مبانی نظری اخلاق از نگاه علامه طباطبایی(ره)
نوشتار حاضر درمقام بیان مبانی نظری اخلاق از دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی است که در این رابطه به سوالات اساسی در این حوزه پاسخ میدهد .گفتنی است این مطلب از سایت پاسخگویی به مسایل دینی اخذ شده است.
علم اخلاق چیست؟
اخلاق در لغت، جمع خلق است و خلق، ملکهای را گویند که مقتضی سهولت صدور فعل، بدون تفکر و تأمل است.[1]
علم اخلاق علمی است که در آن، از تهذیب نفس و چگونگی رابطه افراد خانواده با یکدیگر و با جامعه بحث میشود.
به نظر علامه طباطبایی(ره) علم اخلاق عبارت است از:
فنّی که درباره ملکات انسانی بحث میکند؛ ملکاتی که مربوط به قوای نباتی و حیوانی و انسانی اوست. و هدف این بحث این است که فضایل را از رذایل جدا سازد؛ یعنی این علم میخواهد معلوم کند که کدام یک از ملکات نفسانی انسان، خوب و نیک و مایه کمال و فضیلت اوست و چه ملکاتی، بد و رذیله و مایه نقص اوست تا آدمی بعد از شناسایی آنها، خود را با فضایل آراسته سازد و از رذایل فاصله گیرد.[2]
پس غایت و هدف علم اخلاق، شناخت فضیلتها و چگونگی به کارگیری آنها در جهت تزکیه نفس و شناخت پلیدیها به منظور پاک کردن نفس از آنهاست؛ به همین جهت، علم اخلاق را علم سلوک یا تهذیب اخلاق یا حکمت عملی نامیدهاند.[3]
گفتنی است که قید «ملکه» در تعریف علم اخلاق برای این است که اوصاف اخلاقی در شخص، دوام و ثبات دارد و چون چنین قوایی در باطن و درون او وجود دارد، ستایش و ثنای عموم، متوجه او میشود. پس اگر وصفی از اوصاف حمیده یا رذیله، در فرد ملکه نشده و قوام و استقرار نیابد، جزء اخلاق به شمار نمیآید؛ البته این غایت علم اخلاق است. هدف و غایتِ کمالات اخلاقی از نگاه علامه، اکتفا نمودن به فضایل انسانی نیست؛ بلکه مرحله و مرتبهای بالاتر از آن است و آن، طلب و درخواست رضای الهی است:
هنگامی که ایمان بنده نسبت به پروردگارش شدت پیدا کرد و خود را به این فکر مشغول نمود و اسمای حسنای الهی و صفات زیبایی را که منزه از نقص و زشتی است در خود تقویت و مراقبت از نفس را تشدید نمود، خود را به حدی از عبودیت میرساند که در همه حالات، پروردگارش را ناظر اعمال خود میبیند و نسبت به او، حب و علاقه شدیدی نشان میدهد و این محبت تشدید میگردد؛ طوری که از همه چیز، قطع علاقه نموده و دوست نمیدارد مگر پروردگارش را و قلبش خضوع نمیکند مگر برای او. چنین عبدی به سادگی نمیلغزد و جز حسن و جمال الهی، چیزی نمیبیند و چیزی را دوست نمیدارد مگر آنچه را که خداوند سبحان دوست دارد.[4]
پس، از منظر علاّمه(ره)، غایت اخلاق در اسلام، نه تنها کسب و تحصیل فضایل اخلاقی، بلکه طلب رضای الهی در همه امور باطنی و ظاهری است؛ یعنی اسلام بر خلاف سایر مکاتب، اخلاق را صرفاً در حسن فعلی محدود و محصور نکرده است؛ بلکه علاوه بر حسن فعلی به حسن فاعلی هم نظر دارد و این دو بدون علم و معرفت حاصل نمیشود.
از نگاه ایشان هر چند که اوصاف اخلاقی متکثر و متعدّدند، اما سرچشمه و منشأ همه آن خصایص، قوای سهگانهای است که محرّک نفس انسانی برای کسب علوم عملی است؛ علومی که تمام رفتار و اعمال آدمی به آن علوم برگشت میکند: قوّه شهویه، غضبیه و عاقله؛ زیرا همه افعال آدمی یا از قبیل جلب منفعت است، مثل خوردن و نوشیدن و پوشیدن (قوه شهویه) و یا از قبیل دفع ضرر است، مانند دفاع از جان و مال و آبرو (قوه غضبیه) و یا برای تصوّر و تصدیق است (قوهناطقه). ذات و جوهر آدمی معجونی از این سه قوّه است. اوصاف اخلاقی، زمانی در وجودش نهادینه میشود که این قوای سهگانه تعدیل گردند؛ یعنی نه به سمت افراط کشیده شوند و نه به سمت تفریط.
علم اخلاق، وسیلهای است برای معرفت و شناخت حدود اعتدال قوای انسانی و چگونگی استقرار آن در باطن و درون آدمی. راه علمی و معرفتیاش، اذعان و ایمان بدانهاست و طریقه عملی آن، تکرار آنهاست تا در نفس رسوخ نماید.[5]
فرق ادب و اخلاق چیست؟
با توجه به تعریفی که از علم اخلاق بیان شد، این مطلب بدست میآید که اخلاق و خُلقیات انسانی، جزء ملکات نفسانی به شمار آمده، در نهاد و باطن او جای دارد؛ اما آیا آداب انسانی نیز چنین است؟
علامه طباطبایی(ره) در این زمینه میفرمایند:
برخی تصور میکنند که اخلاق و آداب، هیچگونه تمایزی با هم ندارند؛ در حالی که چنین نیست؛ زیرا اخلاق عبارت است از: ملکات راسخ در روح، و در واقع، وصفی از اوصاف روح میباشد؛ ولی آداب عبارت است از: هیئتهای زیبایی که اعمال و رفتار آدمی بدان متّصف میگردد که نحوه صدور این اعمال به صفات روحی شخص بستگی دارد و پر واضح است که میان اتّصاف روح به اخلاقیات و اتّصاف عمل به آداب، تفاوت بسیاری وجود دارد»[6]؛ «پس ادب، ظرافت و دقت در عمل را گویند. وقتی انسان متوجّه حالات خویش باشد و با ظرافت و زیبایی خاصّی عمل را انجام دهد، گفته میشود که فلانی مؤدّب است؛ نظیر ادب نشستن در حال نماز و ادب راه رفتن با طمأنینه و …[7]
عمل وقتی ظریف و جمیل است که دارای دو ویژگی باشد: اوّل اینکه مشروع باشد و دوم آن که از روی اختیار و اراده باشد. با فقدان این دو ویژگی، عمل را مؤدّبانه نمیگویند و اگر اختلافی باشد، در تعیین و تشخیص مصداق است.
ادب انسانی همان هیئت و ترکیب زیبای اعمال دینی است که تابع مقصود و مطلوب نهایی در حیات و زندگی اوست. پس آداب انسانها در حقیقت آثار و نتایج نفسند و ممکن نیست که فعل کسی با امور درونی و نفسانی او مخالف باشد. گفتار آدمی، خود فعلی از افعال بدنی است. به این ترتیب نمیتوان سخنی را به زبان آورد و یا فعلی را مرتکب شد که خلاف آن در باطنش رسوخ کرده باشد. بنابراین آداب و رفتار نیک، حاکی از باطن پاک و نیک است و رفتار و اعمال و کلام پلید، ناشی از اخلاق زشت و پلید.
البتّه برخی فرق دیگری را بیان کردهاند و آن این است که اگر واژه اخلاق در مورد افعال ستودنی به کار رود، بیانگر ادب خواهد بود؛ زیرا ادب فقط درباره خصلتهایی به کار میرود که نیکو باشد؛ مثلاً اگر گفته شود ادب قاضی، یعنی کارهای شایستهای که قاضی انجام میدهد. این تمایز مورد قبول و پذیرش علاّمه نمیباشد.
اگر ادب را صرفاً به معنای خصایص نیکو بگیریم، در حقیقت معنای آن را محدود ساختهایم؛ پس بهتر است که ادب را لفظ و واژه عام بگیریم تا شامل همه صفات، اعم از نیک و بد بشود. بنابراین بهترین نظر در این زمینه، نظر علامه طباطبایی(ره) است.
هدف اخلاق چیست؟
اخلاق از نظر حکما و فلاسفه به معنای حاکمیّت عقل و اراده بر وجود انسان است که تمام میلهای فردی و اجتماعی را تدبیر نماید.[8] در پاسخ به این پرسش که هدف اخلاقی چیست، با سه نظریه مواجه میشویم:[9]
الف. اینکه باید باطن و نفس خویش را اصلاح نموده، ملکات نفسانی را تعدیل کرد تا صفات نیک و اوصاف پسندیده، اوصافی که مردم و جامعه آن را میستایند حاصل گردد؛ برای وصول به این مقام، دو مرحله را باید سپری کرد: نخست، تلقین علمی و مرحله بعدی، تکرار عملی است.
ب. نظریه دوّم، همانند قول اول است؛ ولی در هدف و غایت، با آن تفاوت دارد. از دیدگاه گروه اول، هدف از اصلاح و تهذیب نفس (اخلاقی شدن)، جلب توجه و حمد و ثنای مردم است؛ ولی در نظریه دوم، هدف را سعادت حقیقی و ایمان واقعی به آیات الهی میداند. این گروه، سعادت را در خوشبین بودن مردم نسبت به کسی نمیدانند؛ بلکه سعادت را مرهون ایمان به خدا میدانند. این دو دیدگاه در این نکته اتّفاق دارند که هدف نهایی انسانها، برتری و فضلیتشان در مقام عمل است.
ج. نظریه سوم، در روش، مشابه دو قول مذکور است، ولی در هدف، با آن دو متفاوت است. این گروه معتقدند که: غرض از تهذیب اخلاق، صرفاً رضای الهی است، نه آراستن خویش برای جلب نظر مردم و حمد و ثنای آنان.
علاّمه طباطبایی در بیان تفاوت و تمایز این سه نظر میفرمایند:
این سه مسلک به واسطه غایات و فوایدی که دارند، مختلف میشوند. در قول سوم، اعتدال اخلاقی یک معنا دارد و در دو مسلک قبلی، معنای دیگر؛ چون وقتی ایمان بنده زیاد گردد، قلبش مجذوب تعقّل و تفکّر درباره پروردگارش میگردد و همیشه دوست دارد که به یاد او باشد و اسمای حسنای او را در نظر گرفته، صفات جمیل او را برشمارد. و این مراقبت و به یاد محبوب بودن، رو به ترقّی میرود تا آن جا که در وقت عبادت، احساس میکند او را میبیند و این موجب شدّت محبّت به خدا میشود؛ چنین کسی در تمامی حرکات و سکناتش از خدا و فرستاده خدا پیروی میکند. در اثر تداوم این حالت، پیوند و اتصال به محبوب، در او چنان میشود که هیچ کسی را جز پروردگارش دوست نمیدارد و دلش جز برای او خاضع و خاشع نمیشود. اینجا است که به کلّی نحوه ادراک و طرز تفکّر او و نیز برخورد و رفتارش عوض میشود؛ یعنی هیچ چیزی را نمیبیند، مگر آن که خدای سبحان را قبل از آن و با آن میبیند؛ بنابراین طرز فکر و رفتارش غیراز دیگران است، همه برخوردهای او برای خداست، اهداف او با اهداف دیگران متفاوت است؛ چون او تا به حال همانند دیگران، هرچه میکرد به منظور کمال خود میکرد؛ ولی حالا هر کاری میکند بدان جهت است که محبوبش دوست میدارد. پس آنچه که در نظر دیگران فضیلت شمرده شده، شاید در این نظر رذیلت شمرده شود و بالعکس.[10]
بنابراین، تمایز اقوال سه گانه در این است که طبق نظریه اوّل، متّصف شدن به اوصاف اخلاقی، صرفاً برای جلب توجّه دیگران و وصل به مقامی است که مردم آن را بستایند؛ ولی در نظریه دوم، هدف متّصف شدن به صفات اخلاقی، حمد و ثنای دیگران نیست؛ بلکه به خاطر ایمان به تعالیم و دستورهای الهی است و اگر این روحیّه تعبّدپذیری نبود، به آداب و اخلاق دینی در زندگی خود چندان توجه نداشت و تفاوت این قول با قول سوم که مرحله کاملتری از آن میباشد، در این است که مطابق نظریه سوم، فرد صرفاً رضای الهی را در نظر دارد؛ یعنی در اثر تقویت ایمان به مرحلهای از کمال دست مییابد که خدا را در همه حرکات و سکنات شاهد و ناظر میبیند که این عالیترین مرحله کمال انسان در مقام عمل و نظر است.
نظراتی که بیان شد، مسلکهای سه گانهای بود که فلاسفه در باب هدف اخلاق تبیین کردهاند؛ البته قول دیگری هم وجود دارد که مربوط به نسبیت اخلاق است که در بخشهای بعدی بدان خواهیم پرداخت.
چه ارتباطی میان علم و اخلاق وجود دارد؟
آیا صفات اخلاقی با کسب معرفت و تحصیل علم، ارتباط و پیوندی دارند یا خیر؟ آیا میتوان گفت که انسانهای عالم و اندیشمند، دارای محاسن و نیکیهای اخلاقی هستند و همه انحرافات اخلاقی از جانب جاهلان و افراد عوام صورت میگیرد؟ آیا این یک اصل و قاعده پذیرفته شدهای است که براساس آن، زشتیهای اخلاقی و نابههنجاریهای اجتماعی را به غیرعالمان و همه خوبیها و رفتارهای مناسب و آثار و نتایج مطلوب آن را به قشر آگاه و عالمان جامعه اسناد دهیم؟ آیا علم و اخلاق هماهنگ هستند، یا اینکه دو مقوله جدای از یکدیگرند و هیچگونه ارتباطی میانشان متصوّر نیست؟
برای پاسخ به این پرسش، نخست باید این ابهام را رفع کرد که مراد از علم در اینجا چه نوع علمی است. اگر مقصود از علم در پرسش فوق، مطلق علم باشد، پاسخ منفی است؛ یعنی چنین نیست که اگر کسی علوم را فرا گرفت و در فنّ خاصی متخصص گردید، فرد با اخلاقی میشود؛ به عنوان مثال، اگر در رشته پزشکی یا مهندسی، یک پزشک یا مهندس ماهری شد، پس فرد با اخلاقی است. بنابراین اگر علم به معنای عام و کلی باشد که شامل همه علوم گردد، پاسخ این است که اخلاق با بسیاری از این علوم هیچگونه ارتباط و پیوندی ندارد؛ ولی اگر مراد از علم، معارف حقیقی و علوم نافع باشد، باید گفت که میانشان پیوند عمیق وجود دارد.در اینکه علم با چه ملاک و معیاری به نافع و غیرنافع تقسیم میشود و چه علمی را نافع و کدام علم را غیرنافع یا ضار مینامند، اقوال مختلف است. برخی گفتهاند که علوم دینی، نافع و علوم غیردینی، غیرنافعاند و گروهی گفتهاند ملاک نافع و ضار این است که علم نافع علمی را گویند که در نفس آدمی تقوا و تواضع را زیاد نماید و هر علمی که مایه غرور و خودخواهی گردد، غیرنافع است. (مصباح الهدایه، ص76) بعضی دیگر معتقدند که مطلقاً علوم نه نافعند و نه مضر. علم فی حد نفسه متصف به هیچ وصفی نیست بلکه این عالم است که موجب اتصاف به آن میگردد. بنا بر این اگر علم را در جهت مثبت به کار گیرند نافع و سودمند خواهد بود و اگر در جهت منفی از آن استفاده نمایند، هرچند علم الهی هم باشد مضر خواهد بود.
علمی که در انسان، تفکر صحیح را به وجود آورد و فکر درست به او اعطا نماید، قطعاً در تمام ابعاد زندگی او اثر خواهد گذاشت. اینکه این معارف و تفکرات صحیح کدام است، در قرآن بطور صریح بیان نشده است. علاّمه طباطبایی(ره) میفرمایند:
زندگی انسان یک زندگی و حیات فکری است و تفکر آدمی هر چقدر صحیحتر باشد، حیات انسانی پایدارتر است، پس حیات ارزشمند، بر پایه فکر و معرفت ارزشمند استوار است؛ چنان که این نکته را خداوند در آیاتی از قرآن بیان فرموده است. هر چند که این فکر صحیح در قرآن معین نشده است ولکن اگر انسان به فطرت خویش مراجعه نماید آن را خواهد یافت.[11]
اگر معرفت صحیح و فکر درست، موجب قوام و پایداری زندگی انسانی شود و او را به سوی کمال و سعادت رهنمون سازد، بدون تردید، باید در بُعد اخلاقی نیز تأثیرگذار باشد؛ چون شخصی که از حیث رفتاری، مؤدب به آداب دینی نگردد، دستیابی به حیات انسانی و وصول به کمالات معنوی، برای او مقدور نخواهد بود.
پس هرگز نمیتوان پیوند تحصیل تفکر درست را با آراسته شدن به آداب و اخلاق دینی نادیده گرفت.
صفات اخلاقی مطلقند یا نسبی؟ نسبیت اخلاق به چه معنا است؟
وقتی سخن از اخلاق و صفات و خصوصیات اخلاقی به میان میآید، آن را به جهات مختلف، قابل تقسیم میدانند؛ به عنوان مثال، گاهی گفته میشود اخلاق بر دو قسم است: اخلاق زشت و اخلاق زیبا؛ اخلاق پویا و اخلاق ایستا؛ اخلاق انسانی و اخلاق حیوانی؛ اخلاق ذاتی و عرضی؛ قطعی و موقت و … یکی دیگر از تقسیمات اخلاق، تقسیم آن به مطلق و نسبی است. قبل از پاسخ به این پرسش، لازم است که توضیح مختصری از این دو معنا ارائه نماییم تا در مقام پاسخ، هیچگونه ابهامی باقی نماند.
اخلاق مطلق: منظور از اخلاق مطلق، مجموعه رفتارهای ثابتی است که برای همه زمانها و مکانها مناسب به شمار میآیند و با مکان و زمان خاص، تغییر و تحولی در اصول و قواعد آن ایجاد نمیشود.
اخلاق نسبی: مجموعهای از قواعد رفتاری است که در یک زمان معین، برای جامعه معینی به رسمیّت شناخته شدهاند؛ مانند اخلاق اعراب، اخلاق ایرانیان، اخلاق رومیان.
اخلاق به این معنا با شرایط خاص و در مکانهای خاص، دستخوش تغییر و تحول میگردد.[12] نسبیّت اخلاق به این معناست که تمام صفات اخلاقی در همین معنا محدود و محصور گردد؛ یعنی تمام اصول اخلاقی و قواعد رفتاری انسانها متغیر و غیرثابتند و در بعد اخلاقی، اصول ثابتی وجود ندارد و تقسیم اخلاق به مطلق و نسبی برای آنان که قائل به نسبیت اخلاقند، تقسیم پذیرفته شدهای نیست.
بنابراین، نسبیت اخلاق به این معناست که هیچ معیار ثابتی برای خوب و بد اخلاقی وجود ندارد. ممکن است یک چیز در یک زمان و تحت یک شرایط خاص، از نظر اخلاقی خوب باشد و همان چیز در زمان و شرایط دیگر، ضد اخلاقی به حساب آید. برای فن اخلاق هیچ اصل ثابتی نیست؛ چون اخلاق هم از نظر اصول و هم از نظر فروع، در اجتماعات و تمدنهای مختلف، اختلاف میپذیرد و چنین نیست که هر چه در یک جا خوب است، همه جا خوب و فضیلت باشد. پس در جوامع بشری، نه حسن مطلق داریم و نه قبح مطلق، بلکه این دو همیشه نسبیاند و وقتی حسن و قبح نسبی باشد، قهراً فضایل و رذایل اخلاقی نیز محکوم به دگرگونی است.
و اما آیا واقعاً صفات اخلاقی نسبیاند و یا اینکه در اخلاق، قواعد و اصول ثابتی هم وجود دارد؟ بیشتر اندیشمندان اسلامی که در این باب سخن گفتهاند، منشأ این تفکر را از متفکران غرب و یا مکاتب سوسیالیستی دانستهاند که با اصول اولیّه ادیان الهی در تضاد است. استاد شهید مطهری(ره) در پاسخ به این پرسش میفرمایند:
اصول اولیّه اخلاق، معیارهای اولیّه انسانیّت، مطلق است، و به هیچ وجه نسبی نیست، ولی معیارهای ثانوی، نسبی است. در سیره رسول اکرم(ص) یک سلسله اصول را میبینیم که این اصول باطل است؛ پیامبر(ص) در سیره خود هرگز از این روشها در هیچ شرایطی استفاده نکرده است، هم چنان که ائمه(ع) نیز از این اصول و معیارها استفاده نکردهاند. اینها از نظر اسلام در همه شرایط و مکانها و زمانها بد است.[13]
نباید فراموش کرد که اصول اخلاقی؛ مثل خویشتنداری، قدرت، اراده و شجاعت، با آداب و سنن ملی و محلی فرق دارد. طرز زندگی کردن و آداب و سنن غذا خوردن و لباس پوشیدن، همه، امور نسبیاند که در محیطهای مختلف فرق دارند. اینها با اخلاق ارتباط ندارند؛ ولی شجاعت و بخشندگی، واقعیتی است که در ده هزار سال قبل ممدوح و نیکو بوده و هم اکنون نیز اصالت و واقعیت خود را حفظ کرده است، در هیچ جای دنیا سخاوت و شجاعت، زشت تلقی نشده است. اگر اینها ارزش خود را از دست دهند، معلوم میشود که فطرت انسانی، محکومِ جنبههایِ حیوانی گشته است.[14]
علاّمه طباطبایی(ره) در ردّ نظریه نسبیّت اخلاق میفرمایند:
این نظریه آن طور که برخی فکر میکنند نظریه جدیدی نیست؛ برای اینکه کلبیها که طایفهای از یونانیان قدیم بودند همین مسلک را داشتند و نیز مزدکیها[15] بر همین مرام عمل میکردند و نیز در برخی از قبایل وحشی آفریقا و مناطق دیگر سابقه دارد. و به هر حال مسلکی فاسد است و دلیلی که بر آن اقامه شده از بیخ و بن فاسد است. وقتی مبنا فاسد شد، بنا هم فاسد میشود.[16]
علامه(ره) ضمن جدّی دانستن اشکال مزبور و شاید به دلیل گسترش این تفکر در میان برخی از روشنفکران دینی تلاش کردهاند با دقت بسیار به پاسخ آن بپردازند.
پاسخی که ایشان فرمودند بسیار مفصل است که خلاصه آن با مقدماتی که بیان کردهاند چنین است:
1. هر یک از موجودات و افراد انسانی دارای شخصیت خاص خودند، و وجود خارجی هر کس عین شخصیت اوست.
2. موجود خارجی هر چند تحت قانون تحول و حرکت عمومی قرار دارد؛ اما امتداد وجودی او محفوظ است، در عین اینکه تحول را پذیراست، ولی قطعات وجودش به هم مربوط است؛ در غیراین صورت لازم بود که دو موجود باشد. پس حرکت، امری واحد است که وقتی با حدودش مقایسه میشود متکثر و متعدد میگردد.
3. انسان موجودی است طبیعی و دارای افراد و احکام خاص. آنچه خلق میشود فرد و شخص انسان است نه کلی انسان. و این افراد انسانی، وجودی ناقص دارند که نیازمند استکمالند و استکمال آنان در زندگی اجتماعی است. پس اجتماع در حرکت است، اما با تک تک انسانها؛ چون اجتماع از احکام طبیعت انسانی است، مطلق اجتماع نیز از احکام نوع مطلق انسانی است.
4. انسان در بقای خویش محتاج کمالاتی است و خلقتش نیز مجهز به جهازی است که با آن میتواند آنها را کسب نماید؛ مثل دستگاه گوارش.
با حفظ این چهار مقدمه میگوییم که: انسان دارای چهار ملکه از فضایل نفسانی است (عفت، شجاعت، حکمت و عدالت) که همه حسنه و نیکو است؛ چون با غرض و هدف خلقت انسان که سعادت و کمال باشد سازگار و هماهنگ است. وقتی انسان نسبت به طبیعت خود چنین وضعی دارد، در ظرف اجتماع نیز چنین است؛ یعنی چنین نیست که ظرف اجتماع، صفات درونی او را از بین ببرد. چگونه این امر ممکن است، در حالی که خود اجتماع را همین طبیعت درست کرده است.
همه این صفات چهارگانه که برای افراد بیان شد فضیلت، و مقابل آنها رذیلت است و این، در اجتماع خاص انسانی حکمفرما است، پس با این بیان روشن میگردد که در اجتماع انسانی، حسن و قبحی وجود دارد و هرگز اجتماعی پیدا نمیشود که خوب و بد در آن نباشد، و اصول اخلاقی انسان که چهار فضیلتند برای ابد، خوب و صفات مقابل آنها برای ابد، رذیله و بد هستند، و وقتی در اصول اخلاقی، قضیه از این قرار بود، فروع نیز به این اصول برمیگردند.
پس بیانات مادیین و دیگران در فن اخلاق ساقط و بیاعتبار است. و اینکه گفتهاند نیکو نسبتاً نیکو است و زشت نسبتاً زشت است و حسن و قبحها بر حسب اختلاف منطقهها مختلف و متعدد میشود، مغالطهای است میان اطلاق مفهومی به معنای کلیت و اطلاق وجودی به معنای استمرار وجود.[17]
خلاصه اینکه انسانها دارای فطرتی واحدند؛ بنابراین تأثیر عملکردها بر روی انسانهایی که دارای فطرتی واحدند، نمیتواند متعدد و مختلف باشد؛ بلکه باید یکسان باشد. پس اگر امری فضیلت است برای همه انسانها فضیلت محسوب میشود و اگر رذیلت است برای همه آنها رذیلت میباشد.
اگر سؤال شود که فطرت در شرایط مختلف، عکس العملهای متفاوتی از خود نشان میدهد، در پاسخ خواهیم گفت که هرگز فطرت انسانی دستخوش تغییر و تحول نخواهد شد و آثار متفاوت، از تعلیمات غلط و ناصحیح ناشی میشود، نه از تغییر و دگرگونی فطرت.
انسان براساس فطرت، مسیر مشخصی را طی میکند مگر اینکه عوامل خارجی و قشری، او را از راهش منحرف کرده باشد.[18]
مراد از تأدیب الهی چیست؟
انسان برای هدف عالی و غرض متعالی و جهت وصول به مقام خلیفهالله خلق شده است؛ بنابراین تردیدی نیست که آداب و رفتار انسانی باید در راستای همین مطلوب ترسیم شده باشد؛ پس میان هدف خلقت و ادب انسانی انسجام و اتحاد است و اعمال و رفتار فردی و اجتماعی نمیتواند گویای حقیقتی باشد که برخلاف اقتضای آفرینش او تمام گردد و قطعاً چنین رفتاری به معنای ادب نخواهد بود.
عمل مؤدّبانه باید در مسیر هدف حیات انسان باشد و هیچ هدفی برای حیات و زندگی انسان لحاظ نشده است مگر توحید خداوند سبحان در مقام اعتقاد و عمل؛ پس هر عمل مؤدبانه، باید در مسیر توحید خدای سبحان باشد. بیان علاّمه طباطبایی(ره) در این زمینه چنین است:
ادب الهی که خداوند سبحان، انبیا و اولیای خویش را به آن مؤدب نموده، همان هیئت زیبای اعمال دینی است که از غرض و غایت دین حکایت میکند و آن غرض همان عبودیت و بندگی است؛ البته این عبودیت در ادیان حق از حیث مراتب کمال فرق میکند و چون هدف اسلام، سر و سامان دادن به جمیع جهات زندگی انسان است، از این جهت سر تا پای زندگی را دارای ادب نموده است و برای هر عملی از اعمال زندگی، هیئت زیبایی را ترسیم نموده که از غایت حیات حکایت میکند؛ ابتدا اعتقاد او را در این زمینه تقویت نموده، سپس مجاری زندگی او را در مسیر عبودیت قرار داده است. پس ادب الهی و یا ادب نبوت همانا عمل را بر هیئت توحید انجام دادن است.[19]
پس مراد از تأدیب الهی، تشویق انسانها در توجه به خواستههای باطنی و امیال درونی و امور فطری و هماهنگی رفتار با اعتقادات درونی و در یک کلمه تعدیل شخصیت انسانی است، که اگر شخصیت او تعدیل گردد اعمالش همراه و همگام با اعتقادش در صراط مستقیم حق قرار گرفته و با متصف شدن به آداب الهی و دینی، در مسیر اعتلای انسانی گام برمیدارد. و ممکن نیست که کسی بدون رعایت آداب دینی و مؤدب شدن به آداب الهی، به اهداف انسانی که همان کمال و سعادت دو سرا و مقام قرب الی الله میباشد دست یابد. و هر آن کس که داعیه چنین مقامی را داشته باشد، ولی در عمل خلاف آداب دینی رفتار نماید، در ادّعای خود کاذب است و حتی در برخی روایات آمده است که چنین فردی منافق است. پس ادب دینی و الهی، همان حرکات و سکنات انسانی است که در راستای هدف خلقت او باشد؛ یعنی رفتاری که با منطق و عقل نوع انسانی هماهنگی و سازگاری داشته باشد و چنین اعمالی موجب قرب و نزدیکی به خداوند میگردد؛ بنابراین شرط قرب الهی، انجام فرایض دینی است و عمل به تعالیم اسلامی، بارزترین مصداق تأدیب الهی و ادب دینی است. پس کسی که مقیّد به واجبات و ترک محرمات نباشد مؤدب نیست و آن کس که مؤدب نباشد هرگز مقرب نخواهد بود.
سخنان مؤدبانه چیست و ملاک تشخیص آن کدام است؟
همانگونه که قبلاً اشاره شد، ادب به معنای ظرافت و دقت در عمل و آداب دینی، همان هیئتهای زیبای اعمال دینی را گویند؛ اما در این قسمت از بحث میخواهیم بدانیم که سخن مؤدبانه چیست و چه نوع بیانات و سخنانی را سخنان مؤدبانه گویند و نیز معیار و ملاک تشخیص آن کدام است؟
آنچه از متون دینی در زمینه سخنان مؤدبانه میتوان فهمید، این است که کلام و بیان مؤدبانه دارای ویژگیهای خاص است؛ اگر سخنی با این اوصاف همراه باشد مؤدبانه خواهد بود و در غیر این صورت نمیتوان گفت که آن سخن مؤدبانه بوده و یا دارای صفت ادب است.
برخی از این اوصاف و ویژگیها عبارتند از:
الف ـ همراه بودن با صدق و صراحت قول
ب ـ دفاع از حق و حقیقت و پرهیز کامل از باطل
ج ـ حفظ شخصیت افراد و احترام مخاطب در شئون و امور فردی و اجتماعی
د ـ عدم تبعیض میان فقرا و اغنیا و دوری از هرگونه مبالغه و زیادهروی در مقام سخن گفتن با صاحبان مال و مکنت و نیز تحقیر فقرا و ضعفا، اعم از مستضعفین فرهنگی و اقتصادی
هـ ـ. کوتاه و مختصر بودن و خالی بودن از زواید و کافی و وافی بودن به مقصود
و ـ خالی بودن از هرگونه طعنه و نیش زبان و یا اهانت به دیگران
ز ـ امید به وصول ثواب و نتیجه اخروی
ح ـ هماهنگ بودن کلام با عمل و حتی افزونی عمل بر سخن تا جنبه اثربخشی آن آشکار گردد.
خصوصیات مزبور، عمدهترین ویژگیهایی هستند که یک گوینده در حال سخن گفتن باید آنها را لحاظ نماید. و ملاک امتیاز سخنان مؤدبانه از غیرآن در توجه داشتن گوینده به همین نکات ظریف است و این امتیاز حاصل نمیشود، مگر اینکه گفتار، مبتنی بر تعقل و اندیشه باشد. درباره کلام و سخن مؤدبانه، جامعترین و کاملترین پیام، حدیثی است که در وصف پیامبر اکرم(ص) آمده است:
گفتارش از همه فصیحتر و شیرینتر بود. کلمات او کوتاه و جامع و خالی از زواید و وافی به تمام مقصود بود، و چنان بود که گویی اجزای آن، تابع یکدیگرند. وقتی سخن میگفت بین جملات را فاصله میداد تا اگر کسی بخواهد سخنانش را حفظ کند فرصت داشته باشد. جوهره صدایش بلند و از تمام مردم خوش نغمهتر بود... از مراء و مجادله، پرحرفی، سخنان بدون فایده، مداحی بیمورد و قطع کلام دیگران پرهیز مینمود.[20]
البته لازمه رسیدن به این مقام آن است که انسان در خوراک خویش، دقت و ظرافت بسیاری داشته باشد؛ چنانچه آن عارف وارسته گفته است:
یکی از اهم مراقبات این است که انسان واردات و صادرات دهانش را مواظب باشد. آن لقمه نانی را که به دهان میگذارد اگر از روی حساب نباشد هرزهخوار میشود و انسان هرزهخوار، هرزهگو میگردد، آن دهانی که وارداتش آلوده است، صادراتش هم آلوده است.[21]
_____________________________
1. اخلاق ناصری، ص60؛ اخلاق جلالی، ص38.
2. المیزان، ج 1، ص368.
3. دکتر جمیل صلیبا، واژه نامه فلسفه و علوم اجتماعی، ص20.
4. المیزان، ج 1، ص371.
5. المیزان، ج 1، ص368.
6. المیزان، ج 6، ص255 به بعد.
7. همان، ج 6، ص257.
8. مرتضی مطهری، فلسفه اخلاق، ص53.
9. المیزان، ج 1، ص351 به بعد.
10. المیزان، ج1، ص355 به بعد.
11. المیزان، ج 5، ص259 ـ 260.
12. دکتر جمیل صلیبا، واژهنامه فلسفه و علوم اجتماعی، ص20.
13. مجموعه آثار، ج 16، ص77.
14. مجید رشیدپور، مبانی اخلاق اسلامی، ص57 ـ 61.
15. پیروان مردی به نام مزدک که در ایران قدیم زمان کسرا میزیست.
16. المیزان، ج 1، ص373.
17. ر.ک: المیزان، ج 1، ص351 به بعد، بحث اخلاق.
18. مجموعه آثار، ج 3، ص475.
19. المیزان، ج 6، ص257.
20. المیزان، ج 6، ص303.
21. علامه حسن زاده آملی، مجموعه مقالات، ص37.