kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۳۴۰۵
تاریخ انتشار : ۲۷ تير ۱۳۹۹ - ۲۰:۵۳
ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع):

مخالفت خلفای اموی با شیعه مبارز




در زمان امام باقر(علیه‏السّلام) وضع یک قدرى بهتر است. اوّلاً آن خفقانِ عجیب نیست، زیرا بنى‏امیّه به آخر کار نزدیک می‌شوند. خلفائی از بنى‏امیّه حکومت می‌کنند که این‌ها سرگرم عیّاشى‏اند. کار عمده‏ این‌ها این است که به مسائل شخصىِ شهوىِ جنسى خود و هرچه در حول و حوش آن است، برسند؛ فقط همین. آن ولیدبن ‌یزید معروف که قرآن را به تیر زد و اسم معشوقه‌اش در کتاب‌هاى این زمان هم موجود است و شعرهایی که در مدح شراب گفته، الآن هم در کتاب‌ها مسطور است، در زمان امام باقر(علیه‏السّلام) است. بر اثر ضعف دستگاه خلافت، یک فرصت بزرگى در اختیار امام باقر(علیه‏السّلام) قرار گرفت. این فرصت، عامل دیگرى هم داشت و آن، کثرت جمعیّت شیعه در زمان امام باقر(علیه‏السّلام) است. جمعیّت زیاد شده، فرصت به امام باقر(علیه‏السّلام) داده شده، او هم فرزند پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) است، مى‏نشیند از زبان پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) معارف اسلامى و احکام اسلامى را بیان می‌کند؛ و مردمى که به خاندان پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) احترام می‌گذارند، وقتی مى‏بینند که شیخِ آل ابى‏طالب و شیخ بنى‏هاشم، یعنى محمّدبن ‌على‌بن ‌الحسین(علیهم‌السّلام)، نواده پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) و نواده‏ حسین‌بن ‌على‌(علیه‌السّلام)، در مسجد مدینه یا در ایّام حج در مسجدالحرام نشسته، دور او جمع می‌شوند و از او استفاده می‌کنند. در ظِل این تعلیمات و تعقیب آن جریان فکرى، امام باقر(علیه‏السّلام) مسائل تشکیلاتىِ خاصّ شیعه را هم تعقیب می‌کند؛ و دلیل اینکه تعقیب کرد، این بود که دستگاه خلافت روى امام باقر(علیه‏السّلام) حسّاس شد؛ لذا امام باقر(علیه‏السّلام) را به شام احضار کرد. در یکى از سفرهایی که امام باقر(علیه‏السّلام) به شام احضار شد، امام صادق(علیه‏السّلام) هم که یک جوان نوخاسته‏اى است، با پدرش همراه شد.
بعضى گمانشان این است که علّت اینکه دستگاه خلافت علیه امام باقر(علیه‏السّلام) حسّاس شد، مسئله‏ گسترش علم از ناحیه‏ امام باقر(علیه‏السّلام) است. چون امام باقر(علیه‏السّلام) آنجا نشسته بود و روایتى از پدرش و از پدرانش تا پیغمبر‌(صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) نقل می‌کرد و فتوا می‌داد، از این جهت دستگاه خلافت حسادتش مى‏آمد و امام باقر(علیه‏السّلام) را از روى حسادت اذیّت می‌کرد. این حرف معروفی است و بنده غلط‌تر از این حرف، به کم چیزى در زندگى ائمّه‌(علیهم‌‌السّلام) برخورد کرده‌ام. بسیار حرف بى‏مبنا و سبک و اصلاً بى‏مغزى است. اوّلاً دستگاه خلافت با علم و درس و تدریس مخالفتى نداشت؛ به دلیل اینکه در همان زمان، علماى بزرگ دیگرى مشغول تدریس بودند؛ و به دلیل اینکه در همان زمان، محمّدبن ‌شهاب زُهْرى‏ها و فقهاى دیگرى از علماى عامّه و اهل سنّت مشغول بیان احکام بودند و همه از پیغمبر نقل می‌کردند و شاگرد داشتند و فتوا می‌دادند. این به‌خودى‌خود یک چیزى نبود که دستگاه آن را قاچاق فرض کند.
و امّا اینکه آنها از پیغمبر یک‌جور نقل کنند، امام باقر(علیه‏السّلام) یک‌جور دیگر نقل کند، آنها به طریق _ به قول ما _ اهل سنّت نقل کنند و امام باقر(علیه‏السّلام) به طریق شیعه نقل کند، این هم یک مطلبى نبود که دستگاه خلافت را خیلى عصبانى کند؛ چون دستگاه خلافت نه سنّى بود، نه شیعه؛ اصلاً مسلمان نبودند. چنین نبود که هشام‌بن ‌عبدالملک یک سنّى متعصّبى باشد، ابدا؛ او برایش سنّى و شیعه مطرح نبود. البتّه با شیعه خیلى مخالف بود، امّا علّت مخالفتش با شیعه این بود که رهبر شیعه _ یعنى امام باقر(علیه‏السّلام) _ می‌خواست جان او را بگیرد؛ چون می‌دانست که هرکسى ‏داراى این طرز فکر است، هرکسى ‏دور و بر امام باقر(علیه‏السّلام) است و نامش شیعه است، یک مبارز نستوه است که هروقتى از دستش برآید، ضربت را بر مغز او وارد خواهد کرد؛ از این جهت با شیعه بد بود. والّا اصل فتوا دادن، اصل حرف زدن، اصل درس گفتن و مطالب علمى را منتشر کردن، از نظر دستگاه خلافت هشام و عبدالملک و دیگران هیچ عیبى محسوب نمی‌شد؛ آنها علما را تشویق می‌کردند که بنشینید درس بدهید، مدارس را برقرار کنید؛ و می‌کردند. اساساً این‌همه مطالب خارجى که وارد اسلام شد، از زمان بنى‏امیّه و بنى‏عبّاس شد. این متون یونانى، این متون هندى، این متون فارسى که وارد کتابخانه‏ اسلام شد و ترجمه شد، از همان روزگار بنى‏امیّه بود. شواهد فراوانى در دست است که این‌ها مردم را به بحث و جدل ترغیب می‌کردند، بلکه از خدا می‌خواستند که مردم مشغول مسائل کلامى و علمى و فقهى شوند و سرشان بند شود، نفهمند که هشام دارد چه کار می‌کند؛ دلشان می‌خواست که مردم همیشه در مسجد و مدرسه و مجلس پاى منبر این فقها و این علما، از جمله امام باقر(علیه‏السّلام) _ اگر امام باقر(علیه‏السّلام) آن کار دیگر را با اینها نداشت _ جمع شوند، آنها مدام بگویند، مدام بحث کنند دائماً‌های و هوی [کنند] و نفهمند که هشام آنجا دارد چه کار می‌کند. این کار برای آنها ضررى نداشت، خیلى هم خوششان مى‏آمد، از خدا می‌خواست. پس اینکه نبود.
بعضى هم می‌گویند هشام حسادتش مى‏آمد؛ و من از این حرف واقعاً در حیرتم! امام باقر(علیه‏السّلام) محسود هشام‌بن ‌عبدالملک است! یعنى چه؟ چه حسادتى؟ هشام‌بن ‌عبدالملک بر نیمى از دنیاى آباد و معمور زمان خود حکومت می‌کرد. امام باقر(علیه‏السّلام) به قول شیعه‏ امروزِ طر‌فدارش، یک ملّایی است در مدینه؛ اسمش را می‌گذارد امام، والّا صفاتى که برایش ذکر می‌کند، صفات یک ملّایی است، یک آقایی است، یک عالم خوبى است، یک مرد مقدّسى است که در مدینه دارد زندگى می‌کند، یک عدّه‏اى هم مى‏آیند از او مسئله می‌پرسند، حرف می‌زنند و احیاناً یک پولى هم می‌دهند. آخر، این چه حسادتى دارد؟ من نمی‌فهمم این چه حسادتى است. یعنى چه که یک رئیس‌زمان حسادت کند بر یک آدمى که شغلش درس دادن و بحث کردن و فتوا دادن و مطالب علمى را تحقیق کردن است؟ حسادتى ندارد. این‌ها اصلاً دو تا آدم در یک راه نیستند، بر سر یک پست با هم دعوا ندارند که حسادت باشد. البتّه این ملّاتر از او بود و مردم هم می‌دانستند؛ امّا ملّاتر هم باشد. امروز مگر رئیس‌جمهور فلان کشور مترقّى عالَم مدّعی است که از همه‏ دانشمندان آن مملکت بالاتر است؟ اصلاً این دو در یک راه نیستند، در دو راهند، به هم ارتباطى ندارند. قدرت در اختیار اوست، همه چیزها دست او است؛ این چه حسادتى است؟