kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۵۸۱۰
تاریخ انتشار : ۱۸ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۰:۴۲

گل من! وعده دیدار تو طولانی شد(چشم به راه سپیده)


پژواک
نَمی از چشم‌های توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از ردّ پای توست جنگل، کوه، صحرا هم
تو از تورات و انجیل و زبور، از نور لبریزی
تو قرآنی، زمین مات شکوهت، آسمان‌ها هم
جهان نیلی ست طوفانی، جهان دل مرده ظلمانی
تویی تو نوح، موسی هم، تویی تو خضر، عیسی هم
نوایت نغمه داوود، حُسنت سوره یوسف
مرا ذوق شنیدن می‌کشد، شوق تماشا هم
«تو آن ماهی که در پایت تلاطم می‌کند دریا»
من آن دریای سرگردان دور افتاده از ماهم
اسیر روی ماه تو، هوا خواه نگاه تو
نشسته بین راه تو نه تنها من که دنیا هم
«تمام روزها بی‌تو شده روز مبادا»1 نه
که می‌گرید به حال و روز ما روز مبادا هم
همه امروزها مثل غروب جمعه دلگیرند
که بی‌تو تیره و تلخ ست چون دیروز فردا هم
جهانی را که پژواک صدایت را نمی‌خواهد
نمی‌خواهم نمی‌خواهم نمی‌خواهم نمی‌خواهم
 سید محمدجواد شرافت
گناه شوق
امروز خواب ماندم و فردا ندیدمت
فردا به خویش آمدم امّا ندیدمت
با من که جانماز شبم قهر کرده است
چندین شب ست نیمه شب‌ها ندیدمت
خواب و خیال غیر تو را بس که دیده‌ام
یک شب تو را به خواب، به رؤیا ندیدمت
دیدی گناه شوق مرا کورکور کرد
دیدی تو را به چشم تماشا ندیدمت
اشکم چکید و چشم مرا با خودش نبرد
من قطره ماندم و لب دریا ندیدمت
یک جرعه آب تشنه نگشتم برای تو
در روضه‌های حضرت سقّا ندیدمت
دیدن به چشم نیست ولی گوش دل که هست
کور و کرم! مگر نه؟! که آقا ندیدمت
روضه به روضه گشته‌ام این انتظار را
شک می‌کنم به خویش که آیا ندیدمت؟
رحمان نوازنی
لهجه قرآنی
پلک برهم زدی و شهر چراغانی شد
ماه، دیوانه آن حالت عرفانی شد
قل‌هو الله احد گفتی و همپای اذان
خاک، آکنده از آن لهجه قرآنی شد
ماهی عشق، در آرامش اقیانوست
دل به امواج زد و صخره مرجانی شد
دکمه پیرهنت بین کتابم جا ماند
نخ به نخ شعر شد و مایه حیرانی شد
یوسف، آزاد شد از چاه حسادت، امّا
گوشه دهکده‌ای گمشده زندانی شد
مومیایی شده در مصر، خدایی دیگر
دلِ یعقوب همان‌گونه که می‌دانی شد
حال هر کلبه برفی، لب کوهستانت
رِقّت انگیز‌تر از خواب زمستانی شد
عرق شرم پدر... آب و کمی نان بیات
مشقِ هر روزه هر طفل دبستانی شد
آه برخاسته از دودکش همسایه
در سرِ پنجره‌ها مایه ویرانی شد
بادها متفق‌القول، شهادت دادند
گل سرخ از شب هجران تو قربانی شد
پشت هم می‌شکند شاخه زیتون و انار
باغبان! باز هوا ابری و طوفانی شد
باد با خود نَبَرد لانه زنبوران را؟!
گلِ من! وعده دیدار تو طولانی شد
شهد چشمان تو، یک روز عسل خواهد شد
گرچه کند و پر از آهنگ پریشانی شد
زندگی‌نامه آیینه پر از ابهام ست
نور، آشفته آن تابش پنهانی شد
هیچ کس از دل و جان، درد تو را درک نکرد
گرچه شعبان شد و هر کوچه چراغانی شد
  حسنا محمدزاده
آرزوی باران
در کوچه‌های یخ زده تاریخ، چشم انتظار دیدن خورشیدیم
ما عابران کوچه تنهایی، در منجلاب حادثه پوسیدیم
مولا میان پنجه تاریکی، در امتداد این شب طوفانی
با آرزوی آمدن باران، در انتظار روی تو خشکیدیم
امروز خون عاطفه می‌بارد، از آسمان زخمی دل‌هامان
ما مرگ شعر آینه‌ها را باز، در انقباض ثانیه‌ها دیدیم
پشت نگاه شهر عروجی نیست، یعنی هبوط، عادت مردم شد
دیشب طنین غم زده‌ای می‌گفت: سمت بلوغ فاجعه تبعیدیم
حالا اگرچه نبض غزل کُندست، امّا نگاه ملتمسش جاری‌ست:
در کوچه‌های یخ زده تاریخ، چشم انتظار دیدن خورشیدیم
 فرزانه سعادتمند
آقا ببخش
من را برای هرچه خطا کرده‌ام ببخش
ای مهربان که بر تو جفا کرده‌ام ببخش
پشت و پناه من شده‌ای هر زمان ولی -
پشت تو را به غصّه دوتا کرده‌ام ببخش
بعد از هزار سال که در می‌زنی ببین -
در را به روی غیر تو وا کرده‌ام ببخش
من گم شدم در ازدحام هوس‌های نفسی‌ام
دست تو را دوباره رها کرده‌ام ببخش
آقا برای گرمی بازارتان فقط
بر شیشه‌های یخ زده «ها» کرده ام ببخش
من را فدای جان خودت خواستی و من
خود را بلای جان شما کرده‌ام ببخش
من وام‌دار چشم تو هستم که شاعرم
این قرض را چگونه ادا کرده‌ام؟ ببخش
 شاعر: سید حسن رستگار