در کشتی شکسته، چه غوغاست بیشما(چشم به راه سپیده)
Email:SEPIDEH@Kayhannews.ir
میهمان امسال
من از خدا خواستم که، ختم خزان باشد امسال
سال بهار و طلوعِ، رنگینکمان باشد امسال
این آسمان گرفته، ای کاش روشن شود؛ کاش-
آبیترین سال عمرِِ، این آسمان باشد امسال
شبهای آرام امسال، مظنون و نامطمئناند
شاید که دوران قبل از، طوفانمان باشد امسال
من از خدا خواستم عشق، معنای خوبی بگیرد
لبخند مردم بدونِ، دردی نهان باشد امسال
باشد که دیگر نبینیم، چندین قدم آن طرفتر
همسایه خانه ما، محتاج نان باشد امسال
یا اینکه دیگر نبینیم، در کوچههای فلسطین
یک کودک پابرهنه، بیخانمان باشد امسال
من از خدا خواستم که، در سفرههای سومالی
یک استکان آب شیرین، یک لقمه نان باشد امسال
بمب اتمها نباشند، باروتها محو گردند
این جنگهای پیاپی، پایانشان باشد امسال
دریای آرام و خاموش، با ماهیانی فراموش
شاید که در انتظارِ، یک ناگهان باشد امسال
هر کوچه پس کوچهای را، با آب و جارو بشویید
شاید زمین میزبانِ، یک میهمان باشد امسال
عمریست در ظلمت شب، چشم انتظار طلوعیم
ای کاش سال طلوعِِ، صاحب زمان باشد امسال...
سعید تاج محمدی
الفبای تو
سیب روییده به هر شاخه ذاتش شیرین
شده اوقات زمین با نفحاتش شیرین
دست در چشمه لبخند تو بردند اگر -
هست این مزرعهها آب قناتش شیرین!
روزگاری که الفبای تو را بنویسند
هم لب نیزه و هم کام دواتش شیرین
فصل خوبیست که با رایحه آمدنش
میرسد سیب دعا در عرفاتش شیرین
شیخ شیراز شدن ساده و سهلست اگر -
باشد این گونه لب شاخه نباتش شیرین
مطلع آمدنش، وزن قشنگی دارد
فعلاتن فعلاتن فعلاتش شیرین
حیرتی نیست که ثابت بشود کندوها -
کرده باشند دهان با صلواتش شیرین
عالیه مهرابی
تب آدینه
رفتي و خدا در قفس سينه ترك خورد
يك جمعه گذشت و دل آيينه ترك خورد
ديدار تو در حنجره اشك نگنجيد
صد ديده در اين حسرت ديرينه ترك خورد
با لهجه چشمان پر از پينه مهتاب
دستان غزل بسته آيينه ترك خورد
ديروز تو را پنجرهها خوب نديدند
امروز زمين در تب آدينه ترك خورد
مهدیه یوسفی
طوفان انتظار
حالا غزال عاطفه تنهاست بیشما
یعنی غریب دشت غزلهاست بیشما
امروز بیحضور تو تنهاترین منم
فردا ببین که معرکه برپاست بیشما
جانم به لب رسیده در این قحط سال عشق
کار دلم، همیشه خدایاست بیشما
سمفونی نگاه تو گل خند آرزو
جان، نغمه نوش درد و غم آواست بیشما
دریا اسیر پنجه توفان انتظار
در کشتی شکسته، چه غوغاست بیشما
مولا بیا، که صائب محراب چشم تو
گرم دعا و غرق تمنّاست بیشما
اشکست و آه و غربت و تنهایی و سکوت
ما را هر آنچه هست، همینهاست بیشما
سید علیاصغر صائمکاشانی
غروب غمانگیز
تو یک غروب غمانگیز میرسی از راه
که میبرند مرا روی شانههای سیاه
صدایگریه بلندست و جملههایی هم
شبیه تسلیت و غصّه و غمی جانکاه
به گوش یخ زدهام میرسد و فریادی
شبیه حُرمت این لااِلهَ اِلا الله!
وَ چشمهام، که چشم انتظار تو هستند! -
اگر چه منجمدند و نمیکنند نگاه -
و بغض میکند آنجا جنازه من که -
«تو» را همیشه «نَفَس» میکشید و «خود» را «آه»!
چقدر شب که تو را من مرور کردهام و -
رسیدهام به: غزل، گُل، شکوفه، دریا، ماه!
بدون تو، همه عمرِ من دو قسمت شد:
دقیقههای تکیده، دقیقههای تباه
اگرچه متنِ بلندیست درد دلهایم
سکوت میکنم و شرحِ قصّه را کوتاه -
که باز جمعه رسید و نیامدی و شدند
«غروب جمعه» و «مرگ» و «وجود من» همراه!
برای بدرقه نعش من بیا هر روز
که کارِ من شده سی بار مرگ در هر ماه
و کلِ دلخوشی زندگی من اینکه -
تو یک غروب غمانگیز میرسی از راه
مهدی زارعی
میهمان امسال
من از خدا خواستم که، ختم خزان باشد امسال
سال بهار و طلوعِ، رنگینکمان باشد امسال
این آسمان گرفته، ای کاش روشن شود؛ کاش-
آبیترین سال عمرِِ، این آسمان باشد امسال
شبهای آرام امسال، مظنون و نامطمئناند
شاید که دوران قبل از، طوفانمان باشد امسال
من از خدا خواستم عشق، معنای خوبی بگیرد
لبخند مردم بدونِ، دردی نهان باشد امسال
باشد که دیگر نبینیم، چندین قدم آن طرفتر
همسایه خانه ما، محتاج نان باشد امسال
یا اینکه دیگر نبینیم، در کوچههای فلسطین
یک کودک پابرهنه، بیخانمان باشد امسال
من از خدا خواستم که، در سفرههای سومالی
یک استکان آب شیرین، یک لقمه نان باشد امسال
بمب اتمها نباشند، باروتها محو گردند
این جنگهای پیاپی، پایانشان باشد امسال
دریای آرام و خاموش، با ماهیانی فراموش
شاید که در انتظارِ، یک ناگهان باشد امسال
هر کوچه پس کوچهای را، با آب و جارو بشویید
شاید زمین میزبانِ، یک میهمان باشد امسال
عمریست در ظلمت شب، چشم انتظار طلوعیم
ای کاش سال طلوعِِ، صاحب زمان باشد امسال...
سعید تاج محمدی
الفبای تو
سیب روییده به هر شاخه ذاتش شیرین
شده اوقات زمین با نفحاتش شیرین
دست در چشمه لبخند تو بردند اگر -
هست این مزرعهها آب قناتش شیرین!
روزگاری که الفبای تو را بنویسند
هم لب نیزه و هم کام دواتش شیرین
فصل خوبیست که با رایحه آمدنش
میرسد سیب دعا در عرفاتش شیرین
شیخ شیراز شدن ساده و سهلست اگر -
باشد این گونه لب شاخه نباتش شیرین
مطلع آمدنش، وزن قشنگی دارد
فعلاتن فعلاتن فعلاتش شیرین
حیرتی نیست که ثابت بشود کندوها -
کرده باشند دهان با صلواتش شیرین
عالیه مهرابی
تب آدینه
رفتي و خدا در قفس سينه ترك خورد
يك جمعه گذشت و دل آيينه ترك خورد
ديدار تو در حنجره اشك نگنجيد
صد ديده در اين حسرت ديرينه ترك خورد
با لهجه چشمان پر از پينه مهتاب
دستان غزل بسته آيينه ترك خورد
ديروز تو را پنجرهها خوب نديدند
امروز زمين در تب آدينه ترك خورد
مهدیه یوسفی
طوفان انتظار
حالا غزال عاطفه تنهاست بیشما
یعنی غریب دشت غزلهاست بیشما
امروز بیحضور تو تنهاترین منم
فردا ببین که معرکه برپاست بیشما
جانم به لب رسیده در این قحط سال عشق
کار دلم، همیشه خدایاست بیشما
سمفونی نگاه تو گل خند آرزو
جان، نغمه نوش درد و غم آواست بیشما
دریا اسیر پنجه توفان انتظار
در کشتی شکسته، چه غوغاست بیشما
مولا بیا، که صائب محراب چشم تو
گرم دعا و غرق تمنّاست بیشما
اشکست و آه و غربت و تنهایی و سکوت
ما را هر آنچه هست، همینهاست بیشما
سید علیاصغر صائمکاشانی
غروب غمانگیز
تو یک غروب غمانگیز میرسی از راه
که میبرند مرا روی شانههای سیاه
صدایگریه بلندست و جملههایی هم
شبیه تسلیت و غصّه و غمی جانکاه
به گوش یخ زدهام میرسد و فریادی
شبیه حُرمت این لااِلهَ اِلا الله!
وَ چشمهام، که چشم انتظار تو هستند! -
اگر چه منجمدند و نمیکنند نگاه -
و بغض میکند آنجا جنازه من که -
«تو» را همیشه «نَفَس» میکشید و «خود» را «آه»!
چقدر شب که تو را من مرور کردهام و -
رسیدهام به: غزل، گُل، شکوفه، دریا، ماه!
بدون تو، همه عمرِ من دو قسمت شد:
دقیقههای تکیده، دقیقههای تباه
اگرچه متنِ بلندیست درد دلهایم
سکوت میکنم و شرحِ قصّه را کوتاه -
که باز جمعه رسید و نیامدی و شدند
«غروب جمعه» و «مرگ» و «وجود من» همراه!
برای بدرقه نعش من بیا هر روز
که کارِ من شده سی بار مرگ در هر ماه
و کلِ دلخوشی زندگی من اینکه -
تو یک غروب غمانگیز میرسی از راه
مهدی زارعی