kayhan.ir

کد خبر: ۱۸۹۳۷۵
تاریخ انتشار : ۰۷ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۱:۱۲

برگرد تا هوای زمین را عوض کنی(چشم به راه سپیده)




هوای زمین
 دنيا بد است بي‌تو مکان بدي شده است
اي صاحب زمانه! زمـان بدي شده است
حتّي پيــامي از تــو به اينــجا نمـي‌رسد
بعد از تو باد، نامه‌رسان بدي شده است
برگـــرد تا هـــواي زميـــن را عــوض کني
حالا که نيستي خفقان بدي شده است
 حالا که نيستي همه ساکت نشسته‌اند
حتـــي زبـان شــعر، زبان بدي شده است
ساعت، به سرعت و نگران پيش مي‌رود
اين تيــک‌تــاک‌ها هيجان بدي شده است
دســـت مرا بـــگير که يـــخ زد بـــدون تــو
جــــان مــــرا بگير که جان بدي شده است!
میلاد عرفان‌پور
به خاطر دل زینب
این روزها که شیعه‌کشی رخ نموده است
شاید نوید آمدنت را دلالت است
آقا! شکایت دلمان را کجا بریم
«عجّل علی ظهور» شما اوج حاجت است
کوفی شده زمانه و هیچ اعتماد نیست
حتی به حرف ما که دعامان شهادت است...
آقا به خاطر دل زینب ظهور کن...
در سوریه حضور حرامی جسارت است
آقا قبول! منتظرانت کجا و من
وقتی تمام زندگی‌ام غرق حسرت است
اینجا به بغض‌های حسن خیره مانده‌ام...
در کوچه‌ای که مادرتان بی‌حمایت است...
قصدم‌ گریز نیست به صحرای کربلا...
آنجا که ناله همگان وا مصیبت است
احسان اکابری
جان که هست
ما پی نبرده‌ایم تو را آن چنان‌که هست
کاری نکرده‌ایم به قدر توان که هست
کــاری بــرای آمــدن تو نکــرده‌ایم
اما برای نذر قدوم تو جان که هست
گر بی‌قراری دل ما آشکـــار نیست
پیدا ز حال و روز پریشانمان که هست
دل گه‌گـدار از تو جـدا می‌شود ولـی
این دست‌ها دخیل بر این آستان که هست
ما در قمــار عشق، به عشق تو آمدیم
پس فارغیم از همه سود و زیان که هست
ای دل برای عقده‌گشایی به سامرا
ما را نبرده‌اند اگر، جمکران که هست
امیرحسین حیدری
ولی نشد
 گفتم که بی‌قرار تو باشم... ولی نشد
تنها در انتظار تو باشم... ولی نشد
 گفتم به دل که جلب رضایت کند... نکرد
گفتم که جان‌نثار تو باشم ولی نشد
 گفتم که می‌رسی تو و من هم دعا کنم
در دولت تو یار تو باشم ولی نشد
 گفتم که تا اجل نرسیده است لحظه‌ای
در خیمه‌ات کنار تو باشم ولی نشد
 گفتم که خاک پای تو را تاج سر کنم
چون خاک رهگذار تو باشم ولی نشد
 گفتم به قدر آه دل دلشکستگان
در روزگار تو باشم ولی نشد
 گفتم دعا کنم که بیایی ببینمت
مانند مهزیار تو باشم ولی نشد
 گفتم شمیم ماه مبارک که می‌رسد
در روضه بی‌قرار تو باشم... ولی نشد
سید مجتبی شجاع
وقت باران
آقا، بهار من زمستان است بی‌تو
صحرا و کوه و دشت بی‌جان است بی‌تو
عید بدون تو صفا دارد؟ ندارد
اصلا چرا این چهره خندان است بی‌تو
ای یوسف گم‌گشته دل در کجایی؟
چشمان بر در مانده ‌گریان است بی‌تو
از خاک‌بازی خسته‌ام  باور کن آقا
دنیا برایم مثل زندان است بی‌تو
کم‌کم جوانی رفت و حالا وقت پیری ست
این زندگی هم رو به پایان است بی‌تو
لیلی خبر دارد که مجنون در چه حال است؟
مجنون کماکان در بیابان است بی‌تو
من مانده‌ام در نیمه شب با این غزل‌ها
آری، دوباره وقت باران است بی‌تو...
یاسر مسافر
آبشار هم خوب است
به شوق صبح و سحر، شام تار هم خوب است
برای‌ گریه شدن آبشار هم خوب است
تمام هفته خطا و غروب جمعه دعا
کمی خجالت از این انتظار هم خوب است
اگرچه لایق وصل تو نیستیم آقا
ولی کشیدن ناز نگار هم خوب است
گمان کنم که نمی‌بینمت، بگو غلط است
امید دادن این بی‌قرار هم خوب است
کسی به فکر شما نیست، همه خوبند
ملال نیست دگر، کار و بار هم خوب است
مرا ببند که من جای دیگری نروم
برای عبد فراری حصار هم خوب است
هوای شهر بد و ‌گریه سخت و حال بد است
کمی هوا وسط این غبار هم خوب است
اگر نشد برسم من به پای‌بوسی تو
برای این دل من وصف یار هم خوب است
برای اینکه به دست آورم دلت را من
قسم به فاطمه داغدار هم خوب است
مرا ببخش به دردت نخورد نوکری‌ام
که بخشش دل این شرمسار هم خوب است
اگر که پای رکابت نشد شهید شوم
برای کشتن ما زلف یار هم خوب است
اگر اجل به وصالت مرا مجال نداد
امید آمدنت بر مزار هم خوب است
جواد پرچمی