kayhan.ir

کد خبر: ۹۵۶۳۵
تاریخ انتشار : ۲۹ دی ۱۳۹۵ - ۲۱:۲۸

مگر شب سحر می‌شود تا نیایی؟(چشم به راه سپیده)


ابرو هلال
السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما
ما به دنبال تو می‌گردیم و تو دنبال ما
ماه پیدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه گم
رؤیت این ماه یعنی نامه‌‌ی اعمال ما
خاصه این شب‌ها که ابر و باد و باران با من است
خاصه این شب‌ها که تعریفی ندارد حال ما
کاش در تقدیر ما باشد همه شب‌های قدر
کاش حول حالنایی‌تر شود احوال ما
این سحرها در زلال ربنا گم می‌شویم
این سحرها آسمان گم می‌شود در بال ما
ما به استقبال ماه، از خویش تا بیرون زدیم
ماه با پای خودش آمد به استقبال ما
گوشه‌ي چشمی به ما بنمای ای ابرو هلال
تا همه خورشید گردد روزی امسال ما
 علیرضا قزوه
قلب‌های بی‌قرار
فقط نه صبح من از ابرهای تار پر است
گلوی جاده هم از بغض انتظار پر است
اگر که دفترت از خاطرات من خالیست
میان دفتر من از تو یادگار پر است
بخاک‌های مسیرت نگاه کن گاهی
که زیر هر قدمت قلب بی‌قرار پر است
مگیر خرده اگر منتصب شدیم به تو
چرا که دور و بر گل همیشه خار پر است
مرا برای خودت کن به خلق وا مگذار
دل خراب من از دست روزگار پر است
برای جد تو کم گریه می‌کنم آقا
ز بسکه آینه قلبم از غبار پر است
چگونه یاد تو از خاطرم گذر نکند
که لحظه لحظه‌ام از لطف بی‌شمار پر است
پس از دعای فرج کربلاست حاجت ما
و در سر همه سودای آن مزار پر است
محمد بیابانی
ذوالفقار خمیده
در گلویم دوباره گل کرده، بغضی از جنس نانوشتن‌ها
شانه‌هایم به لرزه افتادند، در غم زیر بار ماندن‌ها
حرف‌هایم دوباره تکراری‌ست، زخم‌هایم دوباره وا شده‌اند
اشک بیهوده‌ام عیان می‌کرد، قصه‌ي آب‌ها و هاون‌ها
از سماع درخت‌ها پیداست، ضربه‌های تبر خوش‌آهنگ است
وعده می‌داد و روی هم می‌ریخت، از سر عاشقان چه خرمن‌ها
فرصت عاشقی میسر بود، ما ولی بی‌خیال او بودیم
دور می‌شد ز دست‌های ما، چین افسوس‌بخش دامن‌ها
چشم آیینه‌ها به دست تو است، ذکر لاسیف همچنان برجاست
دیرگاهی‌ست طاقتش طاق‌ست، ذوالفقار خمیده‌ي تنها
توامان حماسه و رأفت، سیصد و سیزده نفر همراه
می‌رسی با نسیم پربرکت، در طلوع خوش‌ شکفتن‌ها
رضا محمدی
مگر می‌شود که...
دلم شور می‌زد مبادا نیایی
مگر شب سحر می‌شود تا نیایی
مگر می‌شود من در آتش بسوزم
تو اما برای تماشا نیایی
تو افتاده‌تر هستی از این که یک شب
به میقات این بی‌سر و پا نیایی
دروغ است! این برنمی‌آید از تو
بیایی و تا کلبه‌ي ما نیایی
بگو خواهی آمد که امکان ندارد
بگویی که می‌آیم، اما نیایی
گذشته است هر چند امروز و امشب
دلیلی ندارد که فردا نیایی
چه خوب آمدی ای بهار صداقت
دلم شور می‌زد مبادا نیایی
زین‌العابدین آذر ارجمند
بی‌تو
دنیای بی‌نگاه تو تاریک و مبهم است
بی‌تو تمام زندگی ما جهنم است
ای آفتاب سیصد و چندین قمر بگو
تا جنگ بدر دیگرتان چند تا کم است
نور تو خامشی همه اعتراض‌هاست
این راز سجده‌های ملائک به آدم است
با پنجه‌های ظلم، به روی گلوی عدل
دیگر بهار آمدن تو مسلم است
صبح طلوع جمعه دلم آفتابی است
اما غروب مثل غروب محرم است
روشن کنید مرگ کجا می‌برد مرا
ای مردمان، بهشت من اکنون در عالم است
میثم مؤمنی