kayhan.ir

کد خبر: ۱۶۳۹۱۹
تاریخ انتشار : ۱۱ تير ۱۳۹۸ - ۱۹:۵۴
بررسی یک عبرت تاریخی؛ زمینه‌ها و شرایط انعقاد معاهده برجام -44

اشغال عراق و ایران با هدف تأمین امنیت رژیم صهیونیستی




   سهراب صلاحی
 در بعضی محافل خبری چنین مطرح بود که آمریکایی‌ها در پاسخ نامه دولت ایران اظهار داشته‌اند که «ما به عراق آمده‌ایم که ایران را تنبیه کنیم، نه اینکه با این کشور مذاکره کنیم». مطابق آنچه تریتا پارسی ـ رئیس شورای ایرانیان آمریکایی‌تبار موسوم به نیاک ـ افشا کرد این نامه بعد از مشورت‌های طولانی صادق خرازی با سیدمحمد خاتمی نوشته شده و خرازی خودش نامه را تحویل گلدیمن داده است. بعداً خرازی اذعان داشت: «ما برای اعتمادسازی اقدام به نگارش این نامه کردیم... در سال 2003 دیوار بی‌اعتمادی بلندی میان ایران و آمریکا وجود داشت و هرلحظه ممکن بود آمریکا به ما حمله کند. به همین خاطر به پیشنهاد من دولت هشتم نامه‌ای به آمریکا نوشت و همراهی‌اش با برخی سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکا مثل سازش در فلسطین و لزوم تبدیل حزب‌الله لبنان به یک حزب سیاسی و شفاف‌سازی فعالیت‌های سیاسی را اعلام کرد اما دیوار بی‌اعتمادی میان آمریکا و ایران به‌قدری بلند بود که آمریکایی‌ها حتی نامه را بررسی نکردند.»
این حوادث نشان داد که با ساده‌اندیشی و آرمان‌گرایی صرف، نمی‌توان به تحلیل سیاست خارجی و متغیرهای مؤثر در روابط بین‌الملل نشست به‌خصوص آن هنگام که آمریکا سرمست از فروپاشی شوروی و در پی سلطه بر کل جهان است که طرح عملیاتی شدن آن، سال‌ها قبل، از سوی نومحافظه‌کاران آمریکایی در قالب طرح خاورمیانه بزرگ آماده شده و درواقع موضوع هسته‌ای ایران برای ایجاد فشار به جمهوری اسلامی ایران و هماهنگ کردن آن با سیاست‌های منطقه‌ای و جهانی آمریکا در دستور کار قرارگرفته است که در صورت عدم تسلیم، با تثبیت حضور آمریکا در عراق، زمینه لازم برای تهاجم به ایران فراهم گردد. در این رابطه چند سؤال مطرح می‌شود.
سؤال اول اینکه نگارش نامه به بوش که به تعبیری نه‌فقط به‌مثابه تسلیم جمهوری اسلامی ایران بلکه تقدیم کل منطقه به دولت آمریکا بود بر اساس کدام وکالتی بود که رئیس دولت هشتم از سوی مردم و نظام اسلامی داشت و با کدام اصول قانون اساسی که وی برای پاسداری از آن سوگند خورده بود، هماهنگ بود.
 مفروض که سید محمد خاتمی به‌عنوان رئیس‌جمهور ایران برای خود چنین اختیاری قائل بود، سؤال دوم این است که وی از سوی ملت‌های منطقه از چه نمایندگی و دارای چه وکالتی بود که طی یک نامه، عراق، فلسطین و لبنان را به آمریکا تقدیم می‌نماید.
 مطرح شدن سؤال سوم نیازمند توضیح است؛ نوشتن این نامه در حالی بود که به تعبیر گالبرایت، بوش علناً در سخنرانی‌های خود از تصمیم آمریکا برای تغییر رژیم ایران سخن می‌گفت و برای این منظور رادیو آزادی ایران را با بودجه 75 میلیون دلاری راه انداخته بود.
همان‌طور که دیوید وارمر نومحافظه‌کار اذعان دارد، از نگاه جنگ‌طلبان نومحافظه‌کار آمریکا، اشغال عراق مقدمه‌ای برای سرکوب و نابود کردن دشمنان رژیم صهیونیستی در منطقه بود. وی در ژانویه 2001 و در این رابطه نوشت: «اسرائیل و آمریکا باید راهبرد مشترکی در رابطه با منطقه خاورمیانه شروع نمایند که نه‌فقط منطقه را به‌صورت گسترده خلع سلاح نمایند بلکه رادیکالیزم [اسلام‌گرایی] در طرابلس، دمشق، غزه، بغداد و در رأس آن تهران را از بین ببرند به‌گونه‌ای که همه بفهمند درگیری با ایالات‌متحده آمریکا و رژیم صهیونیستی برای آن‌ها مهلک و کشنده خواهد بود. در این صورت است که خیلی‌ها در خاورمیانه به دنبال اتحاد و دوستی با آمریکا و اسرائیل خواهند بود.»
در راستای پیگیری این برنامه بود که طراحان پروژه قرن جدید آمریکا در نامه‌ای به بوش نوشتند که در جنگ علیه تروریسم، سرنگونی دولت عراق باید در اولویت قرار گیرد حتی اگر مدرکی در اختیار نباشد که این کشور در حوادث 11 سپتامبر دخالت داشته است. در این نامه نیز تأکید شده بود اگر ایران و سوریه کمک به حزب‌الله را قطع نکنند نیز باید موردحمله قرار گیرند. نویسندگان این نامه گوشزد کرده بودند که تنها متحد آمریکا در جنگ علیه تروریسم در منطقه رژیم صهیونیستی است و آمریکا برای از بین بردن تروریسم در منطقه باید به گسترش دموکراسی بپردازد. همچنین کریستول و رابرت کاگان ـ از طراحان اصلی پروژه «طرح برای یک قرن آمریکایی جدید (PNAC)» ـ در مقاله‌ای در هفته‌نامه استاندارد در 29 اکتبر 2001 نوشتند، جنگ علیه تروریسم در جهان اسلام بسیار گسترده و طولانی خواهد بود. نومحافظه‌کار دیگری به نام الیث کوهن نیز در مقاله‌ای که در ژورنال استریت چاپ شد، تأکید داشت که نزاعی که آمریکا شروع کرده است آغاز جنگ چهارم جهانی است (جنگ سرد به‌عنوان جنگ سوم) که طرف مقابل آمریکا تروریسم نیست بلکه جنگجویان مسلمان هستند و ازاین‌رو افغانستان فقط یک جبهه از این جنگ جهانی به شمار می‌رود. اسکات مک کوهن که وی نیز از تبار جنگ‌طلبان نومحافظه‌کار آمریکایی بود به‌درستی اذعان داشت که بحث بن‌لادن، موضوعی فرعی است، موضوع اصلی در جنگ جدید، خاورمیانه است که از سرنگون کردن دولت عراق شروع خواهد شد، حتی اگر ثابت شود که این دولت هیچ دخالتی در حادثه 11 سپتامبر نداشته است. همچنین آمریکایی‌ها به‌صورت صریح و آشکار چنین مطرح می‌کردند که «راه رسیدن به تهران از بغداد می‌گذرد» و حتی در مصاحبه‌های رسانه‌ای خود می‌گفتند: «سربازان آمریکایی در راه رفتن به بغداد هستند اما مردان آمریکایی چمدان‌ها را بسته‌اند که به تهران بروند» یعنی اینکه اساساً مرکز ثقل عملیاتی کردن طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا، جمهوری اسلامی ایران است. بارها نیز راهبرد نویسان آمریکایی به صراحت اعلام کرده‌اند که بدون تسلط بر ایران تسلط بر منطقه امکان‌پذیر نیست.
بنابراین در صورت موفقیت طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا که تغییر رژیم‌های منطقه و تحمیل ارزش‌های آمریکایی از نتایج آن محسوب می‌شد و زمینه برای ایجاد خاورمیانه جدید، یعنی خاورمیانه‌ای که در آن یک منطقه‌گرایی اقتصادی حول رژیم صهیونیستی که یکی از ویژگی‌های آن خواهد بود شکل می‌گرفت و باعث می‌شد که به‌تدریج این رژیم توسط ملت‌ها و دولت‌های خاورمیانه مشروع تلقی شود. همچنین علاوه بر جلوگیری از بین‌المللی شدن مسئله فلسطین با توجه با تقویت پارادایم امنیتی برآمده از طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا که نتیجه آن به حاشیه رفتن پارادایم جهان اسلام با جهت‌گیری جمهوری اسلامی ایران بود، دو منطقه راهبردی شامات و خلیج‌فارس به یکدیگر متصل و آرزوی دیرینه رژیم صهیونیستی مبنی بر دستیابی به خلیج‌فارس و منابع انرژی آن‌که درواقع همان دستیابی به نیل تا فرات است محقق می‌شد. در این صورت رژیم صهیونیستی به جمهوری اسلامی نزدیک‌تر و با حضور آمریکا در عراق و منطقه، اجرای هدف دیگر طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا یعنی اقدام علیه انقلاب اسلامی عملی می‌شد.
اکنون سؤال سوم این است که اگر سیاست خارجی نظام در آن هنگام بر رویکرد سازش و ترسی که بر دولت و مجلس وقت حاکم شده بود ادامه می‌یافت و رهبر انقلاب در موضوع عراق شخصاً وارد نمی‌شد و درواقع پرونده عراق را شخصاً مدیریت نمی‌نمود که درنهایت منجر به تحمیل بزرگ‌ترین شکست بر آمریکا شد و پیروزی بزرگی در پرونده ایران اسلامی و مقاومت در منطقه ثبت شد، آیا در پی تثبیت نفوذ آمریکا در عراق و پیشرفت برنامه طرح خاورمیانه آمریکا، ایران عزیز مورد هجوم نیروهای آمریکایی و انگلیسی قرار نمی‌گرفت و در این صورت آمریکایی‌ها با ایران که با انقلاب خویش، زنجیره استعمار غرب در منطقه را پاره کرده بود چه رفتاری می‌کردند؟
با این مراتب، تجربه شکست‌خورده اعتماد و خوش‌بین بودن به دولت آمریکا بدون هیچ‌گونه مبانی نظری و وجود تحلیل درست و حتی اماره‌های اندکی که این حرکت را اثبات نماید، بلکه به‌طور بی‌سابقه‌تری در دولت یازدهم نیز ادامه یافت و متأسفانه خسارت‌هایی که به‌خاطر آن به کشور وارد شد، نیز با آن دو دوره قابل مقایسه نیست؛ زیرا در دولت‌های هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی، به‌جز تلاش‌هایی که بیهوده بودن آن بر طراحان این رویکرد نیز معلوم شد، جمهوری اسلامی ایران چندان هزینه‌ای پرداخت نکرد اما متأسفانه در دولت دکتر حسن روحانی، هزینه‌های مادی و معنوی بسیاری پرداخت شد و بلافاصله و قبل از اینکه مرکب برجام خشک شود، آمریکا خصومت‌های خود را بسیار شدیدتر و وسیع‌تر از گذشته علیه ملت ایران و برای جلوگیری از پیشرفت آن به‌کار گرفت.