ای پیرترین جوان تاریخ بیا ... (چشم به راه سپیده)
و گفتهاند تو از سمت کعبه میآیی
برای او که برایم نماد خورشید است
ندیدمش ولی او سالها مرا دیدهست
ندیدمش ولی از پشت پردهها حتی-
دلم برای نگاهش همیشه لرزیده ست
سلام مهدی من! روز و ماه و سال بخیر
نگو که لحن سلامت! چه قدر شوریده ست
نگو که لحن سلامت چهقدر غمگین است
که در حوالی من غم همیشه خندیده ست
در این طرف که منم فصلها همه سردند
در آن طرف که شمایی... بهار روییدهست؟
هوای سمت شما ابری است یا آرام؟
در این طرف که هوا سالهاست خشکیده ست
چه ساعتی ست در آنجا؟ شب است یا روز است؟
در این طرف که «زمان» سمت کعبه چرخیدهست-
برای این که هوای تو در تنش جاری ست
که سالهاست «ندیده» فقط تو را «دیده» ست!
- و گفتهاند: تو از سمت کعبه میآیی
ولی «چه وقتش» را هیچ کس نفهمیده ست...
مطهره عباسیان
چقدر فال زدم
در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم
کتاب حافظم از دست من کلافه شده ست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم
غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تو را مثال زدم
غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم
به قدر یک مژه بر هم زدن تو را دیدم
... تمام حرف دلم را در این مجال زدم
سیدحمیدرضا برقعی
یک جرعه از سبوی تو
بده رخصت شوم مهمان کویت
بگیرد جان من از عطر و بویت
کنم یادت دمادم بهتر از جان
دلم خواهد گشاید پر بسویت
دلم را ای دل آرام دل افروز
مسوزان از غم هجران رویت
شوم مست می لعل لب تو
بده یک جرعه ناب از سبویت
کندیوسف تماشای رخ تو
که عالم واله روی نکویت
گرم محرم بدانی سر بگویی
نگویم با کسی سر مگویت
بکن سیراب کام تشنهکامان
به جان ما بریز از آب جویت
مسیحادم، حیات ما طفیلت
بود هستی ما از های و هویت
به دستان «ولی» ما توان ده
قسم بر فرق و بر دست عمویت
تویی تو رابط ارض و سمایی
به عالم اعتبارست، آبرویت
قاسم باباپور قاضیانی