kayhan.ir

کد خبر: ۲۰۶۰۳۳
تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱۳۹۹ - ۲۱:۰۱
نقش شبه روشنفکران در تاریخ معاصر ایران

سیاست تنش‌زدایی‌ هاشمی و خاتمی در روابط خارجی



 
  تنش‌زدایی یا نظریة همزیستی مسالمت‌آمیز در سال 1956 هنگام بیستمین کنگرة حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی مطرح شد. آنها همزیستی مسالمت‌آمیز با دنیای سرمایه‌داری را یک ضرورت تاریخی تحمیل شده در شرایط آن روز تفسیر کردند. این نظریه منتهی به مذاکرات سالت 1و2 و امضای قراردادهای مسکو بین برژنف و نیکسون در 26 ماه مه 1972 و قرارداد کارتر و برژنف در 18 ژوئن 1979 گردید تا بین دو ابرقدرت غرب و شرق در دوران جنگ سرد، توازن قوا برقرار شود.
در ایران اسلامی، پس از شروع ریاست جمهوری‌‌هاشمی رفسنجانی، با اتخاذ سیاست باز‌سازی و ترمیم ویرانی‌های ناشی از 8 سال دفاع مقدس، سیاست خارجی را ژئوپلتیک، تنش‌زدایی با غرب و کشورهای حوزة خلیج‌فارس قرار‌داد و مسائل ژئوپلتیک را جایگزین موضوعات ایدئولوژیک کرد و لذا بین نیروهای انقلاب، اختلافاتی را به وجود آورد.
هاشمی رفسنجانی در این‌باره می‌گوید: «ما تشنج‌زدایی را مطرح کردیم و می‌خواستیم مشکلاتمان را با غرب کم کنیم. آنان [مخالفان دولت] این را نوعی تجدید غرب‌زدگی تلقی می‌کردند. اگر می‌توانستند در مجلس و جاهای دیگر کارشکنی می‌کردند.»1
شخصیت‌‌هاشمی رفسنجانی و روحیات او نیز به اتخاذ این سیاست کمک می‌کرد. مبنای اقتصاد در این سیاست، اقتصاد بازار آزاد و باز‌سازی کشور بود و به همین جهت کابینه او از کابینة ایدئولوژیک به کابینة تکنوکرات، تغییر یافت! ارتقاء سطح روابط با عربستان و کشورهای حوزه خلیج‌فارس و کشورهای اروپایی مثل حل اختلافات مالی ایران و فرانسه، سفر وزیر اقتصاد آلمان به ایران، تلاش برای آزادی گروگان انگلیسی (جان مک کارتی)، تلاش برای آزادی گروگان‌های آمریکایی در لبنان از جمله اقدامات دولت‌‌هاشمی در تنش‌زدایی بود. رئیس‌جمهور آمریکا در یک مصاحبة مطبوعاتی اعلام کرد که خواهان بهبود روابط ایالات متحده با ایران است! او خط مشی دولت‌‌هاشمی رفسنجانی را معتدل و مثبت توصیف کرد. البته آمریکا در این‌جا هم به وعدة خود به دولت‌‌هاشمی رفسنجانی عمل نکرد و خصومت خود را که ریشة بنیادی و مستکبرانه داشت، عیان ساخت!
سیاست تنش‌زدایی برژنف با رویکرد گلاسنوست (فضای باز سیاسی) و پروسترویکا (تجدید بنای سیاسی و اقتصادی) گورباچف ادامه یافت که در نهایت با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و فروپاشی دیوار برلین (بین دو ‌آلمان شرقی و غربی) از هم گسیخته شد (1985م) و روابط بین‌الملل وارد دوران جدیدی شد. دورانی که آمریکا برای خود نقش بیشتری در جهان قائل شد. تک‌قطبی کردن جهان، ادعای کدخدایی جهان، با افزایش میزان مداخله‌گری آمریکا در جهان همراه شد و جرج بوش پدر، در مقابل اجتماع نمایندگان کنگرة آمریکا اعلام کرد: «در هر کجا که اعضای نظام بین‌الملل، اصول، مقررات و رویه‌ها را نقض کنند، آمریکا حق دارد در صورت لزوم به زور متوسل شود... زیرا ایالات متحده تنها کشوری است که دارای چنین مسئولیتی است و توانایی آن را نیز به عهده‌دارد.»2
آمریکا در سیاست خارجی خود بعد از فروپاشی شوروی که بخشی از آن در دورة ریاست جمهوری خاتمی قرار داشت، اقدامات زیر را کم و بیش به طور یکجانبه اجرا کرد:
1- فشار آوردن بر دیگر کشورها برای پذیرش ارزش‌ها و شیوة آمریکایی در زمینة حقوق بشر و دموکراسی.
2- جلوگیری از دستیابی سایر کشورها به امکانات نظامی که می‌تواند برتری توان غیرهسته‌ای آمریکا را خنثی کند.
3- تحمیل قوانین آمریکا به گونه‌ای فراملی بر سایر جوامع.
4- ارزیابی کشورها بر مبنای میزان پایبندی‌شان به معیارهای آمریکایی در زمینة حقوق بشر، مواد مخدر، تروریسم، تسلیحات هسته‌ای، موشکی و آزادی‌های مذهبی.
5- تحریم اقتصادی آن دسته از کشورها که رفتارشان در زمینه‌های یاد شده منطبق با معیارهای آمریکا نیست.
6- ترغیب منافع اشتراکی آمریکا، زیر لوای شعار تجارت آزاد و بازار آزاد.
7- شکل‌دهی به سیاست‌های بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول به گونه‌ای که در خدمت همان منافع مشترک آمریکا باشد.
8- دخالت در منازعات محلی که در آنها دارای منافعی حتی به نسبت‌اندکی است.
9- تلاش برای وارد ساختن سایر کشورها به پذیرش سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی که متضمن منافع اقتصادی آمریکاست.
10- ترغیب فروش تسلیحات به کشورهای خارجی و همزمان تلاش برای جلوگیری از فروش رقابت‌آمیز همان اقلام از سوی سایر کشورها.
11- فشار برای انتخاب دبیرکل سازمان ملل متحد مورد نظر و تأیید آمریکا.
12- افزایش تعداد اعضای ناتو.
13- رده‌بندی برخی از کشورها با عنوان کشورهای یاغی و کنار گذاشتن آنها از نهادهای جهانی به علت تسلیم نشدن‌شان در برابر خواست‌های آمریکا.
14- استفاده از ابزار نظامی و تحریم اقتصادی برای تحمیل خواست‌ها.
البته استفاده از نیروی نظامی آخرین حربة آمریکا بعد از جنگ سرد بوده است. جنگ سرد محدودیت‌های عمده را در به کارگیری نیروهای مسلح آمریکا ایجاد کرده بود که با پایان یافتن آن این مانع برداشته شد. در واقع نگرش نخبگان سیاسی آمریکا (هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات) بعد از جنگ سرد نگرش توسعه‌طلبانه است. هر دو حزب خواهان رهبری جهان از سوی آمریکا بوده‌اند و معماری دفاعی خود را بر روی سه پایه استوار
 کردند:
1- انجام عملیات و بهره‌گیری از نیروهای گوناگون در کسب حداکثر منافع ملی.
2- برتری دائمی در رقابت‌های اقتصادی برای تضمین برتری دائمی نیروهای مسلح.
3- سلطة جهنی طوری که توانایی دخالت نظامی در هر کجا، در هر زمان و تحت هر شرایطی را دارا باشند.3
خاتمی، بعد از دولت‌‌هاشمی، همین سیاست تنش‌‌‌زدایی را در پیش گرفت با این تفاوت که با پیشنهاد گفت‌وگوی تمدن‌ها، جهان را به زعم خود به سوی صلح مبتنی بر عدالت، تساوی و حذف زور در روابط بین‌الملل دعوت می‌کند.4
خاتمی، همچون‌‌هاشمی بدون توجه به ماهیت استکباری و سلطه‌طلبی آمریکا و قدرت‌های اروپایی و دست نشاندگی کشورهای عربی حوزة خلیج‌فارس، گمان می‌برد با اتخاذ این سیاست، از دشمنی غرب و آمریکا و صهیونیسم در امان خواهد بود و می‌تواند روابط مبتنی بر مسالمت، عدالت و پیشرفت را ایجاد کند. تأکیدهای امام خمینی بر ماهیت دشمنی آنان با جمهوری اسلامی و تصریح‌های رهبر معظّم انقلاب اسلامی برای‌‌هاشمی رفسنجانی و خاتمی، گویا مقبول نبود که این طور خوش‌بینانه و غفلت‌آمیز به آمریکا و لبخندهای گاه و بیگاه او، اعتماد می‌کردند. آنها به گمان خود می‌خواستند جلوی دشمن‌تراشی را بگیرند و لذا از بسیاری از اصول، مثل حکم اعدام سلمان رشدی، حمایت از فلسطین و حزب‌الله لبنان، صدور انقلاب و... به صورتهای صریح یا در لفافه، چشم‌پوشی کرده یا آمادة چشم‌پوشی
 بودند!
پانوشت‌ها:
1- مصلحت‌ها و حقیقت‌ها،‌ص 148 نقل از سیاست خارجی دولت خاتمی، صص 58 و59.
2- نیویورک تایمز، 7مارس 1991 به نقل از همان، ص 66.
3- سیاست خارجی دولت خاتمی، صص67 و68.
4- همان، ص 29.