درباره بیحاصلی و دیگر هیچ
احمد شاکری
«لم یزرع» نوشته محمد رضا بایرامی نویسنده نام آشنای جنگ، آخرین اثر داستانی بلند او است که در سال گذشته توجه برخی جوایز ادبی را به خود جلب کرد. محمدرضا بایرامی از نویسندگان نسل اول انقلاب اسلامی است. او نویسندگی اش را با همراهی اساتیدی چون محمد رضا سرشار آغاز کرد. در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی رشد کرد و اکنون بخشی از ادبیات داستانی دفاع مقدس با تلاش و همت او رقم خورده است. نمیتوان نام بایرامی را در حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس نادیده گرفت. او در جریان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی تولد یافته و بدان تعلق دارد. آنچه در پی میآید بیش از آنکه آسیبشناسی یک اثر باشد، به آسیب یک جریان با همه افراد حاضر در آن و تنوع نگاههای حاکم بر آن متوجه است. جریانی که از آن باید به جریان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی یاد کرد. جریانی که با پیروزی انقلاب اسلامی شکل گرفت و در مقابل جریان شبه روشنفکر غرب زده قد علم کرد.
لم یزرع در سالی که گذشت به عنوان برگزیده جایزه ادبی جلالآلاحمد، کتاب سال جمهوری اسلامی و جشنواره کتاب سال شهید حبیب غنی پور معرفی شد. انتخاب آثارداستانی توسط جشنوارههای ادبی در طول سال امری متداول است. طبعا جشنوارههایی که جری آنها و سلایق متنوع ادبی را نمایندگی میکنند آثارهمسو با مبانی فکری و رویکرد هنری خود را برمیگزینند. پذیرش حضور جشنوارههای متعدد به معنای پذیرش چنین تنوعی در حوزه ادبیات داستانی است. حتی بعضا تغییر گروههای داوری یا سیاستگذاران در ادوار یک جشنواره چرخشهای فکری و هنری را موجب شده و آثاربرگزیده در ادوار مختلف با یکدیگر در تباین کامل بودهاند. دو جشنواره پیش گفته و اتفاق آنها درباره یک رمان واقعهای قابل تامل است. بخصوص این اهمیت زمانی آشکار میشود که ارزشها و مبانی فکری این رمان مورد واکاوی قرار گیرد. جایزه ادبی جلال آل احمد جایزهای ملی است. در چنین سطحی از جوایز، بیش از آن که سلایق در نظر گرفته شود، همسویی و انطباق اثر برگزیده با ارزشها و مبانی نظام جمهوری اسلامی مورد تاکید قرار میگیرد. کاربست چنین معیارهایی در سطح گزینشی ملی بدون تردید نیازمند برخورداری داوران از دانش ادبی، آگاهی از مبانی، ارزشها و اهداف نظام جمهوری اسلامی و اشراف بر مبانی و مبادی حکمی، فلسفی و معارفی ادبیات داستانی مطلوب انقلاب اسلامی است. اما جشنواره کتاب سال شهید حبیب غنیپور گرچه به عنوان جشنوارهای پر مخاطب و تاثیرگذار شناخته نمیشود اما به واسطه پشتوانه دینی آن و خاستگاه فرهنگی آن در مسجد جوادالائمه از اهمیت برخوردار است. این جشنواره بارزترین جشنواره ادبی است که با نام شهید و به داعی پاسداری از ارزشهای شهید و شهادت بنا نهاده شده است و خاستگاه مسجدی آن تاکیدی بر حفظ مبانی دینی و لحاظ آن در گزینش آثار داستانی است.
جشنوارههای ادبی به دلایل مختلف، باوجود گسترش بیوقفه در طول دو دهه اخیر کارکرد واقعی شان را از دست دادهاند. حتی جایزه ادبی جلال آل احمد که در بدو تاسیس بنا بود گرانترین جایزه ادبی کشور باشد –و اکنون میزان ارزش مادی این جایزه به یک سوم کاهش پیدا کرده است- اکنون و پس از سالها نتوانسته است در عمل، تاثیر گذار باشد. این البته اختصاصی به دولت یازدهم نداشته و در دورههای مختلف زمامداران فرهنگی کشور این روند رو به نزول همواره ادامه داشته است. حال و روز جشنوارههای غیردولتی نیز همچنین است. جشنواره انتخاب کتاب سال شهید غنی پور نیز که زمانی به عنوان جشنوارهای غیردولتی، مردمی و ارزشی شناخته میشد، امروزه به کالبدی تهی از روح انقلابی بدل شده است و حتی در میان جریان ارزشی انقلاب اسلامی نیز تاثیرگذاری چندانی ندارد. این مقدمه گویای آن است انچه بیش از هر چیز مد نظر این یادداشت بوده نظام فکری و ارزشی حاکم بر دو جشنوارهای است که از آن یاد شد. منتخبین و نامزدهای جشنوارهها برآمده از نگرش داوران و برگزارکنندگان آن هستند. لذا توجه و نقد جدی آثار راه یافته به مرحله نهایی جشنوارهها میتواند در جریان شناسی افراد و مجموعههای متولی آن راهگشا باشد. آنچه موجب شگفتی است اتفاق این دو جشنواره درباره اثری است که با برخی از ارزشها، مبانی و اهداف جمهوری اسلامی منافات دارد. بررسی چرایی چنین انتخابی موضوع این نقد نیست. آنچه در پی میآید، مهمترین نکاتی است که این دو انتخاب را به چالش خواهد کشید:
1- ادبیات داستانی معاصر با پیروزی انقلاب اسلامی دورهای جدید را آغاز کرد. این دوره جدید در طیف متنوعی از خصوصیات با ادبیات دوره پیش از انقلاب اسلامی متمایز بود. بخشی از این خصوصیات ذاتی و بخشی دیگر عرضیاند. ظهور طیف جدیدی از نویسندگان، معرفی موضوعات، مضامین و شخصیتهای جدید و ظهور مخاطبان متفاوتی برای ادبیات داستانی از جمله این خصوصیاتاند. یکی از ویژگیهای مهم این دوره حضور نویسندگانی است که از متن انقلاب و دفاع مقدس برخاسته بودند و نتیجه محافل و آموزههای جریان شبهروشنفکری نبودند. خصوصیت اصلی این طیف را میتوان تجربی نویسی دانست. آنچه این دسته از نویسندگان را به نوشتن برانگیخته بود تجربه مستقیم از وقایعی بود که در نوع خود بینظیر بوده و شوق نوشتن و خواندن را در نویسنده و مخاطب برمیانگیخت. این نویسندگان نوعا نه شاهد دفاع مقدس که حاضر در میدان بودند. از همان دوران دو دسته مشخص از نویسندگان دفاع مقدس از این واقعه روایت کردند. گروهی از نویسندگان به عنوان بسیجی (داوطلب) به جبهه اعزام شده و گروهی دیگر تجربه دوران سربازی و خدمت اجباری خود را روایت کردند. در هر دو طیف نمونههای متفاوتی قابل مشاهده است، با این وجود میتوان از فضای نوعی فرهنگی حاکم بر این دو گروه یاد کرد. تفاوت فرهنگ زیستی و الزامات و قواعد آن در نوشتههای این دو دسته از نویسندگان نیز ظاهر شد. خصوصیات نوعی روایت سربازان از جنگ؛ اطلاعات دقیق از تقسیمات و تجهیزات نظامی، شباهت تیپهای حاضر در جنگ، سیطره جبر در دوره خدمت، نسبت فرمان بر و فرمان ده و حفظ مراتب نظامی و دو گانه جنگ و زندگی است. سعدون، شخصیت اصلی رمان درباره فضای سربازی میگوید: «سرباز کارش فرمان برداریه» ص 306. سرباز با انتخاب اختیار خود نیامده است. نوعا سرباز به کاری که میکند عمیقا عشق نمیورزد. زیرا داوطلبانه وارد آن نشده است. خصوصیت دیگر آن است که در فضای این داستان آنها سرباز یک مزدور است و به فرماندهاش علاقهای ندارد. فرمانده مظهر تسلط و حکمرانی و تحکم است. نمونه این فرماندهان در فضای سربازی، گروهبان «معارج» است که دچار نوعی بیماری دیگرآزاری است و از آزار سربازها لذت میبرد و سربازان برای انتقام از او روی سرش گونی انداخته و او را طناب پیچ میکنند. نوع فرماندهان حاضر در این رمان اینگونهاند. در نقطه مقابل نویسندگانی که به عنوان بسیجی و تحت فرهنگ عاشورایی بسیجی وارد جنگ شدند، فضای متفاوتی را تجربه کردند. در این فضا رابطه مرید و مرادی میان فرماندهان و بسیجیها، فرهنگ ایثار و شهادت، فضای ایمانی قوی، آرمانطلبی، آخرتگرایی، دنیاگریزی و تسلط نظام ایدئولوژیک بر رفتار کاملا مشاهده میشود. این تقسیمبندی میان نویسندگان با خصوصیات محتوایی و ویژگیهای فرمی در ادبیات داستانی دفاع مقدس تکمیل شد و اساسا دو دیدگاه و تفسیر متفاوت از دفاع مقدس را بدست داد.
2- محمدرضا بایرامی دوران خدمت سربازی خود را در دفاع مقدس گذرانده است. او داستاننویسی را در همین دوره آغاز کرد. مروری بر آثار این نویسنده که بخش عمدهای از کارش درباره جنگ و دفاع مقدس بوده است نشان میدهد، بایرامی نویسندهای به شدت تجربینویس است. اگر از طبیعت مینویسد فضای زیستی خود در آذربایجان را روایت میکند و اگر از جنگ مینویسد وامدار تجربه عینی خود از این دوره است. او در کارهای جنگیاش (هفت روز آخر، پل معلق) از تجربه جنگ گفته است. وامداری بایرامی از چنین تجربهای اساسا افق تفسیری او از انسان و جهان و دفاع مقدس را مقید به فضای تجربی و زیستی او در دوران سربازی میکند. لذا تصویری که او از دفاع مقدس ارائه میدهد متاثر از فضای سربازی و بیشتر شبیه دیگر تجربیات در ادبیات جنگ در دنیا است. اگر خصوصیت اصلی دفاع مقدس را ظهور اندیشه و باور شیعی، انقلابی و آرمانی در دوران دفاع مقدس بدانیم و نمایندگان آن را نیروهای ایثارگر، معتقد و مومن و ولایتپذیر بشماریم، تجربه و قلم بایرامی از پرداخت به چنین اشخاصی ناتوان است. افق شخصیتهای او که درگیر تقدیر و جبر هستند اساسا راهی به کرانههای آرمانی و دینی و تجربیات قدسی ندارد. بنابر این سقف روایت بایرامی از دفاع مقدس کف معرفتی دفاع مقدس است. این کف گویای کسانی است که به اجبار به جنگ آمدهاند و صرفا فرمان بر هستند. کسانی که آرزو میکنند زمانی جنگ تمام شود تا به زندگی شان بازگردند. کسانی که اگر فشار جنگ بر آنها وارد شود ترجیح میدهند از میدان فرار کنند.
3- مسئله دیگر آن است که چرا محمدرضا بایرامی به عنوان نویسندهای تجربی نویس که به شدت وامدار تجربه زیستی خود است به سراغ موضوعی (جغرافیای عراق) میرود که تجربه مستقیمی از آن ندارد؟ آیا این بدان معنی است که بایرامی گنجینه دفاع مقدس را خالی از موضوعات و موقعیتهای ناب برای روایت میبیند؟ ممکن است این گونه باشد. زیرا مروری بر آثار بایرامی نشان میدهد شخصیتهای او به لحاظ ذهنی درگیر بحث جبر و تقدیر هستند و او این تم را در بسیاری از آثارش تکرار کرده است. مسئلهای که نمیگذارد شخصیتهای داستانی او افق بالاتری را تجربه کنند. شخصیتهای او همواره دچار تردید و تزلزلاند و اساسا شخصیتهای باورمند و دینگرایی که به تجربیات غیبی و قدسی دست یافتهاند راهی به داستانهای بایرامی ندارند. از این رو، بایرامی که در ایستگاه تقدیر باقی مانده است، احتمالا قادر نیست بسیاری از تجربیات ناب دینی صادر شده از شخصیتهای قدسی دفاع مقدس را روایت کند.
نوع نگاه بایرامی قادر به ارائه تحلیلی عمیق از انسان در ضمن شخصیتهای داستانی نیست. زیرا شخصیتهای بایرامی نه در وجه عقلی که بیشتر از وجه احساسی با عالم مواجه میشوند. خسارتهای احساسی و عاطفی است که آنها را به دوراهی تقدیر یا جبر میکشاند. بنابر این چون مستمسکی به عنوان «دین» دستاویز آنها قرار نمیگیرد و البته قادر به حل عقلی این مسئله در کشمکشی ذهنی خود نیز نیستند قادر به حل این مسئله نخواهند بود. اما باید دلیل رجوع بایرامی به جبهه عراق را در امر دیگری جستوجو کرد و آن چیزی جز «تغییر دیدگاه درباره دفاع مقدس» نیست.
4- لم یزرع به صورت مشخص به «دشمن» پرداخته است. دشمنی که در آن سوی خطوط نبرد قرار دارد و در طی هشت سال با ایران در جنگ بوده است. میتوان ادواری را برای ظهور و بروز و توجه به دشمن در ادبیات داستانی دفاع مقدس در نظر گرفت:
- دوره نخست تمرکز بر جبهه خودی اصالت مییابد.
- دوره دوم تمرکز خود را بر پشت جبهه قرار میدهد.
- دوره سوم تمرکز خود را بر مفهوم زندگی در مقابل و در تضاد با جنگ قرار میدهد. زیرا تصور بر آن است که جنگ زایلکننده زندگی است.
- دوره چهارم تمرکز خود را بر جبهه دشمن قرار میدهد. دشمن نظامی که در حال جنگ است.
- دوره پنجم به مقوله زندگی دشمن در جبهه مقابل اختصاص مییابد.
تمامی این موارد در ذیل عنوان دشمنشناسی و ظهور و بروز آن در ادبیات داستانی دفاع مقدس قابل بررسی است. جریان سیاه نویس در ادبیات داستانی دفاع مقدس بنا به دلایلی چند بیش از جریان متعهد به دشمن توجه کرد.
- نخست آنکه این جریان (ادبیات سیاه دفاع مقدس) گمان میکرد جنگ در جای دیگری برنامهریزی میشود و خود جنگ فی نفسه واجد اصالت نیست. طرفهای اصلی دخیل در جنگ سیاست مدارها هستند نه سربازان.
- دوم آنکه گمان میشد جنگ تهی از معنی است. جنگ صحنه جبر و پوچی و بیسرانجامی است درباره چیزی که اصلش بیمعنی است نمیشود معنی ساخت. این بیمعنی بودن اختصاصی به یک جبهه ندارد. جنگ هیچ برندهای ندارد و هر دو طرف بازندهاند.
- سوم آنکه این جریان به شدت از جنبههای ایدئولوژیک جنگ پرهیز داشت بلکه ایدئولوژی را زاینده تضاد و در نتیجه جنگ میدانست. جنگ در این تعبیر صحنه بایدها و نبایدها است کشتن یا کشته شدن تنها انتخاب یک سرباز است که از قطعیت حکایت میکند. حال این ایدئولوژی یا از شریعت و دین نتیجه میگیرد یا از اصول حزبی. با حذف ایدئولوژی مقوله «دشمن» از یک غیر هویتی به تقسیمبندیای ظاهری تقلیل مییابد.
- چهارم آنکه زندگی در مقابل جنگ معنی پیدا میکند. این دو مفاهیمی متباین هستند. جنگ نه نفس زندگی که ویرانکننده آن است. آثارحیات با جنگ از میان میروند و مرگ و نیستی و جراحت و اسارت جای آن را میگیرد. زندگی تنها در جبهه خودی وجود ندارد و در سوی مقابل هم زندگی در جریان است.
- پنجم آنکه تفسیر این جریان از دشمن آن است که با آنچه درباره جنگ و ضدیت آن با زندگی آمد، آنچه هدف واقعی ادبیات است نه ضدیت با دشمن که ضدیت با خود جنگ و در ادامه ضدیت با عوامل کنترلکننده آن (سیاستمداران و فرماندهان) و در نهایت با مبانی فکری پدید آورنده جنگ (ایدئولوژی) است.
5- اما سؤال این است که چرا بایرامی به جبهه عراق توجه میکند؟ ادبیات سیاه دفاع مقدس در طول چند دهه گذشته با ارائه قرائتی تلخ و سیاه از جنگ که برآمده از نگاه غیر دینی و غیرمومنانه به دفاع مقدس است و تفسیری مادی از جنگ ارائه میدهد همواره، بر طبل خسارتها کوبیده است. در این نگاه که ناشی از تفسیری از رنج و درد است، اساسا مواهب دنیاییاند که ملاک ارزشمندی تلقی میشوند. بنابر این باور به پاداش اخروی و مواعید الهی یا لذت اطاعت از خداوند در مقام عبودیت جایی ندارد. از این منظر هر آنچه لذت و بهره دنیوی را از شخصیت سلب کند نامطلوب است و هر آنچه زندگی دنیایی را تامین کند مطلوب شمرده میشود. با این وجود ادبیات سیاه دفاع مقدس بر یک نکته تاکید داشته و نتوانسته یا نخواسته بود آن را نقض کند و آن «دفاعی بودن» دفاع مقدس است. گرچه این طیف همواره دفاع را به دفاع از کشور و خاک تقلیل داده و دفاع از آرمانهای دینی جایی در آثارشان ندارد اما در اینکه کشور ایران مورد تهاجم واقع شد ظاهرا اتفاق داشتند. حق دفاع و مدافع بودن چیزی است که ادبیات سیاه دفاع مقدس نتوانسته است تا کنون از آن عبور کند. گرچه این دفاع را «جنگ لعنتی» و «جنگ بیحاصل» نامیده و بعضا معتقد است «می جنگیم که جنگی نباشد» اما دفاع را حق قانونی ایران میدانسته است. گرچه این دفاع همانند خوردن مردار در حال اضطرار برای زنده ماندن باشد که کسی از آن لذت نمیبرد اما ضامن حیات جسمانی انسان است. این طیف دفاع را به دفاع از زمین و تجاوز را به تجاوز نظامی تقلیل دادند. سطح نگاه این جریان به نحوی بود که قادر به تحلیل موقعیت جنگ ابتدایی نبودند و آن را نمیتوانستند توجیه کنند. اما سوی دیگر غیر ایدئولوژیک کردن دفاع مقدس توسط این طیف تفسیری ضد ایدئولوژیک بود. زیرا ایدئولوژی در این دیدگاه زاینده تجاوز و تهاجم و جنگ تلقی میشود. دنیای آرمانی این جریان که دنیای بدون جنگ است، دنیایی بدون ایدئولوژی است. بایرامی در لم یزرع موقعیتی را طراحی میکند که در ادبیات داستانی دفاع مقدس تا کنون از مرز آن عبور نشده است. و آن چیز جز نفی ایدئولوژی دینی و انقلابی نیست.
6- در این رمان، جنگی در جنگی دیگر تصویر میشود. عراق درگیر جنگ با ایران است اما در خود عراق نیز جنگی دیگر در جریان است. اگر جنگ ایران با عراق جنگ ایدئولوژی انقلابی با حزب بعث است، در عراق نیز گروهی به عنوان حزب الدعوه وجود دارند که شیعه انقلابی بوده و در مقابله با جنایات صدام و در دفاع از ایدئولوژی خود و انتقام جنایات صدام او را ترور میکنند اما در این کار ناموفق هستند. ترور صدام آتشی را روشن میکند که به کشته شدن صد و اندی زن و کودک و مرد بیگناه منجر میشود. بنابر این صورت تقابلی که در لم یزرع تصویر شده است همان تقابل ایدئولوژی شیعی انقلابی با حزب بعث است با این تفاوت که این بار این حزب الدعوه است که آغازکننده و بر افروزنده این آتش است. البته در این رمان به این اشارهای نمیشود که ترورکنندگان صدام تنها اعضای حزب الدعوه نبوده و مردم نیز با آنها همراهی کردهاند. به نحوی تاریخ روایت میشود گویا حزب الدعوه از هیچ پشتوانه مردمی برخوردار نبوده است. اصل واقعه دجیل که بستر رمان را تشکیل میدهد از یک واقعه حماسی به یک واقعه تراژیک و تقدیرگرایانه تحریف شده است. در حقیقت این همان رویکردی است که از حماسه و ایثار و باور دینی در دفاع مقدس ادبیات سیاه میسازد. در داستان اینگونه وانمود شده که اهالی دجیل تا پیش از این زندگی خوبی داشتهاند و مزاحمت خاصی از سوی صدام برای آنها وجود نداشته است این زندگی جاری اهالی بوده است. اما انقلابیگری حزب الدعوه به عنوان شیعه آرمانخواه و انقلابی، بسیاری از آنها را به کشتن میدهد و آنها را از حق حیات منع میکند. این تقدیر شوم گرچه توسط حزب بعث رقم میخورد اما عامل اصلی آن حزب الدعوه است. کاملا مشخص است تحلیلی که ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس درباره دفاع مقدس قادر به بیان آن نبود و آن گناهکار بودن اندیشه ایدئولوژیک در به راه انداختن جنگهای بیحاصل و از میان رفتن زندگی و قتل نفوس بود اینک در این داستان روایت شده است و حزب الدعوه جانشین همین تفکر شده است. واقعه دجیل حایز چند خصوصیت است که همین موقعیت را تایید میکند:
- ویرانی و کشتار عظیمی در دجیل رخ داده است که موقعیتی مطلوب برای سیاهنویسان است. این جریان به دنبال موقعیتهایی با خسارت بالا است.
- کسانی که کشته شدهاند و البته عامل شکلگیری این کشتار هردو شیعه بودهاند.
- یک طیف (کشته شدگان) شیعیان غیرایدئولوژیک هستند که با صدام و نظام او سرناسازگاری ندارند و خواهان زندگیاند و طیف دیگر (حزب الدعوه) شیعیان انقلابی و ماجراجو هستند که میخواهند از صدام انتقام بگیرند. در نهایت هر دو طیف خسارت میبینند.
- در این موقعیت حزب الدعوه به نتایجی که در ترور میخواسته است دست نیافته است. شکست و موقعیت شکست برای سیاه نویسان ادبیات دفاع مقدس مطلوب است. بخصوص ادبیاتی که تقدیر را محور مضمونی خود قرار داده است بسیار مایل است با روایت توامان شکست و تقدیر، بر سیاهی این نتیجه بیفزاید.
- حزب الدعوه و حزب بعث هر دو مجموعههایی ایدئولوژیک هستند. از این حیث با یکدیگر تفاوتی ندارند.
- کسانی که قربانی شدهاند به هیچ کدام از طرفین تعلقی ندارند.
- این کشتار، طرف پیروز ندارد. عدم طرف پیروز جزو تمهای رایج در ادبیات داستانی سیاه است. در این ادبیات چه کسی که جنگ را شروع کرده و چه کسی که دفاع کرده است هر دو خسارت دیدهاند و هیچ یک پیروز نیست. تکیه کلام این رمان که دود آتش جنگ به چشم هر دو طرف میرود گویای همین نکته است.
7- لم یزرع داستانی با گرایش واقعگرایی است. اما نه واقعگرایی دینی. با این توضیح که این واقعگرایی نه در اندیشه و مبنای دینی که نوعی واقعگرایی سیاه اندیش جبری را رقم زده است. نخستین خصوصیت این رویکرد توجه آن به تلخیها ، خسارتها و ویرانیها است. تقریبا سرنوشت تمامی شخصیتهای داستان با تلخی تمام میشود. سعدون کشته میشود. خلیل پسر خود را میکشد، اهالی دجیل کشته میشوند. این بدان معنی است که این رمان از میان واقعیتهای موجود تنها طیفی را برای روایت گزینش کرده و بر آنها متمرکز شده است که خسارت بار و ویرانگر هستند. نکته دیگر خصوصیت مادی این رویکرد است. در این رویکرد، جهان به عنوان امر مادی و فارغ از حقیقت قدسی روایت میشود. اساسا جنبه ملکوتی واقعیت و عوالم غیبی نادیده انگاشته میشوند. در جهان داستانی لمیزرع، عدل الهی، حکمت الهی، معاد، شریعت جایی ندارد. جهانی پر از بیراهه است که قدرت حاکم حکیمی بر آن تسلط ندارد یا اگر چنین قدرتی است انس آنها را به سمت نیستی و تباهی میبرد. این قدرت حاکمه انتخاب را از انس آنها سلب کرده است و انس آنها تنها بازیچه تقدیر شومی هستند که قادر به تغییر آن نیستند.
8- از جمله نکات مهم ساختاری در این اثر تجربه ضعیف نویسنده از موضوع روایت است. ماده خام روایت قطعا تجربیاتی است که نویسنده به مدد تخیل آنها را ساختارمند کرده بارور میسازد و روایت میکند. اما به نظر میرسد در این رمان اساسا با تجربه عمیق، غنی و نوی از عراق مواجه نیستیم. نویسنده در ابعاد مختلف این ضعف را به نمایش گذاشته است به نحوی که میتوان با تغییر اسامی داستان را متعلق به ایران یا کشوری دیگر دانست. آداب و رسوم شخصیتها، سبک زندگی، جغرافیا، کار و شغل شخصیتها، باورها و تاریخ عراق، وضعیت سیاسی و امنیتی عراق در برهه تسلط حزب بعث و حتی توصیف و فضاسازی کار به شدت فقیر است. شخصیتها واجد پسزمینههای عمیق فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، علمی و تاریخی نیستند. همین نکته و عدم اطلاع نویسنده از این پسزمینهها موجب شده است داستان در تحلیل و تعلیل برخی اتفاقات از جمله خواستگاری پسری شیعه از دختری سنی نتواند داستانپردازی کند و این مسئله که شکلدهنده انگیزه سعدون برای رفتن به جنگ است تنها با ذکر برخی احتمالات و موقعیتهای بسیار اندک روایت شود. داستان از این حیث مخاطب را وارد ژرفنای فرهنگ و زمان و زمانه عراق و عراقیها نمیکند. حتی به نظر میرسد این رمان در برخورداری از تجربه مشترک فرهنگ شیعی نیز ناکام است. شخصیتها تنها نامی از شیعه بودن دارند و تنها نشانه شیعه بودن آنها پوشیدن لباس مشکی و حضور در حسینیه است! این ضعف در تجربه در نثر و لحن و اصطلاحات نیز خود را نشان داده است. برخی تعابیر عربی به کار رفته در متن اعراب داشته و برخی دیگر اعراب ندارند. جالب آنکه این تعابیر دارای اشکالات اعرابی و نحوی هستند.
9- داستان با موقعیت عشق سعدون به احلی آغاز میشود. اما این عشق چیست و در چه مرتبهای قرار دارد. با وجود آنکه عشق محرک اصلی سعدون و دلیل اصلی روایت داستان او است و اگر این عشق نباشد اساسا مسائل بعدی از جمله رفتن به جنگ منتفی خواهد شد، اما این عشق اساسا عمیق نیست. بلکه صورت و موقعیتی سطحی و نازل از عشق ارائه شده است که با مایههای جنسی همراه است. ادبیات داستانی ایران و جهان در شکل حرفهای خود نمونههای متعددی از روایت عشق آن هم در معنای عمیق خود تولید کرده است. اما این عشق بیش از هر چیز به عشق در کتابهای عامهپسند شبیه است. سعدون احلی را در برکهای در حال شنا! میبیند و عاشق او میشود. توصیف احلی خالی از جاذبههای ظاهری و جنسی نیست. ضمن آنکه این عشق تنها به چند دیدار و گفتگوهای معمولی منتهی میشود. دلیل ضعف موقعیت عشق از یک سو به سعدون بر میگردد. او شباهتی به عاشقها حتی نوع بازاری آن ندارد. عاشقهایی که در عشق شان جدی هستند و حاضرند هر کاری برای آن بکنند. سعدون اندکی پس از این عشق و با شنیدن پاسخ منفی از طرف پدرش به راحتی از خیر آن میگذرد و خود را به سربازی تبعید میکند. جالب است که در این دوران تنها نامهای به احلی مینویسد و مسئله عشق که قرار است بسیار مهم باشد در طول دو سال در او حرکت و تصمیم جدیدی ایجاد نمیکند. او عاشقی است که قائل به تقدیر است و طبعا چنین روحیه مسالمتجویانه و از پیش تسلیم شدهای در مقابل وقایع نمیتواند توجه مخاطب را به خود جلب کند. در واقع باید گفت سعدون واقعا عاشق نیست. از طرف دیگر، او اندک مبارزهای برای رسیدن به عشقاش نمیکند و به راحتی میدان را خالی میکند و تسلیم میشود. از نکات دیگری که سطحی و بازاری بودن این عشق را تایید میکند توصیف معشوق به عنوان یک جسم و بدن است. در حقیقت آنچه موجب علاقمندی سعدون به احلی شده است بدن او است نه دست مایههای عالی انسانی و روحی. در حقیقت این عشق به بدن است که با نگاه به تصویر بیپرده احلی دائما تکرار میشود. جالب این است که این عشق آنقدر برای سعدون اهمیت دارد که گویا انگیزه اصلی او برای زندگی است. به تعبیری داستان تلاش دارد با تصویر عشق و جنگ، عشق را به عنوان نماد زندگی در مقابل جنگ قرار دهد و این طور القا کند که عشق میتواند بهانهای برای مردن باشد اما جنگ چنین جایگاهی ندارد.
10- نکته دیگر مضمونی داستان تقابلسازی میان زندگی و جنگ است. هیثم که به اتهام ارتباط با ایرانیها دستگیر شده است با بیسیمچی ایرانی گفتوگو میکند و گفتوگوها از فحشهای ایدئولوژیک آغاز میشود و بعد به مسائل خصوصی و به اصطلاح زندگی میرسد. این تمی است که سیاه نویسان دفاع مقدس از جمله «مجید قیصری» در «دیگر اسمت را عوض نکن» بارها بدان پرداختهاند. در این دیدگاه بهانههای ایدئولوژیک که زاینده جنگ هستند بهانههای واهیاند و سربازان زمانی که با یکدیگر مواجه میشوند ترجیح میدهند با کنار گذاشتن این اختلافات عقیدتی به نقاط مشترک یکدیگر توجه کنند که نتیجه آن نفی جنگ و نفی دشمنی دشمن است. داستان در این تقابلسازی عملا انگیزههای ایدئولوژیک جنگ را واهی و غیرحقیقی میداند و معتقد است باید به زندگی و نقاط مشترک توجه داشت.
11- اما تصویری که از جنگ در آثار داستانی سیاه دفاع مقدس ارائه میشود منحصر در تلخیها است. در این نگاه اهمیتی ندارد مدافع یا متجاوز باشی شروعکننده جنگ باشی یا خیر، آنچه اهمیت دارد آن است که جنگ همراه با ناملائمات است و هر دو طرف را ویران میکند. این ویرانی امری مقدر است. در این تحلیل اساسا تفاوتی میان ایثارگری و تجاوز وجود ندارد. این نگاه بهرهای از لذات معنوی و ارزشهای الهی و حتی انسانی نبرده است. گرچه این ادبیات خود را مدافع ارزشهای انسانی میداند اما عملا بدان پایبند نیست. چرا که حتی با فرض مدافع بودن، هر مدافعی که برای دفاع از ارزشهای خود ایثار میکند لذت و افتخاری بیش از رنجی که عایدش شده است بدست میآورد. اما در نگاه ادبیات سیاه گویا اساسا هیچ افتخاری وجود ندارد. این همان مبنایی است که بر اساس آن از دفاع مقدس به جنگ «بیحاصل» یاد میشود.
12- یکی از مضامین اصلی کار «تقدیر» گرایی است. اما این تعبیر در داستان با تعابیر دیگری از جمله «تصادف» و «شانس» همراه شده است. به نظر میرسد نویسنده و به تبع آن شخصیت سعدون اساسا معرفت دقیقی نسبت به همین مفهوم نیز ندارند. معادل سازیهای صورت گرفته برای تقدیر گویای این عدم اشراف است. زمانی که از تصادفی بودن امور یا شانسی بودن آن صحبت میکنیم اساسا وجود علت مشخص برای وقایع را نفی کرده یا از آن اظهار بیاطلاعی میکنیم. بدون علت بودن با تقدیر کاملا متفاوت است. زیرا در تقدیر مقدری وجود دارد که آن را رقم میزند. در تقدیر قدرت حاکمهای وجود دارد که تلخیها را به کام شخصیت میریزد اما در فرض تصادف همه چیز به پای شانس ریخته میشود. این تخلف اصطلاحی گویای آن است که اساسا نویسنده با موضوعی که محور تفسیرش از هستی است آشنا نیست و مبانی حکمی و کلامی آن را نمیداند. ضمن آنکه آگاهی اندک شخصیتهای داستانهای بایرامی با علوم معقول و منقول و عدم اعتقاد آنها و باور عمیق آنها به مسائل دینی موجب میشود مسئله تقدیر، نه به درستی گشوده و طرح شده و نه راهی برای حل منطقی آن وجود داشته باشد. بارها سعدون در مواجهه با اتفاقات اعلام میکند که از این وقایع سر در نمیآورد. یعنی اساسا تحلیلی درباره وقایع ندارد چه رسد به آنکه بخواهد آنها را تقدیر بداند. زیرا اعتقاد به تقدیر اعتقادی راسخ است. خود تقدیر هیچگاه تبدیل به مسئله داستانی نشده است زیرا شخصیت واکنشی نسبت به تقدیر نمیخواهد انجام دهد و اساسا مقابل آن قرار نمیگیرد، بنابر این تقدیر یک طرف کشمکش نیست. دیگر آنکه شخصیت اساسا نمیخواهد چیستی تقدیر و چرایی آن را درک کند بلکه صرفا به این امر مجهول قناعت میکند.
13- گرچه سعدون سرباز ارتش عراق است اما شیعه است. در حقیقت در این کار دو قسم شیعه به تصویر کشیده شدهاند. شیعه انقلابی (حزب الدعوه) و شیعهای که اساسا صلح طلب است. سعدون نماینده شیعه قسم دوم است که با آرم آنها و آموزهها و ارزشهای شیعی بیگانه است. حتی باید گفت او عملا اعتقادی به برخی اصول دینی ندارد و یا به آنها باور نداشته است.
14- در حالی که در اثر، چند بار به ماه محرم اشاره شده است و از حسینیه یاد شده است گویا فرهنگ عاشورایی هیچ جایی در اندیشه سعدون و دیگر اهالی دجیل ندارد. سعدون رویکردی کاملا ضدجنگ دارد و هیچ چیزی را بهانه مناسبی برای جنگ نمیداند . این با قیام امام حسین علیهالسلام چگونه قابل جمع است؟ حتی بالاتر از این در قرینهسازیهای صورت گرفته سعدون و پدرش لباس سیاه پوشیدهاند و در شب که ماه هم نمیتواند راه را روشن کند، یکی از عوامل این بیراهگی همان لباس سیاه عزای امام حسین است(ص 75) در صحنهای دیگر، پیراهن سیاه سعدون مانع از این است که احلی را پیدا کند، او آرزو میکند کاش پیراهن سفیدش را پوشیده بود (ص 103) اینها قرینه بر آن هستند که ضدیت با ایدئولوژی و سبب سازی ایدئولوژی برای جنگ در این نگاه قطعا به نقد و نفی قیام اباعبدالله نیز خواهد انجامید زیرا این قیام کاملا ایدئولوژیک بوده است.
15- نویسنده همانطور که خود علت برخی امور را نمیداند و درگیر تردید و جبرگرایی است اساسا هر اندیشه مطلقی را نیز نفی میکند. نویسنده در پاراگرافی که مستقیما به بیان اندیشهاش پرداخته است میگوید «فقط کله شقها و حقه بازها هستند که میگویند هیچ تردیدی ندارند.» ص 113. این جمله بیش از آنکه تاییدکننده تردید باشد هر صاحب یقینی را که از مرحله تردید گذشته است حقه باز میداند! لذا شکایت و عدم قطعیت از تمهای پنهان این اثر است که در آثار داستانی سیاه دفاع مقدس بارها تکرار شده است.
16- بایرامی در پل معلق با ظهور عشقی جدید برای نادر صدیف او را به ظاهر از جبر خارج میکند. اما در این داستان پا را فراتر گذاشته است و ناکامی و تباهی سعدون را در راهی که پایانش به دست او نیست و قادر به حل آن نیست رقم میزند. نکته مهمی که وجود دارد آن است که این تقدیرگرایی و عملا اعتقاد به اینکه شخص قادر نیست چیزی را عوض کند، اساسا نوعی انفعال و تسلیم و نا امیدی مطلق را برای سعدون رقم میزند به این معنی که اساسا دیگر مهم نیست مدافع باشی یا مهاجم. ایدهای که حداقل دفاع را برای مدافع ثابت میکرد در این رمان تبدیل به ایده مسالمت مطلق میشود. چون معتقد است مدافع قادر به تغییر تقدیر نیست پس بهتر است که دست از دفاع هم بشوید و تسلیم تقدیر شود. این نهایت زبونی شخصیت است که حتی ارزشهای عام انسانی چون ایثار و رشادت و فداکاری را نیز زیر سؤال میبرد. بایرامی در این داستان از ادبیات ضد جنگ و ادبیات سیاه جنگ فراتر رفته و ایده ادبیات ضد دفاع را مطرح میکند. «انگار هیچ فایدهای ندارد مقاومت!» ص 142. «مقاومت بیفایده است» ص 150. همانطور که مردم دجیل تقاص چیزی را پس میدهند که در آن دخیل نبودهاند سعدون هم تقاص چیزی را پس میدهد که دخالتی در آن نداشته است. در حقیقت مردم دجیل گرفتار حزبالدعوه و رژیم بعث شدهاند. و قربانی جدال بیحاصل میان آن دو. زیرا حزب الدعوه به مقصودش نرسیده است. اما در این میان تقصیر این حزب از رژیم بعث بالاتر است زیرا آغازکننده ترور و تهاجم بوده است و حزب بعث در پاسخ به این تهاجم اقدام به کشتار مردم کرده است. «ولی ما چه کردهایم؟! تاوان چی رو باید پس بدیم؟ شما میدونید؟ من که نمیدونم.» ص 173
17- «عماد» شخصیتی است که از واقعه دجیل آسیب دیده است و او هم سؤالات امثال سعدون را تکرار میکند. «به چه گناهی کشته شدند؟ گور پدر همه سیاست مدارها همه شون دو دو دنبال قدرتند حتی اگه از دین و خدا و پیغمبر حرف بزنند حرص و شهوت قدرت دارند ما رو چه کار به حزب الدعوه؟ اصلا میدونیم چه کارهاند چرا تاوانش رو باید از ما میگرفتند؟» ص 241. مشخص است که کلیت سیاست مدارها و اساسا اسلام سیاسی متهم به سوء استفاده از دین شده است. رسما و صریحا عماد از زبان خود و دیگران حزب الدعوه را رد میکند. عماد در صفحه 245 رسما در وجود خداوند و عدل الهی تردید میکند؟ این گویای آن است که بطن تردید و اعتقاد به تصادفی بودن عالم و رنج انسان، به انکار عدل الهی و حکمت و حاکمیت خداوند بر هستی منجر خواهد شد! این تقدیرگرایی و تسلیم در مقابل ظلم کار را به جایی میکشاند که خلیل سعدون را میکشد. دلیل او برای این کار آن است که میگوید باید سعدون خود را تسلیم کند. سعدون با فرار از سربازی خود و خانوادهاش را به خطر انداخته است. اما در ادامه روایت، ذهنیت سعدون نشان میدهد حتی اگر او توسط پدرش هم کشته نمیشد توسط جوخه اعدام حزب بعث کشته میشد. (ص 320)