سخنرانی قرهالعین در جمع بابیان:
امروز زنان و اموالتان را با یکدیگر شریک سازید
در بدشت چه گذشت؟
اعلام نسخ اسلام بود. قرهالعين در انجمن بابيان ميگفت: «اي ياران، اين روزگار «ايام فترت» است. امروز تكاليف شرعيه ساقط شده است. روزه و نماز كاري بيهوده و احمقانه است. هنگامي كه سيد علي محمد باب اقاليم هفتگانه را مسخر كرد و اديان مختلف را يكي گردانيد، آن وقت شريعتي تازه خواهد آورد و هر تكليفي كه بياورد بر مردم روي زمين واجب خواهد بود. بنابراين امروز زحمت تكليف را برخود روا مداريد، بلكه زنان و اموالتان را با يكديگر شريك و سهيم سازيد كه در دوره فترت بر اين امور عقوبتي نخواهد بود. بنابر همين تفكر، قرهالعين همه مجتهدان و روحانيون را واجبالقتل ميدانست چنان كه عمويش ملا محمد تقي را كه شيخ احمد احسايي و سيد رشتي را تكفير كرده و سيد علي محمد و فرستادگانش را هم لعن ميفرستاد و آنها را تكفير ميكرد، تهديد كرده و ميگفت: «دهانش راپرخون مي كنم» سرانجام هم به دستور او چند نفر از بابيان عمويش را در مسجد قزوين با ضربات چاقو به قصد قتل، مضروب كردند. ملا محمد تقي در همان روز از دنيا نرفت و تا سه روز بعد زنده ماند. او براي اين كه فتنه و آشوبي نشود، وصيت كرد تا به كسي تعرض نكنند؛ زيرا او قاتلين را بخشيده است اما با اين وجود حكومت وقت به خاطر ملاحظه افكار عمومي قاتلين را دستگير و روانه تهران كرد و قرةالعين هم تحت نظر گرفته شد.
در اين زمان ميرزا حسينعلي نوري براي نجات زندانيان دست به كار شد و با پول و رشوه زيادي كه داد توانست زمينه فرار ميرزاصالح كرماني را فراهم كند. اما كلانتر تهران آگاه شد و ميرزا حسينعلي را به زندان انداخت اما آشنايان ميرزا، مانند «آقاخان نوري» و برادرش جعفر قلي خان نوري وساطت كردند و او آزاد شد.
وقتي قاتلين «ملا محمد تقي قزويني» دستگير ميشدند، ميرزا هادي فرهادي كه يكي از آنها بود، فرار كرد و به تهران رفت. او خبر مراقبت حكومت از قرهالعين را به بابيان كه حسينعلي نوري در رأس آنها بود، رساند و تصميم بر اين شد كه ميرزا هادي به هر ترتيب شده خود را به قزوين برساند، قرهالعين را ربوده و به تهران بياورد. ميرزا هادي به قزوين بازگشت و به كمك زنان فاميلاش توانست قرهالعين را فراري دهد. آنها مستقيم به «اندرمان» در نزديكي شاه عبدالعظيم رفتند و نامه ورودشان را به حسينعلي نوري دادند.
در جماديالاول سال 1264 هـ.ق حاجي ميرزا آقاسي، فرمان داد تا علي محمد شيرازي را از ماكو به چهريق كه قلعهاي در نزديكي شهر شاهپور آذربايجان بود منتقل كنند تا كمتر در دسترس مريدانش كه با رشوه و پول در كمال آزادي با او ملاقات ميكردند، قرار بگيرد. اين كار سبب شد تا يارانش تصميم به شورش بگيرند. در سال 1264 ياران سيد علي محمد در دشت «بدشت» اجتماع معروفشان را برپا كردند.
اجتماعي كه آنها برپا كردند دو موضوع را بررسي ميكرد، اول اين كه چطور باب را خلاص كنند و دوم آن كه آيا تكاليف ديني و فروعات اسلامي تغيير خواهد كرد يا نه؟به عبارت ديگر آنها ميخواستند تكليف اسلام را روشن كنند. تعداد بابيان را در آن اجتماع هشتاد نفر عنوان ميكنند كه براي 22 روز در آن دشت زيبا، ميهمان ميرزا حسينعلي نوري بودند كه به همراه قرهالعين به بدشت آمده بودند. ميرزا حسينعلي جوان هر روز جانماز پهن ميكرد و پيشنماز اين جماعت ميشد. شبها قرهالعين، ميرزا حسينعلي و ميرزا محمد علي بار فروش ملقب به حضرت اعلي (قدوس) كه از خراسان به آنها پيوسته بود، جلسه برگزار ميكردند و حاصل اين جلسهها را به سبك آثار باب در جمع بابيان ميخواندند. سرانجام مذاكرات اين شد كه در نهايت ديانت اسلام را منسوخ و حكم بر بيتكليفي كنند.
پس يك روز قرهالعين براي فراهم كردن زمينه اعلام نسخ دين اسلام گفت كه من زن هستم و ارتداد زنان در اسلام سبب قتلشان نيست، بلكه بايد ايشان را نصيحت كرد و پند داد تا به اسلام بازگردند. او ادامه داد كه در غياب قدوس اين مطلب را گوشزد ميكنم اگر مقبول افتاد كه چه بهتر وگرنه قدوس سعي كند مرا نصيحت كند.
در آن سخنراني معروف بود كه قرهالعين با برداشتن حجاب از چهرهاش و برانداختن پردهاي كه پشت آن مينشست و با جمع سخن ميگفت، نسخ اسلام را اعلام كرد. اين رفتار باعث آشفته شدن برخي از بابيان و ترديد تعدادي ديگر شد و برخي هم فرصت را غنيمت شمرده و روي از اطاعت قرآن برگرداندند و به بهانه دوره فترت احكام و تكاليف اسلامي را كنار گذاشتند. قدوس هم در تابعيت از قرهالعين با او هم كجاوه شده و اشعار و تصنيفهاي پرالتهاب سرودند.
با اعلام نسخ اسلام توسط «زرين تاج برغاني» و اظهارات وي كه دوران فطرت از راه رسيده و لاجرم بايد از اسلام گذر كرد، فضاي اردوگاه بابيها كاملاً وضعيت بحراني به خود گرفت و از كنترل خارج شد. «محمدعلي بارفروشي» تمام سعي خود را به كار بست تا شايد بتواند آرامش را به اردوگاه برگرداند ولي نتوانست. تعدادي از افراد گروه كه به دروغ سركردگان اين جريان آگاهي يافته بودند، از اين جمع جدا شده و شروع به افشاگري كردند.
مردم روستاي بدشت كه با درز اطلاعات از درون اردوگاه بابيها متوجه اهداف و اقدامات آنها شدند، شب هنگام به آنان حمله و آنها را تارومار كردند و بساط اين معركه پس از 22 روز با فرار رهبران اين جريان در عمل از هم پاشيد.
گفتار و رفتار قرهالعين در بين مردمي كه در آن نواحي زندگي ميكردند هم خشم زيادي برانگيخت، مردم بر آنها حملهور شدند و در نزديكي قريهنيالا آنها را سخت تنبيه كردند. قرهالعين و بهأ يا همان ميرزا حسينعلي نوري به نور مازندران فرار كردند و چند صباحي در منزل ييلاقي ميرزا حسينعلي ماندند.
پس از اين جريان ميرزا حسينعلي نوري راهي تهران و زرين تاج برغاني به همراه محمدعلي بارفروشي رهسپار خطه مازندران شدند. از اين تاريخ به بعد است كه جريان بابيگري وارد برهه جديدي شد و حوادث تلخ و ناگواري را به جامعه ايران تحميل كرد.
«بابيها همراه دو تن از ليدرهاي جريان انحرافي تا اراضي هزار جريب واقع در شرق مازندران حركت كردند. ليكن اهالي روستاهاي آن سامان كه از وقايع، رخدادها و نيز اعمال غيراخلاقي كه در روستاي بدشت به وقوع پيوسته بود، آگاه شدند با ايشان به مقابله پرداختند.»افراد بابي از ترس مقابله مردم روستاها و مناطق ديگر پا به فرار گذاشته و صحنه را ترك گفتند. «زرين تاج كه اوضاع را چنين ديد به همراه «ميرزا حسينعلي نوري» به نور مازندارن فرار كرد.»
محمد علي بارفروشي و همراهانش نيز عازم بارفروش شدند كه در بين راه مسلمانان بر آنها تاختند، پس از فرار ياران محمدعلي، وي تنها شد و جز تسليم در برابر مسلمانان چارهاي نديد. مردم مازندران پس از دستگيري محمدعلي بارفروشي، وي را به ساري روانه كردند.
از سويي ملاحسين بشرويهاي در پي ايجاد بلوا و آشوب در مشهد رضوي كه منجر به كشته و زخمي شدن تعدادي از شهروندان شده بود، به دستور حاكم وقت از آن شهر اخراج شد. وي پس از مدتي كوتاه به همراه برخي از بابيها خود را از مسير چشمه علي مازنداران به منطقه بارفروش رساند و به گروه بابيهايي كه بعد از دستگيري محمدعلي بارفروشي در منطقه پراكنده شده بودند، ملحق شد.
اين وضعيت ادامه داشت تا اينكه اولين بحران نظامي- امنيتي در قائمشهر، روستاي افرا توسط اين جريان براي كشور پديد آمد. در شرايطي كه زرين تاج به نور آمده بود و شروع به تبليغ اوهامات ميكرد، به واسطه اعمال خارج از عرف و اخلاق وي و همچنين اعلام رسمي خروج از اسلام بابيها، صبر مردم لبريز ميشد و مردم رفته رفته تحمل پذيرش اين گروه مرتد را از دست ميدادند.
به شهادت تاريخ بابي- بهايي كه توسط بابيهاي حاضر در صحنه نوشته شده است، هيچگاه مردم شمال كشور آنها را نپذيرفتند و به هر شهر كه وارد ميشدند، جز با مخالفت مردم روبرو نميشدند.
رهبران جريان بابي گروه را به سمت حوالي قائمشهر روستاي افرا سوق داده بودند، شايد بتوانند با استفاده از وضعيت بحراني كه كشور بهخاطر، فشار اقتصادي و بيماري محمد شاه با آن روبرو بود، از اين گروه بهعنوان بازوي اعمال فشار بر حكومت براي رسيدن به خواستههاي خود استفاده كنند.