kayhan.ir

کد خبر: ۱۸۲۳۹۹
تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱۳۹۸ - ۲۱:۱۳
شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج ‌البلاغه

راز استحاله انقلابی‌نماها چیست؟ - شماره 34



  چهار شعبه جهاد
اميرالمؤمنين در اين حکمت و در اين کلمه به‏اصطلاح کوتاه- اينها به‏اصطلاح کلمات قصار حضرت است- خيلى طولانى اينها را شرح مي‌دهند؛ هم صبر را، هم يقين را، هم عدل را، هم جهاد را. هرکدام را چهار قسمت می‌کنند؛ عدل چهار شعبه دارد، صبر چهار شعبه دارد، يقين چهار شعبه دارد، جهاد هم چهار شعبه دارد. آن‏وقت جهادش اين است: «وَ الجِهادُ مِنها عَلى اَربَعِ شُعَبٍ عَلَى الاَمرِ بِالمَعروفِ وَ النَّهىِ عَنِ المُنکر»؛ جهاد هم چهار شعبه دارد:
امر به ‌معروف و نهی‌ از منکر و موضع‌گیری صادقانه
امر به ‏معروف، نهى ‏از منکر. «وَ الصِّدقِ فِى المَواطِن»؛ يعنى راست‌گويى و صداقت در موضعها؛ يعنى درست همين معنايى که ما امروز در موضع‏گيرى معنا می‌کنیم؛ يعنى [مانند] مواضع سياسى و مواضع اجتماعى؛ مواضع. آدم صداقت داشته باشد؛ خود اين صدق يک جهاد است. موضع‏گيرى انسان، آنجايى که انسان در آنجا قرار می‌گیرد، در هر صحنه‏اى و در هر ماجرایى، صادقانه باشد؛ يعنى از روى اعتقاد، از روى دل. «مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا الله عَلَيه»؛ اين صدق در اينجا به آن معنا است؛ يعنى صادقانه در اينجا قرار بگيرد. اين‏هم يکى.
مرزبندی با دشمنان و فاسقان
«وَ شَنَآنِ الفاسِقين». اين را من مخصوصاً به شما بگويم؛ اين را همه توجّه داشته باشيد. يکى از شعب جهاد که لازم است، «شَنَآنُ الفاسِقين» است؛ از جريان فسق و از جريان کفر جدا شدن؛ يعنى حسابتان جدا بايد باشد، با اينها مخلوط نبايد بشود. شماها مي‌دانيد- شماها با من آشنا هستيد؛ حالا تقريباً هشت سال است که ما با شماها [آشنا هستيم]؛ با بعضى خيلى بيشتر- که بنده هيچ اعتقاد ندارم که با کفّار بايد قطع رابطه کرد؛ نه، [بلکه] مرز شما و کفّار بايد معلوم باشد، مرز شما و فسّاق بايد معلوم باشد، مرز شما با آنهايى که جمهورى اسلامى را قبول ندارند بايد معلوم باشد. يک‏وقت هم لازم است يکجا انسان تعامل کند با همان کسى که جمهورى اسلامى را هم قبول ندارد؛ تعامل می‌کند امّا معلوم است که او، او است، شما، شما هستید؛ مخلوط نشويد. من هميشه از بعضى‏ها در همين نظام خودمان و در مجموعه خودمان گله‏مند بودم به‏خاطر همين‌که مرزها را اينها پاک کرده‏اند. به اينها گاهى مي‌گفتم که وقتى شما مرز را پاک می‌کنید، ‌اشکالش اين است که بسيارى به‏خاطر نبودن مرز از اين‏طرف مي‌روند آن‏طرف، از آن‏طرف مى‏آيند اين‏طرف، مرتّب رفت‏وآمد می‌کنند؛ حدود فراموش می‌شود. يک کشور اگر مرز نداشته باشد و مرزش مشخّص نباشد، ديگر هويّت جمعى ندارد؛ ديگر وحدت جمعى ندارد. بگذاريد مرزها مشخّص باشد، معلوم بشود که شما کجاييد و آنها کجايند. «شَنَآنُ الفاسِقين» يعنى اين. آن‏وقت باز در دنباله‏اش که شرح هرکدام از اينها است، [می‌فرماید]: «وَ مَن شَنِئَ الفاسِقينَ وَ غَضِبِ للّهِ غَضِبَ الله لَه»؛ براى خاطر خدا شما خشم بگيريد، خدا هم براى خاطر شما خشم می‌گیرد؛ «وَ اَرضاه‎ يَومَ القيامَة». اين‏هم يک حديث و يک جمله‏اى از اميرالمؤمنين در باب ايمان.
ایمان مستقر و ایمان عاریه‌ای
يک جمله ديگر- که در اوايل اين جلد است- اين است که: «من کلام له عليه السّلام فى الايمان: فَمِنَ الايمانِ ما يَکونُ ثابِتاً مُستَقِرّاً فِى القُلوبِ وَ مِنهُ ما يَکونُ عَوارىَ بَينَ القُلوبِ وَ الصُّدورِ اِلى اَجَلٍ مَعلوم»؛ دو جور ايمان داريم: ايمان ثابت و مستقر، و ايمان مستودع و عاريه‏اى. ببينيد، آن ايمان عاريه‏اى هم ايمان است؛ نه اينکه آن شخص منافق است؛ نه، ايمانش راسخ نيست، لذا زود زايل می‌شود. يک ايمان، ايمان مستقر است؛ ايمان ثابت و مستقر؛ يعنى جاى‏گرفته، تکيه‏کرده به يک استدلال، به يک بينش عميق، پشتيبانى‏شده با عمل صالح؛ اين می‌شود مستقرّ در قلب. يک‏جور ايمان هست که با احساسات پيدا شده، با منطق پيدا نشده؛ انسان پاى آن، عمل صالح نگذاشته [بلکه] همين‏طور شعار داده و گفته- گاهى هم خيلى تند شعار داده؛ شعارهاى ايمانى- امّا عمل صالحى را که به‏خاطر آن عمل صالح با نفْس خودش مجاهدت و مبارزه بکند، پاى اين ايمان خرج نکرده و اين ايمان با عمل صالح آبيارى نشده؛ اين می‌شود ايمان عاريه‏اى. اينجا حضرت می‌فرماید: «وَ مِنهُ ما يَکونُ عَوارى»، عاريه است، «بَينَ القُلوبِ وَ الصُّدورِ اِلى اَجَلٍ مَعلوم»، تا يک‏وقتى. آن وقت معلوم کى است که اين ايمان از او زايل بشود و اين گنجشکى که در سينه خودش حبس کرده، بپرد برود؟ اين ايمان جزو وجود او نشده؛ زايل می‌شود. وقتش کى است؟ وقتهاى امتحان، وقتهاى هواى نفْس؛ هروقت که پيش بيايد. يکى پولکى است، وقتى پول زيادى پيش بيايد و پول با ايمان دوراهى باشند؛ يعنى يا بايد ايمانش را حفظ کند يا بايد برود سراغ پول، اينجا ايمان مي‌پرد و تمام می‌شود؛ بعضى‏ها دچار شهوات نفْسانى و شهوات جنسى و مانند اينها هستند؛ بعضى‏ها دچار مقام‏پرستى‏اند؛ هرکسى يک‌جور است. هرکدام از ماها يک لغزشگاهى داريم، يک گيجگاهى داريم، يا به‏قول فرنگى‏ها هرکدام از ماها يک پاشنه آشيلى داريم- به‏اصطلاح چشم اسفنديارى [داريم]- که آنجا گيجگاه ما و ضربت‏خور ما است. يا به خدا پناه ببريم که آن ضربت‏خور پيش نيايد يا [تقوا داشته باشيم]. البتّه در اين «يا» هم بايد به خدا پناه بُرد امّا راهش تقوا است؛ من مکرّر در همين جلسه و جلسات ديگر راجع به تقوا صحبت کرده‏ام. تقوا يعنى دائم مراقب خود بودن؛ اين تقوا است؛ انسان دائم مراقب باشد.
مستقر نشدن ایمان
 راز تحوّل‌های 180درجه‌ای
ببينيد، راز بعضى از تحوّلهاى 180درجه‏اى از اوّل انقلاب تا حالا را آدم اينجا مي‌فهمد. از اوّل انقلاب تا حالا 25 سال است [امّا] گاهى مى‏بينيد بعضى‏ها 180 درجه تحوّل پيدا کردند؛ يعنى از يک مؤمنِ مخلصِ صادقِ پُرجوش‏وخروشِ شعاردهنده، تبديل شده به يک معاندِ معارضِ دشمنِ لجوجِ عنودِ بهانه‏گيرِ اين‏جورى. دشمن هم چندجور داريم: بعضى دشمنها دشمنند، قبول هم ندارند امّا مدام هم نمي‌خواهند پنجه بزنند؛ بعضى‏ها نه، دائم مي‌خواهند انگشت در چشم انقلاب و چشم نظام اسلامى فرو کنند، دائم پنجه بزنند. نگاه مي‌کنى مي‌بينى بعضى‏هايشان از همان آدم‌هايى‏اند که يک روز هم خيلى تند و داغ [بودند] و خيلى‏ها را قبول نداشتند. تند بود؛ يعنى مثل شعله‏اى که گاهى روى خس و خاشاک بلند می‌شود. البتّه از درخت و چوب محکم هم گاهى شعله‏هاى مفصّل بلند می‌شود امّا شعله خس و خاشاک هم- که چيزى ندارد- بلند می‌شود، فوراً هم می‌خوابد. ما گاهى ازاين‏قبيل داريم کسانى را. اين همان ايمان مستودع است؛ ايمانهاى زوال‏پذير و بدون تکيه به يک استدلال محکم. و همين‏طور که عرض کرديم، اين ايمان زايل‏شده هم اين‏جور نيست که وقتى بخواهد برود، زنگ بزند و خبر کند که آقا رفتيم و ديگر از اين ساعت ما ديگر کافر می‌شویم، نماز نمی‌خوانیم. اين‏جورى نيست؛ بتدريج آدم نمی‌فهمد، ملتفت نمی‌شود که چه‏جور اين ايمان از انسان زايل شد. خيلى بايستى مراقب بود و به خدا بايستى پناه برد. اين هم يک جمله ديگر از اميرالمؤمنين.
تنگدستی مردم
 عامل از بین رفتن زمین
جمله چهارم و آخرى که در صفحه 34 جلد چهارم [آمده] نامه به جناب مالک‌اشتر و فرمان اميرالمؤمنين به مالک‌اشتر است، که به غلط عهدنامه ترجمه می‌شود. اين نامه حضرت به مالک‌اشتر خيلى نامه عجيبى است؛ يعنى واقعاً حِکمى که در اين نامه است، لا تعدّ و لا تحصى است.
انسان واقعاً باز که برمي‌گردد به اين نامه و به اعماق اين نامه، مي‌بيند خودش کوچک است؛ احساس حقارت می‌کند در مقابل اين عظمتى که در هر فرازى و در هر جمله‏بندى‏اى از اين [نامه] وجود دارد. يکى‏اش هم حالا اين است که يکى دو خطّش را من انتخاب کرده‏ام که بخوانم.
می‌فرماید که: «وَ اِنَّما يُؤتى خَرابُ الاَرضِ مِن اِعوازِ اَهلِها»؛ ويرانى زمين از تنگدستى مردم حاصل می‌شود. اين درست است؛ يعنى مردم که تنگدست بودند، زمين ويران می‌شود. حضرت اين را به‏عنوان يک بيان فلسفى بيان نمی‌کنند- به اين توجّه بشود- [بلکه] به‏عنوان بيان يک واقعيّت [است]. ارضى هم که اينجا می‌گویند همان مصرى است که مالک‌اشتر دارد می‌رود. البتّه، شام و عراق و ايران و مدينه و هر نقطه ديگر دنيا [هم] که حاکمى دارد قابل مقايسه است با مصر، به آنها دارند می‌گویند. می‌گویند اين سرزمينى که تو دارى مي‌روى آنجا، اگر مردمش را توانستى ثروتمند کنى، اين سرزمين آباد خواهد شد؛ اگر مردم را فقير نگه داشتى يا فقير کردى و نتوانستى، اين سرزمين، هم آباد نخواهد شد، هم ويرانه خواهد ماند. مردم هستند که بايد با نشاط خودشان و با توانايى‏هايى که پيدا می‌کنند سرزمين را آباد کنند؛ ابتکار مردم و آحاد مردم است که همه جاى زمين را آباد می‌کند.