فروغ صبح امیدی، حصار شب بشکن(چشم به راه سپیده)
ستاره سحری
تو از تبار کدامین ستاره سحری؟
که چهر مهر مثالت چنین تماشایی است
بیا بیا! که طلوعت، غروب نومیدی است
بیا بیا! که حضورت، بهشت زیبایی است
فروغ صبح امیدی، حصار شب بشکن
سپیده تو، به ظلمت سرای تنهایی است
بهار عشق نگر در سروده «صائم»
که واژه واژه آن، گل خروش شیدایی است
صائم کاشانی
خوب میشوم...
آقا قسم به جان شما خوب میشوم
باور کن آخرش به خدا خوب میشوم
حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش
با یک نگاه لطف شما خوب میشوم
این روزها ز دست دل خویش شاکیم
قدری تحملم بنما خوب میشوم
من ننگ و عار حضرتتان تا به کِی شوم
کِی از دعای اهل بکا خوب میشوم
جمعی کبوتر حرم فاطمی شدند
من هم شبیه آن شهدا خوب میشوم
گر چه دلم ز دوریتان پر جراحت است
در چشمهسار ذکر و دعا خوب میشوم
من بدترین غلام حقیر ولایتم
ای بهترین امام، بیا، خوب میشوم
با این همه بدی به ظهور شما قسم
با یک نسیم کرب و بلا خوب میشوم
سیدمحمد میرهاشمی
من بدم اما دعا کنید
فکری برای وضع بد این گدا کنید
باشد قبول، من بدم اما دعا کنید
هر کار میکنم دلم احیا نمیشود
قرآن به نیت من بیچاره وا کنید
بیدردی است دردِ من در به در شده
بر درد عشق جان مرا مبتلا کنید
برگشتهام به سوی شما ایهاالعزیز
در خیمهگاه خویش مرا نیز جا کنید
بی التفاتِ دوست تقلا چه فایده؟
قدری به دست و پا زدنم اعتنا کنید
در پشت خانه تو نشستن مرا بس است
اصلاً که گفته حاجت من را روا کنید؟!
محمدجواد شیرازی
آقا اجازه بپرسم
ما را در آورده از پا، این درد چشمْ انتظاری
تا کی جدایی و دوری؟ تا کی دل و بیقراری؟
این خانهها بیحضورت، زندان زجر و شکنجهست
شوقی به خواندن ندارد، در این قفسها، قناری
ای عیدِ جمعه، ز هجرت، روز عزای عمومی
ای چشمها در فراقت، از اشک، چون رودِ جاری
در بوته امتحانت، مثل طلا ذوب گشتیم
ممنون، دل سنگ ما را دادی چه نیکو عیاری
نه کوفی بیوفائیم، نه اهل مکر و ریائیم
ما بنده تحت امریم، تو صاحبُالاختیاری
مالک نبودیم اگر نیست شور علی در سر ما
میثم نبودیم اگر نیست تقدیرمان سربداری
هر کس گدایت نباشد، فقر و فلاکت سزاش است
در چشم ما گنج قارون، بیتوست عینِ نداری
از قول کعبه اجازهست از تو بپرسم سؤالی
کِی دست پُر مِهر خود را بر شانهام میگذاری؟
محمد قاسمی
داوود من بخوان!
وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان
یعنی منم که زندهام از اشکهایتان
داوود من! دوباره بخوان تا که عالمی
ایمان بیاورد به طنینِ صدایتان
از این همه سحر که گذشته است میشود
یک شب نصیب این دل من هم دعایتان
این اشتراک چشم من و چشم خیستان
منگریهام به کشته کرببلایتان
آقا اجازه هست که هر وقت آمدید
نقاشیم کنند مرا زیر پایتان؟
یک روز عاشقانه تو از راه میرسی
آن روز واجب است بمیرم برایتان
علی اکبر لطیفیان
دلم باز هم شکست
حرف از غروب جمعه شد و مرز غم شکست
کهنه غرور کاغذ و بغض قلم شکست
مانند هفتههای گذشته زبان گرفت
جمعه شد و نیامد و دل باز هم شکست
هرشب دلت شکست و دل ما ترک نخورد
شرمندهایم از اینکه دل مرده کم شکست...
اسماعیل شبرنگ
بغض جمکرانی
گرفته بوی تو را خلوت خزانی من
کجایی؟ ای گل شب بوی بینشانی من!
غزل برای تو سر میبرم عزیزترین!
اگر شبانه بیایی به میهمانی من
چنین که بوی تنت در رواقها جاری است
چگونه گل نکند بغض جمکرانی من؟!
عجب حکایت تلخی است ناامید شدن
شما کجا و من و چادر شبانی من؟!
درین تغزل کوچک سرودمت ای خوب!
خدا کند که بخندی به ناتوانی من
به پای بوس تو، آیینه دستچین کردم
کجایی؟ ای گل شب بوی بینشانی
سعید بیابانکی