kayhan.ir

کد خبر: ۵۵۱۲۰
تاریخ انتشار : ۲۱ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۹:۲۳
«داستان کوتاه کودک سوری»

آیلان



«سجاد خالقی»؛ نویسنده برگزیده جشنواره داستان انقلاب در داستانی کوتاه به مرگ کودک سوری در آب‌های آزاد برای رهایی از چنگال تروریسم پرداخته و تصویری از دنیای بی‌خیال را چنین روایت کرده است:
همه جمع شده بودند ،عکاس‌ها، نقاش‌ها، نویسنده‌ها و سیاست مدارها هم.  هر کدام با یک ژست خاص غمگین.
نفر اول که کارش تمام شد یک نویسنده شکم گنده و مو مشکی با قلم قرمز پر رنگ بود، آنقدر سلول خاکستری سوزاند و آنقدر زور زد و با جسد سه ساله
هم ذات پنداری کرد که عرقش درآمد و بالاخره داستانش را از روی جسد پسرک نوشت بعد ریه‌ها را با آسودگی پر از هوای دریا کرد و داستان را به بقیه نشان داد، یک نفر نویسنده مو بور قد بلند که نتوانسته بود چیزی سرهم کند عصبانی داستان را خواند چانه‌اش را تکان داد و گفت: شخصیت خوبی نساخته‌ای هنوز قلمت ضعیف است رفیق.
پیش از اینکه نویسنده شکم گنده مو مشکی عصبانی بشود و جواب بدهد، یک خانم عکاس خودش را آنقدر جنباند و این طرف آن طرف رفت تا زاویه‌اش مناسب شود بعد عکس جسد پسرک را گرفت و روی صفحه نمایش به آقای عکاس که هنوز زور می‌زد زاویه جدید پیدا کند نشان داد. آقای عکاس گفت کمی پایین‌تر می‌گرفتی تا حس ترحم بیننده را جلب کنی، سردبیرها علاقه به ترحم دارند.
خانم عکاس محو دوربین آقای عکاس شده بود آقای عکاس حرفش را ناتمام گذاشت دوربین را بالا آورد و گفت تازه خریدمش آخر تکنولوژی با لنز ماکرو سرخود. خانم عکاس دوربین را گرفت و ذوق زده نگاهش کرد بعد بحثشان سر دوربین و تکنولوژی و لزوم وجود تکنولوژی و پایین آمدن حقوق و رنگ آبی آسمان شروع شد.
یک نقاش مو بلند که سعی می‌کرد چهره‌اش خیلی هنری باشد بوم را کنار ساحل گذاشت تا تصویر جسد پسرک را بکشد و عمق ناراحتی‌اش را نشان بدهد و بتواند یک نمایشگاه خوب برای کودکان بزند‌، هنوز نفس اول نقاشانه‌اش را نکشیده بود که یک مرغ ماهی‌خوار از کنار گوشش رد شد، نقاش بی‌اختیار قلم را سفید کرد و روی بوم کشید تا مرغ را بکشد، یادش رفت برای چه آنجا آمده...
سیاست مدار اول که کنار جنازه رسید کمی روی صورتش کوبید و زور زد چشمش را سرخ و پر اشک کند بعد لباسش را خاکی کرد و رو به عکاس داد زد: بجنب من تا صبح وقت ندارم!
عکاس‌ها سرگرم دوربین جدید با لنز ماکرو بودند و بعدهم می‌خواستند سر آبی بودن آسمان بحث کنند، آقای سیاست مدار نقاش را هم امتحان کرد اما مرغ ماهی‌خوار تمام حواس نقاشانه‌اش را برده بود، سیاست مدار حتی از نویسنده‌ها هم خواست توصیفش کنند تا در تبلیغات انتخابات استفاده کند اما آنها هم مشغول نقد داستان نویسنده شکم گنده بودند و سر هم داد می‌کشیدند.
سیاست مدار خسته شد راهش را کشید و رفت، پیکر بی‌جان کودک همانطور آرام و تنها افتاده بود کنار موج‌ها.