اقتدای آیتالله کاشفالغطاء به تاجر نیکوکار
شیخ جعفر کاشفالغطاء در یکى از مساجد نجف اشرف اقامه نماز جماعت میکرد. در ظهر یکى از روزها، مردم به مسجد آمدند و در صفوف جماعت در انتظار آمدن آقا نشستند، ولى آمدن او طول کشید و آنها برخاستند و نماز خود را فرادی خواندند. در بین نماز، شیخ جعفر به مسجد آمد و دید مردم فرادی نماز میخوانند، بسیار ناراحت شد و آنها را سرزنش کرد و گفت: آیا در میان شما یک نفر مورداطمینان نیست که هرگاه من به مسجد نرسیدم به او اقتدا کنید و نماز را به جماعت بخوانید؟! در این حال، چشمش به مرد تاجر نیکوکارى افتاد که نزد شیخ جعفر مورد وثوق بود، دید در گوشهای از مسجد نماز میخواند، نزد او رفت و به او اقتدا کرد.
مردم نیز به پیروى از شیخ، صفها را منظم کرده و به آن تاجر صالح، اقتدا کردند. آن تاجر احساس کرد که شیخ و مردم به او اقتدا کردهاند، بسیار شرمنده شد. از طرفى شرعاً نمیتوانست نماز خود را قطع کند. نماز را با زحمت به پایان رساند، بعد از نماز فوراً برخاست که به کنارى برود، آمد که دست شیخ را ببوسد، شیخ دست او را گرفت و اصرار کرد که باید نماز عصر را نیز بخواند ولی او قبول نکرد، سرانجام شیخ جعفر خودش اقامه نماز کرد و مردم نماز عصر را با امامت شیخ بجاى آوردند و با این کار به آنان آموخت که هیچگاه از ثواب جماعت نگذرند و تا جایی که امکان دارد نماز را به جماعت بخوانند.(1)
با اقتباس و ویراست از کتاب داستانها و پندها به نقل از حوزه نیوز