نگاهی به بازار هنر تقلبي و صنايع دستی وارداتي - بخش پایانی
شهرهايي كه براي هميشه بيسوغات ماندند(گزارش روز)
گروه گزارش
اين روزها بازار و بورس هاي صنايع دستي ايراني در وضعيت نگران كنندهاي بهسرميبرند و با مشكلات زيادي دست و پنجه نرم مي كنند.از يك سو بسياري از هنرمندان و صنعت كاران اين رشته هاي قديمي دست از كار كشيدهاند و در نتيجه رشته هاي زيادي براي هميشه متوقف شدهاند و از سوي ديگر بازار اين هنرهاي اصيل به ظاهر ايراني پر شده از اجناس تقلبي كه از كشورهاي ديگر و يا حتي از سوي كارگاههاي متفرقه داخلي توليد مي شود. به طوري كه امروزه از 340 رشته صنايع دستي بالاي 100 رشته براي هميشه نابود شده است. اين به معناي جدي گرفتن زنگ خطر است.
اين زنگ خطر كه نابودي هنرهايي كه شايد قدمت چند صد ساله داشته باشد ،خيلي هم غيرممكن و دور از ذهن نيست. درست مثل همين صد رشتهاي كه براي هميشه فراموش شد. در قسمت قبلي گزارش به سراغ فروشندههاي صنايع دستي رفتيم و پاي حرف هاي آنها نشستيم، در اين قسمت از گزارش هم نظر مسئولان و كارشناسان صنايع دستي را در خصوص اين آفتي كه به جان هنر ايراني افتاده، جويا شديم.
به نام ايراني، به سود چين
باورش عجيب سخت است.اينكه مجبور باشي باور كني. باور يك فاجعه.اسمش فاجعه نيست؟ دستان هنرمندي كه حريف كارخانهها و دستگاههاي هند و چين نمي شوند. هنري كه بدون متولي پيكر بيجانش روي ويترين آخرين مغازهها سنگيني ميكند.
مي گفتند، اينجا ديگر نه كارگر صرف ميكند و نه كارگاه. پارچه و ترمه مي فرستند هند با كارگر ارزان قيمت، جنس توليد مي كنند و دوباره به اسم خودشان به ما مي فروشند. باور مي كنيد .... جالب اينجاست كه نه انكاري در كار است و نه پنهانكاري .حتي خود آقايان مسئول هم اين واقعيت را پذيرفتهاند. هرچند حرف هايشان را با يك متاسفانه اداري شروع ميكنند و قول مساعد مي دهند كه برنامه ريزي كنند و رديف بودجه اختصاص دهند و اوضاع بهتر و بهتر شود و چه و چه ... اما بازهم حقيقت همان تراژدي تلخي است كه بايد؛ مرگ تدريجي هنر دست ايراني!
بهمن نامورمطلق، معاون صنايع دستي وهنرهاي سنتي سازمان ميراث فرهنگي است .او هم باز شدن پاي چين وهند وكشورهاي ديگر به بازار صنايع دستي ايران را تأیيد ميكند. هرچند تمام اين كالاها را قاچاق ميداند وغير قانوني اما ميگويد: «ورود صنايع دستي ايراني به كشور ممنوع است و اصلا به جريمه هايي كه در اين باره وجود دارد هم نمي ارزد. بيشتر اين صنايع دستي قاچاق از راه هاي خاص و در واقع كساني كه مافياي اين كالاها هستند وارد ميشود كه البته ما با جديت دنبال اين مجاري هستيم و قصد داريم طرح شكايت كنيم. اما سوال من اين است كه چرا نهاد هاي نظارتي بايد سكوت كنند؟ در كشورهاي ديگر اگر در فرودگاه جوراب تقلبي يك برند معروف در ساك مسافر باشد،با آن مسافر به جرم تقلب برخورد مي شود آن وقت به همين راحتي خاتم و فرش بافته و پارچه تقلبي وارد كشور مي شود و همه هم سكوت كرده اند.»
معاون صنايع دستي از حقيقت هاي تلختري هم مي گويد ومی افزاید: «از شهر اصفهان كشور كشمير و شهرتبريز كشور چين: واقعا ورود كالاهاي تقلبي چه در داخل و چه در خارج يك فاجعه است. كشور چين جايي به نام اصفهان و تبريز دارد. همين طور كشور هند و كشمير و بعضي از كشورهاي آسيايي ديگر. اين درواقع يعني اينكه برند ايراني دارد به سود كشور هند و چين در جهان به فروش ميرسد. در رشتههايي مثل مينا و قلمكار و پارچه چينيها واقعا بازار را قبضه كرده اند. اين يك تهديد بزرگ است.درست است. همه فكر مي كنند متولي سازمان ميراث فرهنگي است اما بايد ببينيم دستاورد دولت هاي قبلي چه بوده؟ ما صحنه درخشش جهاني و داخلي را ازدست دادهايم و بايد يك فكر چاره كنيم و دوباره هنرمان را ارتقاء دهيم،بين كالا.»
هرچند او از بي تفاوتي مردم هم گلایه ميكند اما مي گويد: «چرا بايد مردم كشوري كه چنين تاريخ ديرينه اي در هنر دارند، نتوانند بين كالاهاي تقلبي ودست ساز تفاوت قائل شوند.مقصر اصلي ما هستيم كه فرهنگسازي نكردهايم.»
كار دست در گره گراني
در بازار تقلب همه چيز ارزان است از كارگر گرفته تا مواد اوليه اما اينجا ما فقط تورم داريم و گراني مواد اوليه.چيزي كه نميگذارد صنايع دستي پا بگيرد. گذشته از آن هيچ كس دنبال پژوهش نيست ،دنبال اينكه چند نفرقلم كار و خاتم ساز داريم؟ چند كارگاه؟ چند هنرمند و.... غفلت فقط بازار خريد و فروش نيست .همين يعني غفلت از هنر دست يك سرزمين.
اين اعتقاد دكترحسين ياوري است.محقق و مدرس دانشگاه در رشته صنايع دستي .كسيكه چندين سال داور مسابقات صنايع دستي بوده و بيش از 50 سال در اين رشته پژوهش و فعاليت داشته است.او از مسئول بودن همه ميگويد. از اينكه همه در برابر تاريخ هنر مسئوليم آن هم دركشوري كه مهد صنايع دستي جهان است.
او در اين باره به گزارشگر كيهان مي گويد: «چرا نبايد آمار دقيقي از دست اندركاران صنايع دستي كشور داشته باشيم؟ اينكه چقدر توليد داريم و چقدر پراكندگي توليدات هنري؟ واقعا هنرمندان ما با اين تورم و اين گراني مواد اوليه آن هم بدون حمايت چطوربايد سرپا بایستند؟ وضعيت ما الآن بسيارآشفته و وخيم است.حتي كالاهاي درجه يك صنايع دستي چين هم به كشور ما صادر نميشود بلكه همه درجه دو و سه هستند و اين واقعا اسفناك است.روزي در همين تهران 65 كارگاه شيشه گري فعال بود اما الآن فقط 5 كارگاه باقي مانده بقيه همه شدهاند انبار اجناس چيني. آنهايي هم كه ماندهاند فقط چند نفرعاشقان واقعي اين حرفه هستند. يا مثلا تا همين الآن نزديك 1150 رشته رودوزي در ايران شناسايي شده كه فقط و فقط 35 تا ازآنها سرپا هستند.تصور كنيد از 1150 رشته 35 رشته بماند يعني چه فاجعه اي؟ خيلي از هنرمندان اصفهاني يعني قطب صنايع دستي ايران فقط به اين دليل كه از پس مخارج روزانه زندگي بر نميآمدند، از اين رشتهها دست كشيدند.يا هنرمندان چوب و نازككارهاي سنندجي يا گليم بافها و گبه باف هاي استان فارس و زيلو بافي هاي استان يزد.و خيلي جاهاي ديگر كه فقط به دليل گرانيها نتوانستند سرپا باقي بمانند. وقتي هم كه پيشكسوت يك هنر با چندين سال سابقه آن را رها كند، طبيعي است كه هنرمندان و كارآموزان جوان هم به جاي ادامه اين راه به سمت تجارت مي روند.»
امروزصنايع دستي، فردا چيپس و نوشابه
اما موضوع فقط بحث ورود اجناس تقلبي به بازار صنايع دستي نيست.بلكه فرهنگسازي در ميان مردم هم به عنوان حلقه گمشده اي است كه به راستي در كمرنگ شدن اين هنرهاي گرانبها بي تاثير نبوده است .در حالي كه خيلي از مردم و خانوادهها كه براي مسافرت به شهرها و استان هاي مختلف مي روند يا در پرسوجوي پاساژهاي لوكس شهر مقصد هستند و يا نهايتا اينكه خوراكيهاي معروف آن شهرها را به عنوان سوغات اصلي ميدانند. در حالي كه مغازه هاي كوچك صنايع دستي و حتي دستفروشان بومي كه سرگرم توليد آثار دست ساز هنري هستند شايد تا مدتها رنگ هيچ مشتري يا مسافر مشتاقي را نبينند.
كوروش خوانساري، تورليدر و طبيعت گرد اكوتوريسم است. او درباره نقش گردشگران و مسافران عادي در حفظ و احياي صنايع دستي هر منطقه به گزارشگر كيهان ميگويد: «اكوتوريسم به طور عاميانه و ساده به معناي توجه همه جانبه گردشگران به موقعيت هاي فرهنگي، تاريخي و طبيعي يك منطقه است.متاسفانه هر چند اين روزها آمار گردشگران و مسافراني كه با تبليغات آژانس هاي مختلف پا به مناطق كمتر شناخته شده ميگذارند، چند برابر گذشته شده است. اما همچنان بسياري از عنصرهاي مهم مقصد ناديده گرفته ميشوند. متاسفانه باور اغلب گردشگران اين طور است كه سفر به همراه تور فقط به معناي تفريح و خوش گذراني و گرفتن عكس و خوردن غذاي محلي و توليد زباله و ... است.كمتر مسافراني هستند كه واقعا به دنبال پشتوانه تاريخي و فرهنگي يك شهر يا روستاي كوچك كه به آن سفر كردهاند باشند.»
او در ادامه تاكيد مي كند: «ما بارها و بارها از مسافران درخواست كردهايم كه اگر ميتوانند از دست فروشان بومي كه كارهاي دستي و هنري خاص آن منطقه را بافتهاند يا توليد كردهاند خريد كنند حتي اگر واقعا به آنها نيازي نداشته باشند.چون اگر ازاين هنرمندان بومي كه همه تلاششان را مي كنند تا هنر دستشان را به مسافران برسانند، حمايت نشود ،شايد آن هنرمندان سال ديگر به جاي بساط كارهاي دستي و محلي، دكه فروش چيپس و نوشابه راه بيندازند و به اين ترتيب ظرف مدت كوتاهي تعداد زيادي از اين رشته هاي هنري براي هميشه نابود ميشود. واقعا چرا اين باور غلط بين ما جا افتاده است؟ مگر يك صدف كاري كوچك مردم بومي هرمزگان يا دستمال هاي كوچك سوزندوزي بلوچ چقدر قيمت دارد كه خيلي از مسافران حاضر به خريد و حمايت از اين هنرها نيستند؟ چه اشكالي دارد كه از هر گوشه ايران يك مصنوع دستي كوچك در گوشه اي از خانههايمان به يادگار داشته باشيم؟ با اين كار هم باعث تشويق آن هنرمندان بومي شده ايم تا اين رشتهها را رها نكنند و هم از تمام مناطقي كه به آن سفر كردهايم يک يادگاري كوچك خواهيم داشت. واقعا گاهي وقتها قيمت بسياري از اين هنرهاي دست ساز مردم بومي حتي از قيمت يك آبميوه هم ارزانتر است اما از آنجا كه خيلي از مسافران و گردشگران تصور مي كنند غير كارآمد است، حاضر به خريد آن نيستند.»
بازار گنجعلی خان
بازارمعروف گنجعلي خان كرمان تا همين چند سال پيش بدون اغراق يكي از جاذبه هايي بود كه پاي هر گردشگري را حتي شده براي يك بار به اين بازارپرآوازه مي كشاند. تصويرآن راسته معروف و ديدني هنوز در ذهنم هست.ريتم خوش آهنگ ضربههاي چكش نعچه روي مس صيقل خورده. آهنگي كه حتي اگر مسيرت هم نباشد، راهت را به آن سو مي كشاند و پيرمردهاي هنرمندي كه نشسته بر كف بازار بيتوجه به شلوغي و رفت و آمدها با همان دستان لرزان وپينه بسته روي مسها مي نواختند.اما سال قبل بازار كرمان ،ديگر بازاركرمان و مسگرهاي معروفش نبود.كلكسيوني بود از قابلمههاي ريز و درشت مسي البته از نوع وارداتي !
پيرمردهاي نشسته بر كف بازار جايشان را داده بودند به جوان هاي خوش تيپ، پشت مانيتور.مانيتورهايي كه بي وقفه فيش خريد صادر ميكردند .
زاهدان، اين سرزمين غرورآفرين يادگار رستم.اگر بي خبرازهمه جا رفته باشي هم فقط دستت به خاطرات سوزن دوزي بلوچ مي رسد و بس. اين پاساژها و مركزخريدهاي چند طبقه جايي براي زنان و دختران سوزن دوزندارد. اين را فروشندهها مي گفتند همانها كه اگر دنبال سوزن دوزي اصيل بلوچ باشي در جوابت ميگويند كه بهترش را داريم و مدام مقابلت پارچههاي سوزن دوزي پهن ميكنند، پارچههايي با مارك پاكستان، هند، نپال و ....
سنندج هم خيابان خاطره انگيزي داشت.همان جا كه مصنوعات معرق و منبت پشت ويترينش، ساعتها هر چشمي را خيره ميكرد.خياباني كه هنوزهم هست اما با كارگاه هايي كه ديگر چراغشان روشن نيست ...
اصفهان،شيراز،خوزستان،كرمانشاه، تبريز،خراسان جنوبي، همين تهران،شاهنامه كدام را بايد خواند كه آخرش خوش باشد و به پايان تلخ هنر صنايع دستي نرسد؟ حالا ازهمه كارگاههاي چرم و شيشه تهران فقط چند خاطره مانده و مغازههايي كوچك و بزرگ در يك خيابان.
ياد خيابان شهید نجاتاللهی افتادم. وقتي از مغازهها بيرون آمدم و ويترين هاي غرق در صنايع دستي خيابان يكي يكي تمام شدند. راننده تاكسيهاي خيابان انقلاب بي وقفه فرياد ميزنند. تاكسي ... .ياد آن خاتم كار معروف اصفهاني ميافتم. همان كه حالا يك راننده تاكسي است ....اصلا شايد يكي ازهمين تاكسيها باشد.يكي ازهمين تاكسيها شايد در مسير فرودگاه باشد.براي آوردن يك مسافر .....مسافري شايد از سرزميني دور.مسافري با چمداني پر از فيلهاي چوبي تايلندي .... !!!