kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۰۸۸۱
تاریخ انتشار : ۰۷ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۹:۱۵
یک شهید، یک خاطره

بیسکویت 

 
 
 
مریم  عرفانیان
سال ۱۳۵۸، برادرم مهدی به روستا‌های محروم سبزوار می‌رفت تا به اهالی آنجا کمک کند. یک روز برادر بزرگ‌ترم ما را برای نا‌هار به خانه‌اش دعوت کرد.
همه مشغول غذا خوردن بودیم؛ ولی مهدی سر سفره نیامد!
برادرم رو کرد به او.
ـ چرا نمی‌آی غذا بخوری؟
مهدی جواب داد: «من به روستا‌هایی می‌رم که شاید تا‌به‌حال خرما ندیدن؛ حتی اونقدر درآمد ندارن که بتونن شکم همة خونواده رو سیر کنن.»
آن وقت با اشاره‌ به سفره ادامه داد: «یعنی سر سفره‌ای بنشینم که دو نوع خورشت هست و برنج هم اونقدر زیاده که شکم ده نفر دیگه رو سیر می‌کنه؟»
سپس یک بیسکویت از جیبش در آورد و گفت: «من با همین بیسکویت هم سیر می‌شم.»
با این حرف از جا بلند شد و به جهاد رفت.
خاطره‌ای از دانشجوی شهید مهدی حشمتی‌فر
راوی‌: خواهر شهید