خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) - 49
در برابر امپراتوری شرق
صبح، پس از اقامه نماز صبح، برای صرف صبحانه به سالن رفتیم، بر روی میز خوردنیهای مختلفی طبق سنت و تشریفات خود چیده بودند، اما فقط توانستیم از تخممرغ آبپز بخوریم، آقای جوادی آملی حتی تخممرغ هم نخورد.
پس از صرف صبحانه کیف و وسایل و لوازم شخصی و هر آن چه را که داشتیم برداشتیم، زیرا قرار بود پس از ابلاغ پیام بلافاصله به فرودگاه رفته به ایران بازگردیم، چرا که ما اجازه دیدار و سیاحت از مناطق دیدنی و تماشایی شهر مسکو و دیگر شهرهای شوروی را نداشتیم. به خاطر این که در ایران برادران دستاندرکار تهیه مقدمات سفر هیئت از محضر امام سؤال میکنند: «آیا اینها ]افراد هیئت[ حالا که به شوروی میروند میتوانند یکی دو روز میهمان سفارت باشند» که امام فرموده بودند: «هر وقت خواستند به گردش بروند، بروند؛ لیکن این جلسه که به عنوان نماینده من میروند، فقط باید نامه را بدهند و برگردند.»
بدین ترتیب وقت ما به لحاظ تاکید امام در انجام سریع مأموریت خیلی محدود بود. وقتی به سوی کاخ کرملین حرکت کردیم، تعدادی از دیپلماتها همراه ما بودند. در کاخ کرملین هیچیک از ما بازرسی نشدیم و خیال من از تفتیش کیف بزرگی که حاوی حوله و مسواک و وسایل شخصیام بود کمی راحت شد. البته بازرسی نامحسوس و از طریق دستگاههای الکترونیکی که بر معابر و درها بود، انجام میشد.
کارگزاران سفارت و دیپلماتهای ایرانی با وجود زحمات فراوانی که کشیدند، اما برخی نکات از ذهنشان دور ماند که به ما تذکر دهند. شاید علت این بود که آنها تا به حال با هیئتی در این سطح از طرف ایران مواجه نبودند و تقریبا غافلگیر شده بودند. آنها فراموش کرده بودند اطلاعاتی درباره نحوه تشریفات و نکاتی که باید در دیدار با گورباچف رعایت میشد در اختیارمان بگذارند؛ این که چه کسی اول وارد شود، چه کسی در کجا بنشیند و چه کسی ابتدا سخن بگوید و... البته ناگفته نماند، در راهرویی که در کاخ میرفتیم، متوجه شدم که یکی از دیپلماتها به آقای لاریجانی میگوید چطور کیف سامسونت را روی میز بگذار، با کدام دست درش را باز کن، چطور کاغذ در بیاور و... که من خندهام گرفت، زیرا آن دیپلمات زیره به کرمان میبرد، خود آقای لاریجانی بهتر از هرکس دیگری این نکات و اصول و فروع را میدانست؛ اما میشنید و چیزی نمیگفت.
از ورود گروه دیپلماتها به درون کاخ کرملین جلوگیری شد. در داخل کاخ ساختمانی مختص به گورباچف بود که ما پس از گذر از یک در و طی یک راهرو و پیچ و بالا رفتن از سه پله به اتاق رئيس اتحاد جماهیر شوروی رسیدیم. تا همین لحظات هم من دغدغه بازرسی کیفم را داشتم. که خوشبختانه این جا هم به دام بازرسی نیفتادیم. هنگام ورود به اتاق دیدارهای رسمی گورباچف از ورود سفیر کشورمان ممانعت کردند و گفتند ما دستور داریم فقط پذیرای سه سفیر آیتالله خمینی باشیم.
اتاق گورباچف حدود بیست متر مربع بود که میزی دوازده نفره اما با شش صندلی در آن بود، معلوم بود سه نفر ما باید در یک طرف و گورباچف، مترجم و مشاورش در طرف دیگر آن بنشینند. پردههایی که بر پنجرهها آویزان بود خیلی ساده بود، یک موکت بینقش و نگار هم از کنار میز تا دم در انداخته شده بود.
تعدادی محدود عکاس و خبرنگار در اتاق بودند، ما بر روی صندلیها قرار گرفتیم. با آقای مشاور در فرودگاه هنگام مراسم استقبال آشنا شده بودیم. وقتی بر روی صندلیها قرار گرفتیم عکاسان چندین عکس از ما گرفتند. موقع ورود ما، گورباچف با یکیک آقایان دست داد، وقتی به نزدیک من رسید دستش را دراز کرد و من خیلی تند دستم را به زیر چادر کشیدم. این کار من برای او خیلی گران آمد (گویا در عرف دیپلماتیک نوعی توهین تلقی میشود)، گورباچف با خنده عکسالعمل نشان داد و جمله کوتاهی گفت که من نفهمیدم، اما از چهرهاش پیدا بود که از کار من خوشش نیامد.
سفیر کشورمان سرانجام توانست با کوشش فراوان وارد اتاق شود، چون صندلی فقط به تعداد بود و او برای چند لحظه سرپا ایستاد تا برایش صندلی آوردند.