kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۸۹۵۲
تاریخ انتشار : ۰۷ بهمن ۱۴۰۱ - ۲۱:۵۹
خاطرات رفاقت چهل‌ساله حجت‌الاسلام و المسلمین علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی- ۱۰

تکریم خانواده شــهدا

 

سعید علامیان
حاج‌قاسم، بعد از شهیدان، دل‌بسته‌ خانواده‌ شهدا بود. بعد از هر عملیات، فرصت‌هایش را برای سر زدن به خانواده‌ شهدا می‌گذاشت. عملیات کربلای پنج، سه ماه طول کشید. نیروها جانشین می‌شدند و استراحت می‌کردند؛ ولی برای فرمانده استراحتی نبود. او سه ماه درگیر این عملیات بود. چند ساعت از تحویل سال 1366 گذشته بود. خسته از منطقه، به هتل فجر اهواز رسیدم. خواستم استراحتی کنم. حاج‌قاسم زنگ زد. گفت: برویم شمال، به خانواده‌ شهید نقیب‌پور سر بزنیم.
برادر خانمم، سیدمحمد نقیب‌پور، در عملیات کربلای پنج شهید شده و دو ماه از شهادتش گذشته بود. پدرخانمم، حاج‌آقای نقیب‌پور، امام جمعه‌ عباس‌آباد تنکابن بود. ساعت سه بعدازظهر، خانوادگی با دو خودرو راه افتادیم. از خرم‌آباد، برف شدیدی شروع شد. مجبور بودیم با سرعت کم برویم. گاه برف چنان توی شیشه می‌زد که جاده را نمی‌دیدم. خواب‌آلودگی هم چشم‌هایم را سنگین کرده بود. به‌زور پلک‌هایم را باز نگه می‌داشتم. با سختی زیاد، به قم رسیدیم. دو ساعتی خوابیدیم و به طرف شمال حرکت کردیم. در عباس‌آباد، به خانه‌ حاج‌آقا نقیب‌پور رفتیم. تسلیتی گفتیم، در نماز جمعه‌ عباس‌آباد شرکت کردیم و برگشتیم.
حاج‌قاسم، پس از این سفر، بلافاصله به کرمان رفت. در اوج خستگی، آسایش نمی‌شناخت. خانه‌ بسیاری از شهدا، در شهرهای استان کرمان بود. خانه‌ای نبود که شهید داده باشد و سردار سلیمانی نرفته باشد. این خصلت، پس از جنگ تا پایان عمرش ادامه یافت. با بعضی مادرهای شهدا ارتباط خاصی داشت. علی شفیعی، از فرماندهان لشکر ثارالله بود؛ کسی جز مادرش نداشت. حاج‌قاسم همیشه به دیدن این مادر می‌رفت. مثل مادر خودش با او رفتار می‌کرد؛ چادرش را می‌بوسید. حتی زمانی هم که سوریه بود، از آنجا به او زنگ می‌زد. به اسم فرمانده و با تشریفات به خانه‌ شهدا نمی‌رفت. صبح زنگ می‌زد خانه‌ شهید دهقانی1، می‌گفت امروز صبحانه می‌خواهم بیایم خانه‌ شما؛ کله‌پاچه هم می‌خواهم. طوری خودمانی برخورد می‌کرد که هیچ فاصله‌ای بین او و بچه‌های شهید نباشد؛ احساس کنند پدرشان آمده؛ حرف‌شان را بزنند؛ مشکلات‌شان را بگویند.
دفترچه‌‌ تلفنی داشت که شاید 150 شماره تلفن خانواده‌ شهید توی آن یادداشت کرده بود. روزی نمی‌شد که با چند نفرشان تماس نگیرد. توی هر فرصتی در طول روز، به مادر، پدر، همسر و بچه‌های شهدا زنگ می‌زد. با هر یک، 10 دقیقه ـ پنج دقیقه صحبت می‌کرد. حال‌شان را می‌پرسید و مشکلات‌شان را می‌شنید. توی راه خانه به محل کار، در مسیر فرودگاه و رفتن به جلسه‌ها، این زمان‌ها هم متعلق به خانواده شهدا بود.
آقای رزم حسینی2 می‌گفت: یک روز از سردار سلیمانی پرسیدم «با این سختی‌ها و بعضاً تنگنای بودجه، این حوصله و صبر را از کجا داری؟» حاج‌قاسم گفته بود «دست‌کم 150 پدر و مادر شهید، هر روز مرا به‌اسم دعا می‌کنند.»
«ناصر توبه‌ای‌ها»، در 21 ‌سالگی، فرمانده یکی از گردان‌های لشکر 41 ثارالله بود. در سال 1362، در عملیات والفجر چهار، به علت اصابت ترکش قطع نخاع شد و بینایی خود را هم از دست داد. او در اصفهان زندگی می‌کرد. حاج‌قاسم، سالی یک روز کامل در خدمت این جانباز بود؛ لباس‌هایش را می‌شست؛ حمامش می‌کرد؛ تختش را آماده می‌کرد؛ همه کارهای شخصی‌اش را مثل یک ‌پرستار انجام می‌داد. حاج‌قاسم، 30 سال این کار را ترک نکرد.3
سردار سلیمانی با نیروهایش رفیق بود؛ مثل فرمانده عمل نمی‌کرد. با بچه‌هایشان هم اُخت شده بود. دوست داشت بچه‌های شهدا، «عمو» صدایش بزنند. آنها هم به او عمو می‌گفتند. لفظ عمو برایش تشریفاتی نبود؛ واقعاً مثل برادرِ پدرشان، برایشان پدری می‌کرد. اگر چند روز به مشهد یا یکی دو روز به کرمان می‌رفت، حتماً برای رفتن به خانه‌ شهدا وقت می‌گذاشت.
پانوشت‌ها:
1‌. اصغر دهقانی سال 1337 در روستای قنات غستان - از توابع کرمان - به دنیا آمد. از غواصان خط‌شکن گردان 410 لشکر ثارالله بود و روز 22 بهمن 1364 در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید.
2‌. علیرضا رزم حسینی، قائم‌مقام سردار سلیمانی در دوران جنگ، استاندار کرمان در دولت یازدهم، و استاندار خراسان رضوی در دولت دوازدهم بود. او هشتم مهر 1399، پس از رأی اعتماد مجلس شورای اسلامی، وزیر صنعت، معدن و تجارت شد.
3‌. جانباز 70 درصد، ناصر توبه‌ای‌ها، دی 1392 به شهادت رسید.