روایت صدثانیهای
اولین غنیمت جنگی...
ابوالقاسم محمدزاده
- آن روز صبح من نگهبان بودم. بعد از نماز صبح فهمیدیم عراقیها حمله کردهاند. تازه باران بند آمده بود و هوای صبح مهآلود بود.
بچهها تا صبح نگهبانی داده بودند. وقتی فهمیدند عراقیها حمله کردهاند، همه خوشحال و قبراق دنبال بهانهای بودند که به دشمن حمله کنند. مهآلودگی هوا و چسبندگی گلها به کف پوتین معجونی شده بود. اگر میخواستیم با پوتین دنبال عراقیها برویم نمیشد. پوتینهایمان را درآورده بودیم و پابرهنه عراقیها را دنبال میکردیم.
دشمن با تیربار مستقیم میزد. بچهها اهل توقف و سینهخیز نبودند و با سرعت به طرف عراقیها میدویدیم. بچهها چندتا تانک و نفربرشان را زدند. رانندگی تانک بلد نبودیم. یک تیربار تانک را باز کردیم و با خودمان عقب آوردیم. اولین غنیمتی ما از نیروهای عراقی بود.
راوی: علی زاهدی
منبع: سند شماره 453/503 مرکز تحقیقات جنگ و دفاع مقدس