kayhan.ir

کد خبر: ۶۷۶۲۸
تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۲:۳۱
سی‌وچهارمین جشنواره فیلم فجر-۳

رابین هودی که چاقوکش شد!


سعید مستغاثی
اگر چه سینمای ما هنوز ده‌ها سال از ساختارهای استاندارد سینمای جهان عقب است اما همچنان سعی دارد با تقلیدهای کورکورانه، خود را حداقل در شکل و فرم به سینمای روز جهان نزدیک سازد اما دریغ که این تقلیدها بسیار ناشیانه و کمیک و مضحکه‌آمیز است. بسان نوکیسه‌ای که تصور می‌کند با زدن عینک، باسواد خواهد شد! مثل آنچه که به اسم مراسم فرش قرمز اجرا می‌کنند و مانند دلقکی که در بین برنامه‌های یک سیرک، ادای سیرک‌بازان اصلی را می‌آورد، این فرش قرمز هم تنها یک ادا درآوردن محض به نظر می‌آید بدون آنکه درک کنند اصلا فرش قرمز با آن برندها و کمپانی‌ها و طراحان معروف لباس و جواهرات و مدل‌های مو و ... که اساس جشنواره‌هایی مانند کن و ونیز و همچنین مراسم اسکار بر محورشان می‌چرخد و میلیون‌ها دلار از قبلش کاسبی می‌کنند، معنا پیدا می‌کند.
یا حکایت پروپاگاندای تبلیغاتی برای یک فیلم که پیش از نمایش، از طریق رسانه‌های پرقدرت در سراسر جهان، تبلیغ می‌شود تا در موقع اکران، فضای تجارتی و فروش مطلو‌ب‌تری پیدا کند. نه اینکه مثل فیلم «ابد و یک روز»‌، باعث شود جماعتی علاف بازیگران درجه دو و سه و دور از سینما و هنر و تجارت به سالن برج میلاد سرازیر شوند و برخی به اصطلاح چهره‌ها هم به زور به آنجا کشانده شده، در حالی که کوچکترین احتمال رونق گیشه و فروش و حتی ظرفیت‌های سینمایی برایش متصور نیست!
البته نیازی به این تبلیغات عصرحجری هم نیست، کافیست یک سری تصویر متحرک چرک وکثیف را کنار هم ردیف کرده و در آن چند تا فحش هم به انقلاب و نظام اسلامی بگنجانید و یک سری شعار هم بدهید، به علاوه ماجراهای کهنه و دستمالی شده فیلمفارسی‌های عهد بوق تا چیزی مثل «عصبانی نیستم» دربیاید و بی‌خیال هرچی سینما و هنر و قواعد سینمایی شوید، آن وقت است که جشنواره‌هایی هم که داورانشان در واقع صندلی‌های خالی هستند و برای فیلم‌های موبایلی خاله‌زنکی هم، جایزه ردیف کرده و آه حقوق بشری می‌کشند، ندیده‌، شما را لانسه کرده و از همین الان هم یکی دو جایزه برایتان کنار می‌گذارند.
آن وقت است تصاویرمتحرکی که برای به اصطلاح فیلم دوم خود ردیف می‌کنید دیگر حتی آن روایت فیلمفارسی را هم نمی‌طلبد و شما از رانتی که از همین طریق  برای خود ایجاد کرده‌اید، می‌توانید تا دلتان می‌خواهد شعار بدهید و حرف بزنید و از فرصت یک فیلم سینمایی (که معلوم نیست براساس کدام معیار سینمایی و هنری در بخش مسابقه جشنواره فیلم فجر قرار می‌گیرد) به عنوان تریبون جیغ‌های ناموزون استفاده کنید.
آن وقت است که این دفعه دیگر نه تنها بی‌خیال سینما و هنر شده‌اید که حتی بسان همفکران خود که پس از 6-7 سال توهم، هنوز تصور می‌کنند خس و خاشاک هستند، اطلاعات غلط خود را می‌توانید به مخاطب بی‌زبانتان انتقال دهید که مثلا از زبان دانشجوی بی‌سوادی بگویید، فردی که در آمریکا دانش‌آموزان دبیرستان کلمباین یا دبستان سندی هوک را به رگبار گلوله بست‌، جلوی دوربین آورده و به لحاظ روانکاوی وی را مورد بررسی قرار دادند! (گویا این گروه از به اصطلاح فیلمسازان بخت برگشته سینمای ما، حتی در سطح یک آدم کوچه و بازار هم اخبار را نمی‌شنوند و از مهم‌ترین بخش همان گزارشات کشتار کلمباین و سندی هوک نیز بی‌خبرند که عاملان حوادث یاد شده حتی فرصت برزبان آوردن کلامی را هم پیدا نکرده و در همان مکان عملیات که توسط پلیس محاصره شده بود، در جا به قتل رسیدند).
اگر به نظرم برای فیلم «عصبانی نیستم» واقعا بایستی دانشجویان ستاره‌دار معترض می‌شدند (به خاطر تصویر آدم‌های بی‌عرضه و وامانده و به اصطلاح هندی بازی که نماینده‌شان در آن فیلم ارائه می‌داد!) در فیلم «لانتوری» هم کلیت دانشجویان باید اعتراض کنند که چه تصویر گول و گیج و منگی از آنان نمایش داده شده است!!
و یا شیرفهم کردن تماشاگر به اینکه منظور ما از آن همه جنگولک بازی برای لانتوری همان رابین هود بوده و حالا ما این رابین هود جعلی را در شکل و شمایل قداره بند و قمه‌کش‌های بی‌سر و پا روانه خیابان‌ها می‌کنیم که مثلا اتومبیل‌های میلیاردی و پنت هاوس‌ها را غارت کند و به بچه‌های بی‌سرپرست بدهد! (آنچه که در به اصطلاح فیلم «لانتوری»، تنها بخش اولش دیده می‌شود ولی بخش دومش یعنی رسیدگی به بچه‌های بی‌سرپرست را شاید تنها همان مخاطبان بینوا ببینند! فقط نگویید که آن میلیاردها تومانی که گروه لانتوری با چاقوکشی مثلا از حلقوم ثروتمندان درآورد، خرج همان 4 تا اسباب‌بازی چندرغازی شده است!!!‌)
حالا این رابین هود چاقو‌کش که البته تا اینجای کار نشانه‌هایی از مهدی کافر و علی دشنه فیلم‌های فارسی عهد بوق هم داشت‌، وارد فضای فیلمفارسی فردینی شده و یک دل نه صد دل عاشق زن نه چندان جذاب و دلنشینی به نام مریم می‌شود که به نظرم بیشتر به همجنس‌بازها می‌خورد! (در صحنه اسید‌پاشی‌، تاکید می‌کند که اگر بخواهم هم نمی‌توانم با تو ازدواج کنم!!) به نظر همان به اصطلاح دانشجوی ستاره‌دار بی‌عرضه فیلم «عصبانی نیستم»‌، حالا آمده در فیلم «لانتوری»‌، لات‌بازی درمی‌آورد و در اوج باباشملی، یک دفعه تبدیل به یکی از جوانک‌های سوسول شده که دچار عشق‌های آبکی هندی می‌شوند!! واقعا اگر جماعت چاقوکشان و قداره‌بندان هم اتحادیه یا انجمنی داشت، باید در اینجا به این فیلم معترض می‌شد که چرا آنها را اینقدر دست و پا چلفتی و به اصطلاح «مامانم اینا» نشان داده‌اند!!!
حالا این کلکسیون خلاقیت و نبوغ! که به اسم فیلم، در جشنواره سی و چهارم فیلم فجر به نمایش درآمد وقتی طولانی شود و به صورت یک سریال تلویزیونی، صحنه‌ها و دیالوگ‌ها و نماهایی را مرتب تکرار کند و جماعتی را تا ساعت 3 نیمه شب سرکار گذارد، دیگر می‌شود حکایت ستم مضاعف!! تا جایی که تماشاگر ستمدیده، بارها و بارها در هنگامه شعارهای فیلم، فریاد کات سر داده و یا با دست زدن بی‌موقع می‌خواهد به دست‌اندرکاران فیلم شیرفهم کند که بابا بسه‌، فهمیدیم!!
نفس؛
در حد یک سریال تلویزیونی هدر رفته!
حکایت فیلم «نفس» هم از همین قرار بود. حکایت غذایی که به قول آشپزها، آبش یک طرف است و دانه و بار آن طرف دیگر و به اصطلاح آنها قوام نیافته و به هم دست نداده است. فیلمی که می‌توانست‌، یک سریال 10-15 قسمتی خوبی درآید البته منهای نگاه منفی و تخریبی به سنت‌ها و آیین‌ها و سبک زندگی ایرانی اسلامی که خود را از لابلای صحنه‌های فیلم، به رخ می‌کشد. انصافا نمی‌توان از سنگینی کار و زحمتی که برای تولید چنین فیلمی (در مقابل خیل آثار آپارتمانی و تک صحنه‌ای امروز سینمای ما) گذشت و بازی‌های قابل قبول و همچنین روایت دلنشین بهار (اگرچه در برخی صحنه‌ها منطق روایی خود را از دست می‌دهد) را نادیده گرفت.
اما همان پراکنده‌گویی، سردرگمی و عدم پیوند دراماتیک صحنه‌ها، فیلم «نفس» را از یک اثر دیدنی (حداقل در سطح فیلم قبلی نرگس آبیار یعنی «شیار 143») دور ساخته است. یک چهارم پایان فیلم واقعا برای تماشاگر عذاب‌آور است و هر لحظه به ساعت و زمان نگاه می‌کند که چه زمان پایان فرا می‌رسد! پایانی که می‌توانست در بسیاری از صحنه‌های قبلی هم اتفاق بیفتد!!
فیلم «هفت ماهگی» نیز  مثل بسیاری از فیلم‌های تولید این سال‌های سینمای منسوب به ایران که درباره خیانت و بحران‌های خانوادگی است، فقط این سخن حضرت امام را به خاطرم آورد که در بهشت زهرا و هنگام ورود به میهن، در 12 بهمن 1357 فرمودند که‌: «... سینمای ما مرکز فحشاء است ...» چرا که برهمین اساس می‌توان گفت که قصه و داستان اغلب فیلم‌های این سینما مرکز فحشاء شده است!
تنها فیلم به واقع دیدنی جشنواره امسال‌، فیلم «ایستاده در غبار» بود و از آنجا که این فیلم هیچ ربطی به این سینما و جشنواره منتسب به آن ندارد، ترجیح می‌دهم، سخن درباره آن را در فضای پالوده‌تر مطرح نمایم!