برگرد که انتظار خیلی سخت است(چشم به راه سپیده)
مسیح من!
دلمردهام! قبول، ولی ای مسیح من!
یک جمعه هم، زیارت اهل قبور کن.
پرسه به یاد تو
در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم
کتاب حافظم از دست من کلافه شدهست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم
غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تو را مثال زدم
غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم
به قدر یک مژه برهم زدن تو را دیدم
... تمام حرف دلم را در این مجال زدم
سیدحمیدرضا برقعی
بهار من
ای ناگهانتر از همه اتفاقها!
پایان خوب قصه تلخ فراقها!
یک جا ز شوق آمدنت باز میشوند
درهای نیمه باز تمام اتاقها!
یک لحظه بیحمایت تو ای ستون عشق
سر باز میکنند ترکها به طاقها!
بیدستگیریات به کجا راه میبریم؟
در این مسیر پر شده از باتلاقها
باز آ بهار من! که به نوبت نشستهاند
در انتظار مرگ درختان اجاقها
ای وارث شکوه اساطیر! جلوه کن!
تا کم شود ابهت پرطمطراقها
مهدی عابدی
کلافهام
هرشب از التهاب غمت غرق زاریام
در مجمر فراق تو اسپند کاریام
آتش گرفتهام، نفسی زن، خموش کن
این شعلههای سرکشی و بیقراریام
تا که رود به چشم همه دشمنانتان
تا دود گردد این شب چشم انتظاریام
تا بشکفد تجسم دیدار رویتان
تا بگذرد خزان ز نگاه بهاریام
آتش نشاندی و جگرم سوخت، شد چنان
سرچشمهای که تا ابد از اشک جاریام
بس نیست این همه گذر از کوچه خیال
بنبست شد زمینه خوش اعتباریام
یک شب طلوع کن به خیالم که سر شود
این هایهای گریه شبزندهداریام
شیرینترین شکوه غزلها بیا مگر
با تو عوض شود غم تلخ قناریام
ای ثروت خزانه هستی کمی بپاش
بر روزگار رو به غروب نداریام
دیگر ز عهد جمعه دیگر کلافهام
دیگر ز شنبههای پیاپی فراریام
هر صبح جمعه تا به فراز نگاهها
تا کی میان این همه جمعه گذاریام؟
عمری نشستهام به کمینگاه ندبهها
تا کی شوی شکار دو چشم شکاریام
یک شب بیا و تکه نانی به من بده
تا خلق و خو عوض کنی از نفس هاریام
ای صبح صادق، از شب من خون چکد بیا
پایان بده بهگریه بیاختیاریام
صادق عمو سلطانی
سخت است
با این دل بیقرار خیلی سخت است
جا ماندنمان ز یار خیلی سخت است
تو درد فراق دیدهای، میدانی
برگرد که انتظار خیلی سخت است
محمد کاظمینیا
در سهله و جمکران
آنان که گل وصال تو میبویند
در سهله و جمکران تو را میجویند
هنگام قنوت در مصلای نماز
عجل لولیک الفرج میگویند
هادی لک
بیتو
جمعهها را همه از بس که شمردم بیتو
بغض خود را وسط سینه فشردم بیتو
بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بیتو
تا به اینجا که به درد تو نخوردم آقا
هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بیتو
چارهای کن، گره افتاده به کار دل من
راهی از کار دلم پیش نبردم بیتو
سالها میشود از خویش سؤالی دارم
من اگر منتظرم از چه نمردم بیتو
با حساب دل خود هر چه نوشتم دیدم
من از این زندگیم سود نبردم بیتو
گذری کن به مزارم به خدا محتاجم
من اگر سر به دل خاک سپردم بیتو
محمدجواد پرچمی