kayhan.ir

کد خبر: ۵۱۲۳
تاریخ انتشار : ۱۹ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۹:۲۱
خاطره منتشر نشده‌ای از مرحوم سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد

نقاشی‌هایی از جنس عشق

در دهه فجر اسرا سعی می‌کردند فضایی شاد و پراحساس برای خود و دوستان‌شان فراهم کنند. بزرگداشت پیروزی انقلاب، برنامه‌های بسیاری برای شادی و تغییر روحیه بچه‌ها داشت؛ سرود، مسابقه اجرای تئاتر و اهدای جوایز. در این روزها اسرا با خمیر و یا گوشه‌های نان شیرینی تهیه می‌کردند.

در دهه فجر اسرا سعی می‌کردند فضایی شاد و پراحساس برای خود و دوستان‌شان فراهم کنند. بزرگداشت پیروزی انقلاب، برنامه‌های بسیاری برای شادی و تغییر روحیه بچه‌ها داشت؛ سرود، مسابقه اجرای تئاتر و اهدای جوایز. در این روزها اسرا با خمیر و یا گوشه‌های نان شیرینی تهیه می‌کردند.
در ایام مبارک فجر، برادران ما بیشترین جشن و سرور و شادمانی، مسابقات و برنامه‌های نمایشی و تئاتر و رژه در مقابل تصویر حضرت امام داشتند و دور از چشم دشمن برنامه‌های بسیار متنوع و روح‌بخش را اجرا می‌کردند، در حالی که دشمن توجه به این ایام داشت و قبل از فرا رسیدن این ایام معمولا تهدید دشمن شروع می‌شد. برادران اسیر و هم‌بند ما از 3 ماه یا حداقل 2 ماه قبل از ایام مبارک فجر به فکر تدارک برنامه‌های این ایام بودند. جوایزی را به تعداد بسیار زیاد تهیه می‌کردند از نقاشی و گلدوزی گرفته سجاده نماز، جامهری و آلبوم عکس.
این هدایا به این صورت بود که بعضی لباسشان را نمی‌پوشیدند، نو نگه می‌داشتند. حالا لباس رو یا زیر یا کفش یا جوراب. با اینکه خودشان احتیاج داشتند کنار می‌گذاشتند. یا یک تعدادی گیوه می‌بافتند، از شاید چند ماه قبل. نخ هم که نبود، لباس خود را می‌شکافتند. مثلا زیرپیراهنی را می‌شکافتند، نخش می‌کردند. بعد نخ را تاب می‌دادند و گیوه می‌بافتند. یا جورابشان را می‌شکافتند، از نخ جوراب گیوه می‌بافتند. یا اینکه لباسی را پاره می‌کردند و دمپایی‌های پاره را با لباس چند لایه به هم می‌دوختند. به هر صورت شاید این هدایا در آن ایام اثرات خوبی در روحیه‌ها داشت.
به هر کس به بهانه‌ای هدیه وجایزه‌ای تعلق می‌گرفت. حتی به آن کسی که از همه تنبل‌تر بود، به او جایزه می‌دادند. یا مثلا کسی که پرستاری از مریض کرده بود، به عنوان تجلیل مورد تشویق قرار می‌گرفت. یا کسی که در مقابل شکنجه دشمن بیشترین شکنجه را تحمل کرده بود و کسانی که در ورزش یا در درس خواندن یا در قرآن بیشترین امتیاز را آورده بودند. به هر حال هیچ کس را نمی‌گذاشتند بی‌جایزه بماند. دادن این جوایز با یک تشریفات و برنامه شادی [بود] که مثلا هر شب از این دهه مبارک فجر به هر نفر جایزه‌ای می‌دادند. لحظات بسیار شیرین و به یادماندنی را از خود باقی می‌گذاشت.
دقیقا به خاطر دارم در اردوگاه شماره 3 موصل، شب 22 بهمن نگهبانان به آسایشگاه حمله‌ور شدند و به ارشد آسایشگاه که برادر عزیز سردار احمد روزبهانی بود، در ابتدای ورود گفتند: و این حلویاتکم؟ شیرینی هایی که پختید کجاست؟ یادم است که احمد آقای روزبهانی گفت: حلبی های ما اینها است. قوطی حلبیها را نشان داد که همه بچه‌ها خندیدند. در آن زمان اردوگاه دکتری داشت به نام فارس. عراقی بود و شیعه و بسیار فداکار و شایسته. دکتر فارس با نگرانی آمده بود که ببیند برنامه به کجا منتهی می‌شود. به هر حال نگهبانها تمام پتوها را ریختند به هم تا شیرینی ها را پیدا کنند ولی دستشان به هیچ چیز نرسید و دست خالی بازگشتند. اتفاقا ما شیرینی زیادی پخته بودیم.
البته حلوایشان به این شکل بود که خمیر نان را درمی‌آوردند و خشک می‌کردند. بعد با تورهای پنجره می‌ساییدند تا به شکل آرد درآید و با یک مقدار روغن، قدری شکر که ذخیره می‌شد یک حلوایی می‌پختند. یک شیرینی اسارتی می‌پختند که اگر امروز آن را بخورند حتما دچار عوارضی از قبیل دل درد و هضم نشدن غذا می‌شوند. ولی آنجا خیلی گوارا و توزیع کردنش صفایی داشت.
آن شب گذشت. فردای آن روز یک بشقاب از آن شیرینی ها را برای دکتر فارس فرستادیم. او به ما گفت: به شما که در این شرایط به جشن پیروزی انقلابتان این همه اهمیت می‌دهید، تبریک می‌گویم اما تعجب کردم که شما چگونه این شیرینی را مخفی کردید.
22 بهمن بسیار باشکوه برگزار می شد. وقتی که برادرانمان دستشان به قلم و کاغذ رسید، از سه، چهار ماه قبل در یک اردوگاهی متجاوز از 200 عکس حضرت امام با اندازه‌های مختلف، عکس حضرت آیت‌الله خامنه‌ای چهل، پنجاه تا، عکس جناب آقای هاشمی را-که آن وقت رئیس مجلس بود- پنجاه، شصت تا کشیده بودند. یک نمایشگاه عکس مفصلی شده بود.
عراقیها هم ریختند و فهمیدند بچه‌ها برنامه دارند. از عکس‌ها هیچ چیزی گیرشان نیامد. هر عکسی را نصب می کردند در این ایام، معمولا یک نگهبان ایرانی داشت. به محض اینکه وضعیت قرمز می‌شد و عراقیها نزدیک می‌شدند، هر کسی چیزی را که ماموریت داشت، بر می‌داشت و مخفی می‌کرد. در نتیجه ظرف کمتر از سه، چهار دقیقه اتاقی که نمایشگاه عکس بود، به هم می‌خورد و در ظرف 10دقیقه دومرتبه تشکیل می‌شد.
در نبود امکانات با قطعات صابون عکس مبارک حضرت امام را روی پتوهای مشکی می‌کشیدند و تا می‌کردند که هیچ چیز معلوم نباشد. بعد می‌آوردند یک قسمت از آسایشگاه که سرباز عراقی از بیرون نتواند ببیند، نصب می‌کردند. آن وقت برنامه رژه داشتند در مقابل تصویر مبارک حضرت امام معمولا برادران روحانی می‌آمدند و می‌ایستادند، تصویر مبارک حضرت امام هم بود، بیست و دوم بهمن رژه می‌رفتند.
یادم هست عراقیها ریختند داخل آسایشگاه. هر آسایشگاه معمولا 150نفری بود. در حالی که در بین روز باید به صورت متعارف 30نفر در آسایشگاه باشند، عراقیها آمدند به آسایشگاه و حدود 400نفر را گرفتند و در را به روی بچه‌ها بستند و رفتند اتاق را تفتیش کردند.
ابتدا که وارد شدند، افسر عراقی می‌آید و می‌گوید: ابوترابی کجاست؟ هرچه صدا می‌زند وسط اینها، می‌بیند من نیستم. در حالی که من 2 تا 3دقیقه قبل از آن از اتاق خارج شده بودم. همه را زندانی کردند. من هم بعدازظهر رفتم پیش او و گفتم: از تو می‌خواهم که اینها را ببخشی، اینها همین طور برای خودشان جمع شده بودند، مسئله‌ای هم نبوده. به من گفت: چون تو نبودی همه اینها را به تو می‌بخشم! و آزادشان کرد.
در همان جریان، عکس قدی حضرت امام را از اسرا گرفت. حدودا 90 سانتی‌متر قد عکس بود. افسر عراقی با تعجب به من گفت: آخر به من بگو ببینم، اینها که کاغذ ندارند این کاغذ را از کجا می‌آورند و آن قلم رنگی هایی که این عکس را کشیدند از کجا آمده؟! برای او جای تعجب داشت. ولی برای ما مشخص بود که برادرانمان این کاغذها و قلم‌ها را از انبار آورده بودند. عراقیها هم خبر نداشتند. انباری بود که اینها می‌رفتند و چیزهایی که مورد احتیاجشان بود بیرون می‌آوردند و عراقیها متوجه نمی‌شدند.مسابقات قرآن، اعم از حفظ، قرائت تجوید قرآن یا مسابقات نهج‌البلاغه، کلمات قصار ائمه، خطاطی، نقاشی و... داشتیم. خط می‌نوشتند و می‌آوردند. بهترین خط یا مقاله انتخاب می‌شد. به هر صورت با آن که کمترین تجمعی ممنوع بود و جلوی هر گونه فعالیتی را می‌گرفتند، ولی ایام 22 بهمن، جدا اردوگاه یک شور و حال دیگری پیدا می‌کرد.
راوی: سیدآزادگان
 مرحوم سیدعلی اکبر ابوترابی فرد