kayhan.ir

کد خبر: ۹۲۲۷۶
تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۳۹۵ - ۱۹:۴۱

آخرین سفارش رزمنده مجروح در بیمارستان به پرستار




متنی که در ادامه می‌آید خاطره «نسرین ژولایی» از روزهای آتش و خون است که به عنوان امدادگر برای کمک به رزمندگان اسلام در بیمارستان صحرایی حضور داشته است.
سال 61، عملیات بیت المقدس بود، جنگ بود، جبهه و شهید و مجروح....! من نیز برای خدمت به اسلام و وطنم در بیمارستان صحرایی مشغول فعالیت بودم. صدای خمپاره، ترکش، شلیک و انفجار در بیمارستان رعب و وحشتی عمیق ایجاد کرده بود. بیمارستان پر از مجروح بود، بعضی از آنان را به خاطر کمبود تخت بر کف زمین خوابانده بودیم. زمین خون این لاله‌ها را بر کف خود نگه داشته بود انگار می‌خواست به همه بفهماند که خونشان آینده این میهن اسلامی را خواهد ساخت.
صدای ناله‌ها از هر طرف به گوش می‌رسید. یکی فریاد می‌زد دستم و دیگری می‌گفت: سرم...! همه استمداد می‌طلبیدند. من هم سراسیمه جهت امداد‌رسانی به هر سویی می‌دویدم. ناله‌ها دلم را می‌آزارد. ساعت‌ها با کمک دیگر پرسنل سراسیمه به اوضاع رسیدگی می‌کردیم؛ دیگر از فرط خستگی نا نداشتم ولی حس عجیبی به من دست می‌داد و عاشقانه به هر سو می‌دویدم. حدود ساعت هفت بعد از ظهر بود حتی آب هم نخورده بودم، کمک به آن‌ها همچون چشمه آب پاک و زلالی بود که همچنان به روح و روانم امید و رونق می‌بخشید. بیمارستان آرامش نسبی پیدا کرده بود با خود می‌اندیشیدم: اگر افراد زیاد تری بود و امکانات بیشتری داشتیم بازدهی بالاتر می‌رفت. در این اندیشه‌ها بودم که طنین صدایی مرا به خود آورد: «خواهر در انتهای سالن دوم کسی شما را صدا می‌کند» به سمت نشانی که داده بودند رفتم. جوانی روی تخت بی‌رمق دراز کشیده بود. دیدم شکمش ترکش خورده و باز شده و در ناحیه گردن نیز مجروح شده است. خستگی در چشمانش موج می‌زد. همین که مرا دید به عنوان احترام سرش را پایین آورد و من هم با احترام خم شده و سلام کردم. کنجکاوانه پرسیدم: «بفرمایید برادر، چه کاری می‌توانم برای شما انجام دهم؟» تشکر کرد، پوزش طلبید و گفت: «من از کرمانشاه آمده‌ام و داوطلب بسیجی هستم»، حرفش هنوز تمام نشده بود که مشاهده کردم چند برادر دیگر تشویق می‌کنند و کف می‌زنند. گفتم: «مگر چه شده؟» گفتند: «کاظم شیر مرد به تنهایی 10 عراقی بعثی را به درک واصل کرده، الحق که شیر مرد است». با چشمانی نیمه باز به من نگریست، خسته به نظر می‌رسید. اشکی از گوشه چشمش روان شد، اشکی پر از درد‌های نا گفته. کمی درنگ کرد و سپس گفت: «خواهرم ما فرمان امام را لبیک گفتیم و برای دفاع از ناموس و والا نگه داشتن کلمه اسلام و ایران از همه چیزمان گذشتیم و به جبهه آمدیم . فقط پیامی دارم برای همه خواهرانم که از شما خواهر ماجدم می‌خواهم که پیام رسان من باشی من شاید زنده نمانم ما جنگیدیم برای اسلام و قرآن و اینکه ناموسمان به دست دشمنان نیفتند: از تو می‌خواهم که سخنان مرا در گنجینه ذهنت بسپاری و آنها را به خواهرانم برسانی‌: ‌ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است * زیبنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است»
 من از آن روز به بعد از راه‌های مختلفی پیام آن شیر مرد را به خواهران مسلمانم می‌رساندم، ‌ای خواهر و دختر و بانوی عفیفی که روایت مرا می‌خوانی تنها خواسته من به تو این است که همانند من این پیام را به گوش همه بانوان مسلمانان برسانی، زیرا تو امید اصلی شهدا برای زنده نگه داشتن اسلام و دین حق هستی.
تهیه و تنظیم: فاطمه زورمند