند، تعبیری از این شعر سعدی هستند که می‌گوید: «باغ تفرج است و بس، میوه نمی‌دهد به کس / جز به نظر نمی‌رسد، سیب درخت قامتش»!
نخبه یعنی کسی که در کشورش بماند و مسائل وطنش را حل کند. این تعریف من و شما نیست، بلکه تعریفی است که همان دانشگاه‌های آمریکایی و اروپایی و کانادایی از مفهوم نخبگی، ارائه می‌کنند. جایزه نوبل را به چه کسی می‌دهند؟ به کسی که فارغ از تحصیلات آکادمیک و سلسله مراتب دانشگاهی، مسئله‌ای را حل کرده باشد نه آن فردی که چندین دکتری گرفته یا ده‌ها مقاله ISI منتشر کرده است.
بگذارید خاطره‌ای را در این باره بازگو کنم. ما در همین دانشگاه تهران، خانمی داشتیم که از همه جهات نخبه علمی محسوب می‌شد. شاید باورپذیر نباشد اما حقیقتاً فقط حدود نیم متر قطر کتاب‌ها و مقالات منتشر شده ایشان به زبان فارسی و انگلیسی بود! این خانم از 18 تا حدود 30 سالگی و طی 12 سال تحصیلاتش تا مقطع دکتری، روزانه بیش از ۱۰ تا ۱۵ ساعت کار می‌کرد و بیشتر عُمرش را در کتابخانه دانشگاه گذرانده بود. این خانم در دولت سابق با اجماع آرای گروه علمی، به عنوان عضو هیئت علمی پذیرفته شد؛ اما تنها به دلیل چادری بودن، خط خورد! جالب‌تر این که، همان باند شیطانی که پیشتر درباره آن گفتم، به جای این فرد نخبه و صرفاً علمی که اتفاقاً هیچ گرایش سیاسی هم نداشت، آقایی را جذب کرد که ارتباطش با سرویس جاسوسی انگلستان مثل روز روشن بود و در طول بیش از دو دهه زندگی در بریتانیا، حتی یک مقاله یا کتاب تألیفی در سابقه‌اش وجود نداشت!
آیا واقعاً توان مقابله با این باند مافیایی و شیطانی در آموزش عالی وجود ندارد؟
من در پاسخ به همین یک بیت از مولوی قناعت می‌کنم: «زین همرهان سُست ‌عناصر دلم گرفت / شیر خدا و رستم دستانم آرزوست»!
سپاس از اینکه پاسخگوی سؤالات صفحه دانشگاه کیهان بودید.
من نیز امیدوارم صحبت‌هایی که شد برای مخاطبین مفید فایده بوده باشد؛ ان‌شاءالله.