عناصر تدین و تمدن جامعه(خوان حکمت)
دين به ما گفته است شما يک ملّت متدين و متمدّن باشيد که تمدّنتان را همان تدينتان فراهم بکند. براي اين کار که خواسته اصلي و اصيل دين است، چندين کار انجام شد که دو کار عنصر محوري اين تمدّن و تديّن است: يکي اينکه مکتب جامع سه عنصر را به ما داد،خلقتِ جامع سه عنصر را به ما داد؛ يعني ساختار هستي ما با سه عنصر سامان پذيرفت و قرآن ما هم با سه عنصر دين ما را معرفي کرد. آن عناصر سهگانه عبارت از اين است که ما قانون ميخواهيم، چون بدون قانون نميشود عمل کرد. نيروي اجرايي ميخواهيم که قانون به عمل بيايد. نيروي داور و قاضي ميخواهيم که اين عمل را با آن قانون بسنجد، اگر مطابق بود پاداش بدهد و اگر مخالف بود کيفر بدهد؛ يعني بدون اين سه عنصر، جامعهاي متمدّن نخواهد بود. قانون حتمي است، اجراي قانون حتمي است، سنجش اينکه اجرا مطابق با قانون است يا نه هم حتمي است. اين کار، هم در ساختار هستي ماست، هم قرآن اينها را تبيين کرده است. اگر قانون باشد و اجرا نشود يا اگر اجرا بشود و کسي نباشد که تطبيق کند بين آن قانون و اين اجرا، اين تمدن حاصل نميشود.
تأکید قرآن بر عناصر سهگانه تمدنساز
در قرآن کريم فرمود ما انبيا را با اين سه عنصر فرستاديم ، ما انبيا را با معجزه فرستاديم تا مردم به وسيله معجزه، نبوت اينها را تشخيص بدهند، بفهمند اينها درس نخواندهاي هستند که از طرف خداي سبحان مأموريت دارند، اين معجزات است:وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ؛[1] فرمود: ما همراه انبيا کتاب و مکتب و کتاب قانون فرستاديم، اين يک؛ و اجرائيات هم بايد برابر ميزان و ترازو و سنجش باشد که مطابق با اين کتاب دربيايد، اين دو؛ و اگر کسي تخلّف کرد ما آهن را فرستاديم. اين آهن هم مشکل ساختمان و لوازم ديگر را تأمين ميکند، هم به صورت شمشير براي اجراي عدل درميآيد، (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ) که نبوت آنها ثابت ميشود؛ (وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ) ؛ ما آهن را براي چند منظور فرستاديم: يکي اينکه نيازهاي زندگي مردم تأمين بشود؛ يکي اينکه از حق دفاع بشود. اين کلمه (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) اين هم مفعول واسطه است براي آن دو قيد قبلي، هم مفعول واسطه است براي آنکه بعد ميآيد؛ يعني (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ) که اصل کلّي است که انبيا با معجزه آمدند. اين (لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) که در وسط قرار گرفته، تقريباً مفعول واسطه است براي گذشته و آينده؛ منتها نسبت به گذشته مفعول واسطه روشن، نسبت به آينده مفعول واسطه تقديري است؛ مثل اين دعايي که در ماه مبارک رمضان ميخوانيم ميگوييم: «وَ هَذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَی الشُّهُورِ»؛[2] اين «عَلَی الشُّهُورِ» به اصطلاح اديبان به نحو تنازع مفعول واسطه است براي هر چهار جمله، ديگر نبايد تقطيع کرد؛ يعني «عَظَّمْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَی الشُّهُورِ»؛ ماه مبارک رمضان بر تمام ماهها فضيلت دارد. در آيات قرآن هم از اين قبيل کم نيست؛ مثل اينکه وجود مبارک مسيح ميگويد: (أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ) ،[3] اين (بِإِذْنِ اللّهِ) مفعول واسطه است براي هر سه جمله. اينکه در سوره مبارکه «حديد» فرمود: ما کتاب فرستاديم براي اينکه مردم به قسط و عدل قيام بکنند؛ ترازو فرستاديم تا به قسط و عدل قيام بکنند؛ آهن فرستاديم تا به قسط و عدل قيام بکنند، اگر جامعهاي قانون نداشته باشد، يا جامعه قانون داشته باشد، ولي مجري قانون در کار نباشد، يا مجري به ميل خود اجرا کند، کسي نباشد که بين اجرا و قانون تطبيق کند و بسنجد، آن جامعه متديّن نخواهد بود و چون تمدّن در سايه تديّن است متمدن هم نخواهد بود. از اين کاري که انبيا(ع) داشتند حداقل چهارهزار سال است که اين مسئله تفکيک قوا در کشورها مطرح است؛ يعني هر کشوري يک قوه مقنّنه ميخواهد، يک قوه مجريه ميخواهد، يک قوه قضاييه. قوه مقننه ميخواهد که قانون تصويب کند، قوه مجريه ميخواهد که آن قانون را اجرا بکند، يک قوه قضاييه ميخواهد که ببيند آنچه را اجرا کردند مطابق قانون هست يا نيست؟ دستگاه تقنين راجع به مکتب است، دستگاه اجرا راجع به عمل است، دستگاه قضا تطبيق عمل و قانون است. اين حداقل چهارهزار سال است که از يونان و غير يونان آمده.
تعبیه قوای سه گانه در نهاد آدمی
ذات اقدس اله آیا فقط با قرآن دستور علمي داد، يا ساختار بدني ما را هم با اين سه قوه آفريد؟ عمده اين است. فرمود من شما را به صورت يک کشور متدين و متمدّن خلق کردم. به شما عقل دادم که قانون را بفهمید. نيروي عملي دادم در بخش شهوت و غضب که عمل بکنيد. قوه قضائيه و نيروي داوري دادم به نام نفس لوّامه که در شما هست، شما الآن سه قوهايد که اينجا نشستهايد؛ يعني عقل دادم به شما که بدانيد چه بد است چه خوب است؟ ميل دادم که کار انجام بدهيد، مگر ميشود که انسان بگويد من نميخواهم زندگي کنم؟! کار انجام ميدهيد؛ هم تجارت ميکنيد، هم صنعت داريد، هم کشاورزي داريد، هم دامداري داريد، هم خانواده داريد، کار انجام ميدهيد. پس اصل عقل براي آن مکتبشناسي است. اصل اين نيروي اجرايي براي عمل است و يک دستگاه قضايي که رشوهپذير نيست به شما دادم و آن نفس لوّامه است. خدا به نفس لوّامه قَسم ياد ميکند: (لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَة وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَة) [4] ما اگر خلاف کرديم ـ خداي ناکرده ـ کسي را رنجانديم، ظلمي به کسي کرديم، چرا شب رفتيم در رختخواب، خوابمان نميبرد؟ مرتّب از درون به ما عتاب ميکند، اين کيست؟ اين را چه کسي خلق کرده است؟ اگر کار خيري انجام داديم، کار خوبي انجام داديم ،همين که رفتيم منزل، موقع خواب خيلي خوشحال هستيم و ميخنديم با اينکه کسي با ما نيست. خيلي خوشحال هستيم که ما چهار تا کار خير انجام داديم، مشکل مردم را حلّ کرديم، کاري از دست ما برآمد وبراي مردم انجام داديم. اين کيست؟ اين همان نفس است، به عنوان دستگاه قضا در درون ما جداي از دستگاه اجرا، اين غير از عاقله است، اين غير از قوه مجريه است، خدا به همه آنهااشاره کرده و به اين سوگند ياد کرده. در قيامت هيچ رشوه نيست، اين نفس لوّامه هم ما هرچقدر بخواهيم سرش را گرم بکنيم، گرم نميشود. ممکن است به ديگري بهانه بياوريم و دروغ بگوييم، اما وی باور نمیکند، اين به نوعی عنايت الهي است. اين فرشتهاي است در درون ما. ما ميتوانيم به ديگران دروغ بگوييم، راه کسي را ببنديم يا بيراهه برويم؛ اما با درون خودمان نميتوانيم کنار بياييم. اين رشوهپذير نيست. ميگويد چرا اين کار را کردي؟ اين شخص ناچار است با قرص بخوابد، اصلاً خوابش نميبرد، چون بد کرده است. چه کسي از درون فشار ميآورد؟ گاهي هم سکته ميکند، از بس از درون فشار ميآورد. اين خداست!
فرمود من با بهترين تمدّن شما را خلق کردم. چه کسي است که نفهمد که عدل خوب است و ظلم بد است؟ خداوند سوگند ياد کرد:وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها[5] قسم به جان آدمي و قسم به کسي که انسان را مستوي الخلقه خلق کرد! يک وقت است يک کسي بدنش سالم نيست، عيب ندارد؛ اما به هر حال جانش سالم است. معناي مستوي الخلقه بودن چيست؟ وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَهَا ، اين «فاء»، فاي فصيحيه است؛ يعني تفسير ميکند تسويه روح را. روح مستوي الخلقه است يعني چه؟ روح که بدن نيست، روح که دست و پا ندارد! بدن دست و پا دارد يا مستوي الخلقه است يا نيست؛ اما روح مستوي الخلقه است يعني چه؟ فرمود من روح را مستوي خلق کردم، بيعيب و بينقص خلق کردم، (وَنَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَ) ، اين «فاء» تفسير ميکند، (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)؛[6] يعني به او گفتم چه بد است چه خوب است؟ هيچ کس نيست در اين هفت ميليارد نفری که روي زمينند که نداند عدل چيز خوبي است و ظلم چيز بدي است، سرقت و اختلاس چيز بدي است. آن جزئيات را انسان ياد ميگيرد، ولي خطوط کلّي را بلد است. نتيجه اين است که خداوند اين ساختار بدن را با سه عنصر اصيل تمدّن خلق کرد؛ دين را با سه عنصر اصيل تمدّن خلق کرد، به ما گفت اين هم بهشت؛ لذا فرمود: (وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً)؛[7] فرمود اين انسان به بهترين وجه خلق شده است: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ)[8] از اين زيباتر ديگر ممکن نيست؛ لذا در بخشهايي فرمود: (لاَتَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ)[9] انسان را نميشود عوض کرد؛ نه خدا عوض ميکند نه ديگري. اما ديگري ساختار را عوض نميکند، چون قدرت ندارد. خدا عوض نميکند، چون به بهترين وجه خلقت کرد؛ لذا با «لا»ي نفي جنس فرمود: لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ؛ يعني اصلاً ساختار بشر عوض نميشود؛ براي اينکه از اين بهتر فرض ندارد. چون بنابراين ما هيچ راهي نداريم اگر - خداي ناکرده - متمدّن نشديم، هيچ راهي نداريم اگر - خداي ناکرده -تمدّنمان را در سايه تديّن نيافتيم.
بيانات حضرت آيتالله جوادي آملي (دامظله) در جلسه درس اخلاق در ديدار با جمعی از دانشجويان و طلاب، قم؛ 2/6/96
خوان حکمت روزهای یکشنبه منتشر میشود.
مرکز اطلاعرسانی اسرا
[1] - حديد، 25. [2] - إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج1، ص24. [3] - آل عمران، 49 . [4] - قيامت، 1 و 2. [5] - شمس، 7. [6] - همان؛ 8. [7] - فصلت، 33. [8] - تين، 4. [9] - روم، 30.