بوي عطر يار دارد جمعهها وعده ديدار دارد جمعهها (چشم به راه سپیده)
دريا تويي
ما بيتو تا دنياست دنيايي نداريم
چون سنگ خاموشيم و غوغايي نداريم
اي سايهسار ظهر گرم بيترحم
جز سايه دستان تو جايي نداريم
تو آبروي خاكي و حيثيت آب
دريا تويي، ما جز تو دريايي نداريم
خورشيد، چشم توست، چشمان تو خورشيد
تا نشكفد چشم تو فردايي نداريم
وقتي عطش ميبارد از ابر سترون
جز نام آبي تو آوايي نداريم
شمشيرها را گو ببارند از سر بغض
از عشق، ما جز اين تمنايي نداريم
سلمان هراتي
عطر جمعهها
بوي عطر يار دارد جمعهها
وعده ديدار دارد جمعهها
جمعهها دل ياد دلبر ميكند
نغمه يابن الحسن سر ميكند
؟؟؟؟
گریه قنوت
دوباره جمعه گذشت و قنوت گریان ماند
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
دوباره زمزمه کاسههای خالی ما
پس از نیامدنت گوشه خیابان ماند
؟؟؟؟
كي ميآيي؟
اي آيه دوازده سوره «زمر»!
كي ميرسي و ميزني انگشت را به در؟
بيتو هميشه جمعه تقويم رنگ سرخ
يعني كه دل بدون تو خون ميشود دگر
گرچه چپ است خواب زن اما دم سحر
من خواب ديدهام كه تو ميآيي از سفر
ديدم شبي به باغ دعا پا گذاشتي
پا روي چشمهاي من- اين سيبهاي تر-
سر ميرسي و با همه تقسيم ميكني
لبخند و آشتي، گل و آئينه و شكر
من فكر ميكنم كه در آن شب رسانهها
آئينه پخش ميكند از صحنه خبر
بعدش دو تا فرشته كه اعلام ميكنند:
«خوش آمدي به شهر من اي غايب از نظر»
آن وقت پابرهنه سر كوچه ميدويم
آن گاه دستهدسته سراسيمه، در به در
رزيتا نعمتي
آقاي سبز !
آقاي سبز! كاش مرا شعلهور كني
روح مرا بگيري و زير و زبر كني
اينجا كه سايهها همه خنجر كشيدهاند
تو دستهاي سبز خودت را سپر كني
اي بارش هميشگي لحظههاي خوب
اي كاش چشمهاي مرا نيز، تر كني
حالا چه ميشود كه بزرگ پرعاطفه
يك شب به شهر كوچك من هم سفر كني؟
يخ بسته روح حادثه و شعر در دلم
آقاي سبز كاش مرا شعلهور كني
شيما تقيانپور
دل پريشان
مباد لحظهاي از يادتان جدا باشم
خدا کند همه عمر با شما باشم
مرا رها مکن از آستانهات آقا
رضا مشو که ز درگاه تو جدا باشم
اگر که فيض دعاي تو شاملم گردد
ز دام غفلت و بند گنه رها باشم
به انتظار فرج دست بر دعا شدهام
خدا نکرده مگر تحبسالدعا باشم؟
اگر نصيب کني طول عمر با عزت
هميشه و همه جا خادم شما باشم
به ياد غربت ارباب دل پريشانم
خوشم که با تو گرفتار روضهها باشم
دلم قرار ندارد بيا و کاري کن
که عاقبت سفري با تو کربلا باشم
احسان محسنيفر
مرز قدمهای تو
جانانی و جان بر تو سپردیم و نمردیم
در هُرم نگاه تو فسردیم و نمردیم
نقش است به پیشانی چینخورده ز غیرت
ما جان بهدر از داغ تو بردیم و نمردیم
ابرو گره در هم زده چشمان شفق رنگ
دندان به لب خویش فشردیم و نمردیم
ظرف دل بیحوصله جوش آمد و سر رفت
خون دل جاری شده خوردیم و نمردیم
اقبال نگونبخت نگر کاین همه سر را
تا مرز قدمهای تو بردیم و نمردیم
یک عمر نفس آمد و برگشت و به تسبیح
عمر دل بیعار شمردیم و نمردیم
ما زنده به عشقیم که با عشق بمیریم
صدمرتبه از داغ تو مردیم و نمردیم
محمود کریمی
كاش ميشد...
كاش ميشد اشك را تهديد كرد
مدت لبخند را تمديد كرد
كاش ميشد در ميان لحظهها
لحظه ديدار را نزديك كرد
؟؟؟؟