شعر
کم آورد کنار تو حتی هزار چشم
فاطمه اشعری
بر آسمان صدای پروبال کبریاست
اینجا صدا صدای قدمهای زائر است
با تو چه حس و حال قشنگی رقم زده
باران نم نمی که به صحن حرم زده
دارم نگاه میکنمت با هزار چشم
کم آورد کنار تو حتی هزار چشم
درویش رو سیاه چه دارد برای تو
یک نیمه جان خسته که آن هم فدای تو
در صحن انقلاب به این خسته آب ده
آقا تو را به جان جوادت جواب ده
آتشفشانم اذن دخولم جواد توست
هر کس غریب مانده غریبانه یاد توست
«ما را بر آستان تو بس حق خدمتست»
ما را امید لطف تو و فضل و رحمتست
تقدیم به روح مطهر شهید بابا رجب محمدزاده
باید که مجنون بود تا عشق تو را فهمید
زهرا امیری
باید که مجنون بود تا عشق تو را فهمید
دیگر تنت آماج سردیها و تبها نیست
دردی درون استخوانها و عصبها نیست
رفتی و پیوستی به خورشید و دل پاکت
حالا دگر درگیر رنج نیمه شبها نیست
من با تو فهمیدم برای عشق ورزیدن
هرگز نیازی به زبان و چشم و لبها نیست
باید که مجنون بود تا عشق تو را فهمید
عشق تو جای فکر و برهان و سببها نیست
حق داشتی از پر کشیدن شادمان باشی
اینجا که جای غربت بابا رجبها نیست