یادی از روحاني شهید حسین طباخی
تفسیر یکآیه
سعید رضایی
در خانه 60 متری کوچکاش در قم با همسر و دو فرزندش نشسته بود. علی کوچولو آرام و معصوم خوابیده بود. همسرش پرسید: «امروز درس چطور بود؟» گفت: «درس آقای جوادی آملی چگونه باید باشد!؟ عالی! امروز تفسیر این آیه را مرور میکردیم... فضلالله المجاهدين علیالقاعدين اجرا عظيما. دعا کن تفسیرگر این آیه باشم معصومه!
معصومه گفت: انشاءالله! با هم شهید بشویم و از فضل خداوند متعال برخوردار شویم. فقط قول بده اگر زودتر از من شهید شدی به بهشت وارد نشوی تا به تو ملحق شوم!
***
بهمن فرزند اول خانوادهاش بود و از کلاس چهارم ابتدایی بعد از مدرسه برای کمک به پدر و مادراش کار میکرد. کارهایی کوچک از آن دست که به پسر بچهها میسپردند. با این وجود همیشه دانشآموزی نمونه بود و استعداد مثالزدنیاش در درس و ورزش زبانزد دوستان و آشنایان بود.
سا لهای نوجوانیاش همزمان شد با آغاز حرکت انقلابی خمینی کبیر(ره)؛ هنوز هم در خانه پدریاش اعلامیههای دست نوشتهاش پیدا میشود. چابک و قوی هیکل بود به همین علت در تیم ملی کشتی نوجوانان پذیرفته شده بود و موفقیتهای خوبی به دست آورده بود. از آمادگی جسمانیاش برای فرار از دست نیروهای ساواک و شهربانی استفاده میکرد ولی به هر حال چند باری دستگیر شد. از مهمترین فعالیتهایش همکاری در دورههای مطالعات اسلامی مساجد حضرت صاحبالامر(عج)؛ مسجد قیطریه و همکاری با شهید مفتح و مسجد آیتالله طالقانی بود.
سال 1356 در رشته تربیتبدنی در کنکور سراسری پذیرفته شد و به دانشگاه گیلان رفت.از هر فرصتی برای مبارزه با رژیم ستمشاهی استفاده میکرد. دورههای مطالعاتی آثار اسلامی را میان دوستان انقلابیاش شروع کرد. بعد از گذشت زمانی کوتاه برای ایجاد پایگاهی که در آن فعالیتهای مذهبی و انقلابیشان را گسترش دهند؛ به کمک تعدادی از دوستان مومن و متعهدش از جمله سردار نقدی انجمن اسلامی دانشگاه را تاسیس کرد. این موضوع موجب هجمه شدید گروههای مارکسیست و کمونیست شد که البته از جمعیت خوبی نیز برخوردار بودند. هرگز عقبنشینی نکردند و با ادامه فعالیتها موفق شدند تعداد زیادی از دانشجویان مخالف را جذب کنند. با پیروزی انقلاب اسلامی به کمیته انقلاب اسلامی و سپس سپاه گیلان پیوست و در پاکسازی عناصر مهم دشمن از دستگاههای دولتی گیلان نقش تاثیرگذاری داشت.
سال 1360 بود که به خواستگاری دختر یکی از روحانیون سرشناس و متقی رشت رفت. هنوز منتظر جواب بود که مجبور شد برای تسریع امور اداری به تهران سفر کند.30 خرداد توسط منافقین کوردل ترور شد. شاید اگر چند دقیقه تاخیر در امدادرسانی رخ میداد به فیضالهی شهادت نائل میشد ولی خواست خدا غیر از این بود. کینهاش را منافقین کوردل چندین سال بود که به دل داشتند. به رشت بازگشت و عقد سادهای برگزار کرد. هنوز همسرش خاطره آن مراسم ساده و بیآلایش را به خاطر دارد. دامادی با لباس سبز و خاکی سپاه که از شدت ضعف رنگ به چهره نداشت!
هنوز یک ماهی نگذشته بود که دوباره درگیریها شروع شد... این بار از جبهه غرب.اخبار بد تمامی نداشتند. بیش از نیمی از دوستانشان ترور شده بودند و سختتر از همه شاید شهادت شهید بهشتی و یاراناش بود.کار برای خدا را سرلوحه زندگیاش قرار داده بود. خودش و همسرش لحظهای آرام و قرار نداشتند. سرانجام تصمیم گرفتند به قم هجرت کنند تا دروس حوزوی را بیاموزند. گیلان را به خدا سپردند و راهی شهر مقدس قم شدند. هم درس میخواندند و هم کار میکردند. حضورش در جوار حضرت معصومه(س) همزمان شد با تحولی عظیم و درونی! مؤمن بودن یک مزیت است و مخلص شدن موهبتی بسیار بزرگتر. به نظر همه کسانی که با او در ارتباط بودند، خیلی بزرگتر و آرامتر شده بود. شاید این برگرفته از ارتباط عمیقی بود که با اباعبدالله الحسین(ع) داشت. به همسرش در خلوت گفته بود: «هر وقت مناجات میخوانم یاد امام حسین علیهالسلام از خاطرم لحظهای دور نمیشود. حتی وقتی دعای عهد میخوانم نمیتوانم روی ارتباط با صاحبالزمان تمرکز کنم. حسین علیهالسلام من را با خود میبرد.»
صبح را با شرکت در درس علماء میگذراند و باقی روز را یا در سپاه بود یا بسیج یا دفتر تبلیغات اسلامی و یا.... شنیدهام که خدا به وقت برخی برکت میدهد ولی شنیدن کی بود مانند دیدن!
برای تربیت فرزنداناش اهمیتی فوقالعاده قائل بود و مرتب مشغول مشاوره و مطالعه بود تا به وظیفه پدریاش به بهترین نحو ممکن عمل کند. مثلا برای اطمینان از اینکه تماشای تلویزیون برای کودکان خردسال مفید است یا مضر با اساتید مختلف مشورت کرده بود و بعد از تحقیق یک دستگاه تلویزیون برای منزل خریداری کرده بود.
تابستانها و باقی ایام فراغت از درس را با سفرهای تبلیغی خانوادگی پر میکرد. یک تابستان با همسرش از طرف دفتر تبلیغات اسلامی به زندان قزلحصار رفتند. در بند دستگیرشدگان ایدئولوژیک (منافقین و اعضای سایر گروهکها) کلاسهای مختلف اعتقادی برگزار کردند. به قدری خودش و همسرش با اخلاق خوب و سعه صدرشان بر دستههای چند صد نفری زندان تاثیر گذاشته بودند که مسئولین از میزان شیفتگی زندانیان دیروز و توابین امروز شگفت زده شده بودند. فرزندانش توابین را خاله صدا میکردند و از این بند به آن بند میدویدند و با دوستان جدیدشان بازی میکردند بدون اینکه کسی متعرضشان شود یا برخوردی پیش آید. روزها به سرعت میگذشتند و بهمن طباخی که اکنون ناماش را به حسین تغییر داده بود پلههای علم و ایمان را یکی پس از دیگری به سرعت طی میکرد. همیشه وقتی را برای کودکان و نوجوانان محلهشان در خیابان صفاییه قم صرف میکرد.گاهی کوچه را سیاهپوش میکردند به بهانه محرم حسینی و وقتی دیگر حوض آبی و طاقی سبز نیمه شعبان را برپا میکردند. یکبار شغلی برای پسر همسایه دست و پا میکرد و وقتی دیگر کوپن برنج و روغن پیران و از کار افتادگان را تهیه میکرد.
از هر فرصتی برای نزدیک شدن به خدا بهره میبرد. روزی با کمک به خانم خانهاش در شستن لباسهای کودکاناش و روزی دیگر با دستبوسی مادر و پدر.
لحظهای با در آغوش گرفتن فرزندان و تصور اینکه دل کندن از آنها چقدر سخت خواهد بود و ساعتی دیگر با کمک به انجام تکالیف درسی فرزند کوچک همسایه که والدیناش از بیسوادی رنج میبردند.
به روحانی مفید محلی شدن اهمیت میداد.علاوهبر اینکه برای تبلیغ دین خدا به روستاها سر میزد تاکید داشت که بخش اعظم سال را در محله خودشان حاضر باشد و به مشکلات کوچک و بزرگ مردم رسیدگی کند. گاهی مشکل خانوادهای را با تهیه وامی چند هزار تومانی حل میکرد و وقتی دیگر با پاسخ دادن به شبهات دینی و اعتقادی. هرگز مشکلات معیشتی مردم را کوچک نمیشمرد. از هیچ حرکتی برای رتق و فتق امور افرادی که به او مراجعه میکردند یا به هر طریقی از درد ایشان با خبر میشد، فروگذار نمیکرد.
علاقهای به پذیرفتن پستهای سیاسی نداشت چراکه دوری از مردم عادی کوچه و خیابان را مانع بزرگی میدانست.چندین بار با عناوین بسیجی و سپاهی به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام شد و به لباس خاکی رزماش عشق میورزید.
در زمانی کوتاهتر از برنامه درسی حوزههای علمیه سطح سه تحصیلات حوزوی را به پایان رساند. بسیار تاکید داشت که همسرش نیز همزمان با ایشان به تحصیل علوم حوزوی بپردازد.
به همین دلیل در نگهداری از فرزندانش کمک حال ایشان بود. شبها بعد از خواباندن زهرا و علی مرور و مباحثه دروس را آغاز میکردند و بعد از نماز و عبادت، مختصری استراحت میکردند.
بارها ناماش در فهرست مشهور به «مزدوران خمینی» که توسط منافقین تهیه میشد جای گرفت و این موضوع موجب افتخار و سربلندیاش بود. یک بار که آقای حسین شریعتمداری (مدیرمسئول روزنامه کیهان) این موضوع را به ایشان اطلاع داده بودند اشکهایش جاری شده و در همان حال از خداوند در خواست کرده بود همان طور که در این دنیا نامش در میان مبارزان با دشمنان اسلام جای گرفته است، در دیار باقی نیز ناماش را در سیاهه دوستان اهل بیت(علیهالسلام) و اسلام عزیز ببیند.
او سر انجام در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید خانواده او وقتی پیکر مطهرش را از معراج شهدای تهران تحویل گرفتند دستش به نشانه ادب روی سینهاش بود و لبخند شیرینی به لب داشت.
توصیه آخر شهید
« آقايان دولتمردان توجه كنيد كه شما وارث خون شهيدان گلگون كفن انقلاب اسلامي از صدر اسلام تاكنون ميباشيد. كمكاري و اهمال در وظايف و بيتوجهي به ضوابط انقلابي اسلام خيانتي است بزرگ به خون شهيدان و اسلام عزيز. توجه داشته باشيد كه معيارتان در انتخاب مسئولين، تقوي و قدرت و اخلاص اشخاص باشد، نه ميزان وابستگي آنها به گروه يا طرز فكر شما.
«برادران و خواهران، از گروهگرايي به هر عنوان پرهيز کنيد و اگر ميخواهيد به تشکيلاتي جهت پاسداري از دستاوردهاي انقلاب بپيوندند، به بسيج مستضعفين برويد و آن را تقويت کنيد.»