kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۷۴۷۶
تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱۳۹۹ - ۲۱:۰۷
از دوش نبی(ص) تا فراز نی مروری بر قیام مقدس سیدالشهدا(ع) غمنامه یازدهم

ادب، سرلوحه مکتب آزادگی





مَنْ اَرادَ اللهُ بِهِ الْخَيرَ قَذَفَ فى قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَينِ عَليهِ‌السّلامُ وَ زِيارَتِهِ.
خداوند هرگاه بخواهد کسی را به احسان و نیکیِ خود ممتاز کند، عشق به حسین و زیارت آن حضرت را در دلش می‌افکند. (امام صادق علیه‌السلام)
***
کاروان حسینی از منزل شَراف جدا شد و تا نیمه روز به مسیر خود ادامه داد. به ناگاه یکی از یاران امام(ع) با صدای بلند الله‌اکبر گفت. امام فرمود: چه شد که تکبیر گفتی؟ عرض کرد از دور نخلستانی دیدم. (که نویدِ رسیدن به کوفه را می‌دهد) گروهی از اصحاب گفتند: در این مکان هیچگاه نخلی نبوده است. امام فرمود: پس شما چه می‌بینید؟ گفتند: سرهای‌‌‌‌‌‌‌ اسبان یک لشکر است که از دور به شکل درخت دیده می‌شود. امام(ع) اظهار داشت: من هم، چنین می‌بینم.
آنگاه فرمود: آیا در این اطراف پناهگاهی وجود دارد که آنجا را پشت‌سر خود قرار دهیم و از رو‌به‌رو با این سپاه به مقابله ‌‌‌برخیزیم؟ گفتند آری سمت چپ شما کوه ذوحُسَم است که اگر زودتر به آنجا برسید، خواسته‌تان حاصل می‌شود. امام(ع) مسیر خود را به سمت چپ تغییر داد. چیزی نگذشت که گردن اسب‌های لشکریان پدیدار شد.
سواران هنگامی‌که دیدند امام(ع) به سمت کوه‌ می‌رود، راه خود را به آن سو کج کردند. سرنیزه‌هایشان در زیر نور خورشید همچون انبوه زنبوران برق می‌زد و پرچم‌هاشان چون بال پرندگان گشوده بود و تکان می‌خورد. دیری نپایید که امام و یارانش زودتر از آنان به دامنه ذوحُسَم رسیدند [ارشاد مفید ۴۸۰]
ذو حُسَم
طبق دستور آن حضرت، خیمه‌ها برپا شد. در این هنگام حُر بن یزید به همراه هزار سپاهی زیر حرارت آفتاب ظهر در مقابل امام حسین(ع) صف کشیدند. امام و اصحابش همگی عمامه بر سر و شمشیر در کمر داشتند. حسین(ع) به جوانمردان خود فرمود: لشگریان و اسب‌ها را آب دهید و سیرابشان کنید. آنان ابتدا ظرف‌ها و کاسه‌ها را پر از آب کردند و به همراهان حرّ نوشاندند. آنگاه ظرف‌ها را نزد اسب‌ها بردند. تا اینکه همه اسب‌ها نیز سیراب شدند.
فرزند ساقی کوثر
شخصی به نام علی بن طَعّان مُحاربی گوید: من از همراهان حر بودم و دیرتر از بقیه لشگریان رسیدم. هنگامی‌که حسین(ع) تشنگی من و مرکبم را دید، فرمود: «راویه» را بخوابان. و من راویه را به معنای مشک می‌دانستم. از این رو منظور آن حضرت را نفهمیدم. آن حضرت با مهربانی فرمود: برادرزاده، شتر را بخوابان. من شتر را خواباندم. سپس فرمود: آب بنوش. و هنگامی‌که مشغول نوشیدن شدم، آب از مشک بر زمین می‌ریخت. حسین فرمود: دهانه مشک را بپیچ. و من نمی‌دانستم چگونه اینکار را کنم. آن حضرت برخاست و گلوی مشک را پیچاند و من آب نوشیدم و مرکبم را سیراب کردم. [همان]
سید بن طاوس در لهوف می‌نویسد: حسین(ع) به دو منزلی کوفه که رسید، حر بن زید ریاحی را با هزار سوار ملاقات کرد. امام فرمود: «اَ لَنا اَمْ عَلَينا؟ فَقالَ بَلْ عَلَيكَ؛ با مایی یا علیه ما؟ گفت علیه شما» [لهوف ۷۷]
 هنگام نماز ظهر شد. آن حضرت به حَجاج بن مَسروق فرمود اذان بگوید. یاران امام برای نماز صف بستند و آن حضرت با یک پیراهن بلند و عبا و نعلین از خیمه خارج شد و پس از حمد و ثنای الهی رو به یاران حر فرمود:
«ای مردم! من زمانی به سمت کوفه آمدم که نامه‌های پی‌در‌پی فرستادید و نمایندگانی به سوی من گسیل داشتید که ما امامی‌نداریم نزد ما بیا امیدواریم خداوند به برکت تو ما را بر محور هدایت و حق جمع کند. اکنون چنانچه شما بر همان رأی و پیمان هستید من آمده‌ام. پس عهد خود را محکم سازید تا موجب اطمینان من شود. ولی اگر بر سر پیمان خود نیستید‌ و آمدنم را ناپسند می‌شمارید، من به مکانی که از آنجا آمده‌ام بازمی‌گردم.»
جلوه‌ای از ادب حرّ
 لشگریان خاموش بودند و کسی سخنی نمی‌گفت. امام(ع) به حر فرمود: نمی‌خواهی با یارانت نماز بخوانی؟ عرض کرد: نه! ما به شما اقتدا می‌کنیم. آنگاه امام نماز را با دو لشگر خواند و به خیمه خود بازگشت و حر نیز به مکان خود مراجعه نمود.
پس از ساعتی منادی، نماز عصر را اعلام کرد و امام(ع) نماز را با دو لشگر خواند. آنگاه رو به سپاه حر کرد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم! اگر تقوا پیشه کنید و حق را برای صاحبش بدانید خداوند از شما خشنود خواهد شد. ما اهل‌بیت پیامبر(ص) از این مدعیانی که جز ظلم و دشمنی نمی‌دانند، به امر حکومت سزاوارتریم. ولی چنانچه ما را نمی‌پذیرید و نظر شما غیراز آن چیزی‌ست که در نامه‌هایتان نوشتید و نمایندگانتان به من گفتند از همین جا بازمی‌گردم.»
حُر گفت: به خدا قسم من از نامه‌ها و نمایندگانی که می‌گویی اطلاعی ندارم. امام(ع) به یکی از یاران خود فرمود:‌ای عُقبهًْ بن سِمْعان! کیسه‌هایی را که حاوی نامه‌هاست بیاور. عُقبهًْ دو کیسه پر از نامه را آورد و در مقابل حضرت روی زمین ریخت. حر گفت ما از کسانی نیستیم که نامه نوشته‌اند. بلکه مأموریم شما را به کوفه نزد عبیدالله ابن‌زیاد ببریم. امام(ع) فرمود: مرگ از این کار به تو نزدیک‌تر است.
ارج نهادن به فاطمه(س) رمزِ نیک‌بختی
آنگاه به اصحاب خویش فرمود آماده حرکت شوید. آنان بر مرکب‌های خود نشسته و منتظر سوار شدن بانوان ماندند. فرمان امام حسین(ع) صادر شد: «از راهِ آمده بازگردید!» یاران امام خواستند مراجعت کنند اما سپاهیان حر در مقابلشان ایستاده و مانع حرکتشان شدند. امام(ع) به حر فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! از ما چه می‌خواهی؟
حر با ناراحتی گفت: اگر در میان عرب جز تو‌ای حسین! دیگری این سخن را به من می‌گفت پاسخش را می‌دادم. اما به خدا قسم هیچ راهی ندارم جز آنکه از مادر ارجمند تو به زیباترین شکل یاد کنم. امام(ع) فرمود: پس بگو از ما چه می‌خواهی؟ گفت: می‌خواهم تو را نزد امیر عبیدالله ببرم. امام فرمود: به خدا قسم از تو پیروی نخواهم کرد. حر پاسخ داد: من نیز تو را رها نمی‌کنم. و این کلام چندین بار بین آنان تکرار شد.
سرانجام حر گفت: من مأمور به جنگ نیستم. بلکه  به من دستور داده‌اند از شما جدا نشوم تا وارد کوفه‌تان کنم. ولی چنانچه نمی‌پذیری، راهی را انتخاب کن که نه به کوفه رود و نه به مدینه تا من به امیر نامه‌ای بنویسم و امیدوارم به‌گونه‌ای پاسخ دهد که عاقبت آن خیر باشد. سپس حر مسیری را به امام نشان داد و گفت از این راه برو و از مسیر عُذَیب و قادسیه به سمت چپ حرکت کن. امام(ع) با اصحاب خود به راه افتاد و حر نیز آنان را همراهی می‌نمود.
در طول مسیر، حر با امام سخن می‌گفت که از این تصمیم برگرد و مخالفت مکن زیرا اگر با ابن‌زیاد جنگ کنی حتما کشته خواهی شد. امام فرمود آیا مرا از مرگ می‌ترسانی و فکر می‌کنی پس از کشته شدنِ من، شما به زندگی خوش و آسوده‌ای خواهید رسید؟ [ارشاد مفید ۴۸۲]
کاروان راه را می‌برید و پیش می‌رفت و مظلومیت،‌هاله‌ای بود بر گِرد فرزند رسول خدا(ص) که با گذشتِ زمان، سرشارتر و پر‌فروغ‌تر می‌شد.
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی