kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۹۰۸۰
تاریخ انتشار : ۲۷ تير ۱۳۹۶ - ۱۸:۰۱
خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) - ۴۸

سخت‌ترین شب عمر



پس از خروج از فرودگاه، ما سه نفررا در ماشینی جای دادند و به همراه سه ماشین دیگر، یکی حامل استقبال‌کنندگان، یکی هم برای دیپلمات‌ها و یک ماشین پلیس از خیابان‌های عریض مسکو و از کنار ساختمان‌های بلند، با آن معماری خیره‌کننده گذشتیم.
در شهر مسکو مردم در خیابان‌ها در حال تردد بودند و هر کس به کاری مشغول بود و به این نحوه و ترکیب عبور اتومبیل‌ها کسی توجه نمی‌کرد. چند زن مسن را دیدم که با کمرهای قوز کرده و با عینک‌های ضخیم‌ بر چشم با بیل‌های دسته کوتاهی برف‌پارو می‌کردند، آنها برف را داخل فرقون می‌ریختند و بعد مردها می‌آمدند و فرقون‌ها را می‌بردند و داخل یک کامیون خالی می‌کردند، و به این شکل خیابان‌ها را از برف پاک می‌کردند. با دیدن این صحنه از مترجم پرسیدم: مگر شما در کشورتان مسئله‌ بازنشستگی ندارید که این خانم‌ها در این سن کار می‌کنند؟ گفت: نه! اینها کار دومشان است. پرسیدم: یعنی چی؟ گفت: معمولا اینها بعد از بازنشستگی درخواست اشتغال در کارهای سبک می‌دهند، تا کمک هزینه‌ای بگیرند؛ چرا که حقوق بازنشستگی آنها کفاف هزینه‌های روزمره‌‌شان را نمی‌دهد. بچه‌های سفارت هم توضیح دادند که اگر اینها به کار دوم نپردازند از گرسنگی می‌میرند. شنیدن این مطالب برایم خیلی عجیب بود. عجیب از آن جهت که این وضعیت در کشوری رخ می‌داد که میلیاردها دلار از ثروت جامعه‌ای صرف مسابقه‌های تسلیحاتی و جاسوسی و دخالت در سایر کشورها می‌شد و روزی رقیب بلامنازع آمریکا بود.
اتومبیل‌ها به مکانی رفتند که حال و هوای نظامی داشت. ساختمان‌هایی مسکونی در این محیط نظامی تعبیه شده بود که به افسران عالی‌رتبه ‌ارتش سرخ تعلق داشت. ما را به یکی از این ساختمان‌ها هدایت کردند و اسکان دادند؛ ساختمانی با سه یا چهار اتاق در طبقه اول و سه یا چهار اتاق هم در طبقه دوم.
سفر با هواپیما و بعد انجام مراسم تشریفات همه را خسته کرده بود، نیاز به کمی استراحت و تجدیدقوا داشتیم. ابتدا هر یک در اتاقی مجزا مستقر شدیم، یکی از برادران سفارت هم که راهنمای ما بود، در اتاقی جای گرفت. در سالن طبقه اول، مقداری میوه، خوراکی و نوشابه بر روی میز چیده شده بود. ما از نوشابه‌های دربسته که مغایر با  احکام اسلام نبود استفاده می‌کردیم، ولی آقای جوادی آملی از این هم اجتناب می‌کرد و فقط چایی را که از سفارت آورده بودند، می‌نوشید.
به خاطر آن که تهیه شام در دست ما نبود، در این زمینه مشکل داشتیم؛ همچنین برای بچه‌های سفارت هم شایسته نبود که از بیرون برای آوردن شام اقدام کنند، به ناچار مسئول تشریفات سفارت به تشریفات میزبان اطلاع می‌دهد که ما رسم داریم هر هیئتی که از ایران می‌آید برنامه بازدید و پذیرایی در سفارت تدارک ببینیم. بنابراین آن شب ما را به این بهانه به سفارت بردند و ما شام میهمان سفارت بودیم.
دیدن بچه‌های سفارت و کارگزاران ما در قلب امپراتوری شرق خالی از لطف نبود، به این دلیل من با خانم‌های کارمندان و دیپلمات‌های سفارت آشنا شدم. آنها واقعا در محیط سخت و دشواری زندگی می‌کردند و به خاطر شرایط موجود اصلا از سفارت بیرون نمی‌آمدند، اتفاقا آن شب یکی از خانم‌هایی را که درگذشته از شاگردانم بود، دیدم. او به همراه شوهرش حدود دو سال بود که به مسکو مأمور شده بودند.
به هر حال آن شب با تمام تنگی وقت شام را در سفارت صرف کردیم. پس از آن به محل استقرارمان برگشتیم، تا پیرامون دیدار مهمی که فردا در انتظارش بودیم؛ فکر و تبادل‌نظر کنیم.
شاید یکی از سخت‌ترین شب‌های عمرم همان شبی بود که در آن ساختمان واقع در منطقه نظامی سرکردیم. ما هیچ یک تا آن لحظه از محتوا و مفاد نامه‌ امام اطلاعی نداشتیم، از این رو در آن شب سخت آقای جوادی آملی به ما گفت که لازم است از متن نامه مطلع شویم، تا اگر اولا سؤالی در ذهن خود ما هست پاسخ گفته شود و ثانیا خود را برای سوالات احتمالی گورباچف و مقامات بلندپایه شوروی آماده کنیم. من که در انتظار چنین لحظه‌ای بودم از ایشان خواستم که نامه را در اختیارم قرار دهد تا در تنهایی و با تمرکز بیشتر آن را مطالعه کنم. به این ترتیب من نامه و پیام امام را در اتاقی که در اختیارم بود مطالعه کردم و برخی نکات آن را یادداشت کردم. سپس آن را به آقای جوادی آملی بازگرداندم و نیز سمت و سوی قبله را پرسیدم که نشانم داد.
آن شب واقعا وضعیت عجیب و خوفناکی حداقل بر من حاکم بود. البته این خوف ناشی از ترس و وحشت نبود، بلکه بیم داشتم که ما تحت نظر باشیم با توجه به این که تنها زن آن هیئت بودم، احتیاط فراوانی در تمام رفتار و کارهایم داشتم و خیلی از خودم مراقبت می‌کردم. مثلا وقتی به دستشویی  می‌رفتم تا وضو بگیرم، چادر و مقنعه را از خود دور نمی‌کردم. حتی موقع خواب روسری را سفت و سخت به سرم بسته بودم و حتی دستم را از آرنج خم کرده و بر روی صورتم گذاشته بودم تا آنها نتوانند در خواب عکس و یا فیلمی از من بگیرند.
گرچه آن شب من تمام گوشه و کنار و داخل کشوها و جاهای مختلف اتاق را جست‌وجو کردم و میکروفون و دوربینی نیافتم ولی باز خاطرم آسوده نبود. این احساس ناامنی را آقایان هم داشتند، به نحوی که هر وقت می‌خواستیم با هم صحبت و مشورتی کنیم. ابتدا دو دستگاه رادیو موجود را روشن می‌کردیم و خیلی آهسته و نزدیک به هم حرف‌هایمان را می‌زدیم.