kayhan.ir

کد خبر: ۵۴۴۹۷
تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۹:۱۱

انگلیس؛ قاتل رئیسعلی دلواری

 حبيب احمدزاده
دهها سال این چنین تصور می‌شد که رئیسعلی دلواری، دشمن سرسخت استعمارگران و مبارز نامی ایران زمین، بدون توطئه انگلیسی‌ها و به دلایل شخصي، توسط یکی از افراد محلی به شهادت رسیده است، اما انتشار ترجمه گزارشات ارسالي معاون کنسول بريتانيا در بوشهر ( در مركز اسناد وزارت امورخارجه انگليس) پس از قريب يكصد سال نشان داد که برخلاف تبليغات سابق، خود آنان، به طور مستقیم در به شهادت رساندن اين مبارز، نقش داشته‌اند.
هربرت چیک - ويس كنسول و گرداننده  و میدان‌دار اصلي عمل سیاسی (و در واقع نظامی) دولت  بریتانیا در بوشهر، خود از این شهر، برای روسای بالاترش در يكصد سال قبل چنین نوشته است:
پنج‌شنبه پنج ژوئن 1915
رئیسعلی شخصیت شگفت‌انگیزی است. می‌گویند دشمن قسم خورده ماست. برخی هم او را آدم آرامی می‌دانند که کمتر از کوره در می‌رود ولی می‌گویند اگر خشمگین شود قدرت کنترل خود را ندارد. پیشتر سرش به کار خودش بود و کدخدایی می‌کرد و گاهی تجارت، ولی یک سالی است که روش زندگی اش را تغییر داده و در جستجوی راهی برای مطرح کردن خود است. قبلا فکر می‌کردم به دنبال نان و نوایی است و برای خموش ساختن او در این زمینه کارهایی کردم و پیغام‌هایی دادم، ولی گویا کارساز نبوده و او روز به روز بر تندروی خود می‌افزاید. دو سه نفری را در اطرافش برای کنترلش کاشته ام ولی آ نها جرات زیادی برای برخورد جدی با او ندارند.(1)
پنج‌شنبه 27 اوت 1915
خبرها خوب نیست. تلاش برای هم پیمان شدن خان‌ها ادامه دارد و نیز کوشش ما برای ایجاد تفرقه میان آنها، باید یکی از آنها را از میان برداشت. یکی که از میان برداشته شود، چند روزی ادامه فعلی  ماجرا به تعویق می‌افتد.(2)
سه‌شنبه یک سپتامبر 1915
به گمانم راه را یافتم. دیشب او را یافتم. میرزا رحمت لیلکی مرا به نزد او برد. صحبت‌ها انجام شد. غلام حسین پذیرفت. شاید هیچکس اشک نریخته مرا ندید. آن کس که باید کار را تمام کند، پذیرفت که چنین کاری را انجام دهد. نه تنها در این دیار بلکه در هر دیاری  هر نوع آدمی پیدا می‌شود. پذیرفت و رفت. من و میرزا رحمت بازگشتیم. فهمیده بود در فکرم، اصلا صحبتی نکرد. برچنین مردمی حکومت کردن آسان است. به لقمه نانی خرسندند...(3)
سه شنبه هشت سپتامبر 1915
در سیلاب دگرگونی‌ها حادثه‌ای روی داد. تمام شد. یکی رفت. رئیس علی کشته شد. میرزا رحمت لیلکی همه امروز را چشم به من دوخته بود و وقتی بعدازظهر خبر را آورد از سکوت طولانی‌‌ام تعجب کرد. هرگز شانه‌اش را نفشرده بودم. پس از پایان دوره طولانی سکوتم، شانه‌اش را فشردم. باید قهقهه سر می‌دادم، ولی نمی‌خواهم. آن کس را که برگزیده بودم کار را تمام کرد. در میان درگیری تیری و فریادی و مرگی... پایانی بر یک ماجرا. آدمی افتاده بر خاک که در خاک خواهد خفت. فردا درباره او و من و آن خاک چه خواهند گفت. من و او جنگیدیم ولی فردا درباره آن کس که تیر را انداخت چه خواهند گفت؟
بی حوصله ام. باید بروم پرسه‌ای بزنم. شبی شرجی و گرم است. ازشهرهیچ صدایی نمی‌آید.(4)
______________________________________
پانویس:
1- چیک  هربرت - گزارش‌های مسترچیک از رویدادهای فارس و بوشهر در جنگ جهانی اول-  مترجم پرتو افشین - از مجموعه  کتابهای دانشنامه استان بوشهر به دبیری سید قاسم یا‌حسینی -  نشر همسو و حوزه هنری بوشهر  - 1392  - ص 134
2- ص 150 همان
3- ص 150 همان
4- ص 151 همان