به امام بگویید... پای سربازتان را بوسیدم!
سال 1364، جناب «صیاد» به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش، در معیت رئیسجمهور وقت، عازم لبنان شدند. من هم در خدمت ایشان بودم. … برای نماز صبح رسیدیم به منزل پیرمردی از شیعیان اطراف بعلبک. پنج نفر از اعضای خانواده این پیرمرد شهید شده بودند. ایشان استقبال گرمی از ما کردند و بعد از نماز، سفره صبحانهای مهیا نمودند.... وقت خداحافظی، پیرمرد دستش را کشید روی پوتین صیاد شیرازی و با خاک آن صورتش را مسح کرد و بعد کف دست خودش را بوسید. جناب صیاد به شدت منقلب شد و با لحنی لرزان گفت: چرا این کار را با من میکنید؟! و دست پیرمرد را گرفت و با اصرار آن را بوسید. بعد هم ادامه داد: شما خودت پدر پنج شهید هستی. چرا این کار را با من کردی؟! پیرمرد گفت: « من نه میتوانم و نه لایق هستم که بیایم دست و پای امام را ببوسم. میخواهم وقتی رفتید ایران به امام بگویید که گرچه لایق نبودم و نتوانستم بیایم دستبوس شما، ولی پای سربازتان را بوسیدم» جناب صیاد هم بار دیگر دست ایشان را بوسید و حرکت کردیم.
به نقل از امیر آراسته ، مجموعه خاطرات 8 – علی صیاد شیرازی؛ انتشارات یا زهرا سلام الله علیها