kayhan.ir

کد خبر: ۱۱۹۴۳۸
تاریخ انتشار : ۰۲ آذر ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۹

قصّه درد فراق تو غمی دیرین است(چشم به راه سپیده)




قلم و کاغذ تقدیر
غنچه‌ها را همه پژمرده که دیدی رفتی
گِرد مفهوم خودت پیله تنیدی رفتی
قلم و کاغذ تقدیر به دستت دادند
به تهِ خطّ خودت هم نرسیدی رفتی
همگان را که سپردی به خدا، یادت هست؟
با هزاران نگرانی به امیدی رفتی
بقچه آن همه تنهایی خود را بستی
«نرو آقای» دلم را نشنیدی رفتی
به کسی حرف دلت را نزدی، دق می‌کرد!
به کسی خطّ و نشان هم نکشیدی رفتی
شاپرک‌ها به سیاهی به عدم تن دادند
پای آنها نه نشستی نه چکیدی رفتی
بس که ما مردم این شهر به خود دل بستیم
تو دل از مردم و این شهر بریدی رفتی
آمدی جمعه این هفته به هر شکلی بود!
به سر وعده کسی را که ندیدی رفتی
کاظم بهمنی
ذکر شریف
دانی که چه در مکه و حج باید گفت؟
یا در بر ثامن‌الحجج باید گفت
هرجا که بود ذکر شریف صلوات
عجل لولیک الفرج باید گفت
سید هاشم وفایی
حضور ناب
صبح سحر که پرنگشوده است، آفتاب
 می‌آیی و سمند تو را، عشق در رکاب
 روشن به توست چشمم و در پیشواز تو
 کوچک‌ترین ستاره چشمانم آفتاب
 بشکُف که چتر باز کنی بر سر جهان
 ای باغ نرگس! ای همه چون غنچه در نقاب
 ای چشمه زلال که با آرزوی تو
 از صد سراب رد شده‌ام در هوای آب
 ساقی! خمار می‌کشدم گر نیاوری
 از آن می هزار و دوصد ساله‌ام شراب
 با کاهلی به پرده پندار مانده اند
 ناباوران وصل تو، جمعی ز شیخ و شاب
 بیدار اگر به مژده وصلت نمی‌شوند
 با بیم تیغ تیز برانگیزشان ز خواب
 آری وجود حاضر و غایب شنیده‌ام
 ای آنکه غیبت تو پُر است از حضور ناب
 با شوق وصل دست ز عالم فشانده‌ایم
 جز تو به شوق ما، چه کسی می‌دهد جواب؟
حسین منزوی
کوچه ماه
من مثل تو و تو مثل من چشم به راه
ما چشم به راه مردی از کوچه ماه
بگذار دوباره جمعه را صرف کنیم:
ندبه، گریه، عهد، فرج... باز گناه!
محمّدحسین ملکیان
سبوی دل
بیا که جز تو مرا نیست آرزوی کسی
خموشم و ننشینم به گفت‌وگوی کسی
از آن دمی که تو رفتی، به مهر آب قسم
نرفته  آب گوارایی از گلوی کسی
سبوی دل بشکست و بریخت باده صبر
خدا کند که دگر نشکند سبوی کسی
بنای عدل نه، ای آبروی عالمیان
قیام کن که نریزد کس آبروی کسی
ولایت تو نخواهد گذاشت یا مولا
کنیم دست ارادت دراز سوی کسی
ز لشگر تو سرود سرور می‌شنوم
به کشور تو نباشد کسی عدوی کسی
 ((کلامیم)) به سلامم اگر جواب دهی
به حق هو، نهراسم ز های و هوی کسی
ولی الله کلامی زنجانی
غم دیرین
آن‌چنان داغ تو بر روی دلم سنگین است
که بهار فرجت حسرت فروردین است
محض امسال نه، این غصه چندین قرن است
قصّه درد فراق تو غمی دیرین است
لحظه ناب شکوفا شدنم در روضه‌ست
هر کجا حرف بهار است بهارم این است
اشک، چون باده نابی‌ست که سرمستی آن
با وجود همه شوری آن شیرین است
برخلاف همه امسال لباسم، قلبم
با سیاهی غم فاطمیه رنگین است
وه! چه سالی شود امسال که از آغازش
نایم از نغمه یا فاطمه آهنگین است
***
باغبان! دور کن از حائل در یاسَت را
غنچه‌ات در خطر حمله یک گلچین است
محمّد بیابانی
غباری در دست باد
ما روی تو دیدیم، ندیدیم که دیدیم
برگِرد تو گشتیم و به گَردت نرسیدیم
گفتیم مدام از تو و انگار نگفتیم
گویی نشنیدیم که وصف تو شنیدیم
تو بحر کرم، عالم هستی ز تو سیراب
افسوس که ما بهر درم، جامه دریدیم
چون گرد به خاکی که نشستند، نشستیم
چون باد به هر سو که دویدند، دویدیم
از چار طرف بر سر ما، پای نهادند
روزی که ز دامان شما، دست کشیدیم
یا دام هوس بود به هر جا که نشستیم
یا تیر هوا بود به هر سو که پریدیم
از کاه سبک، کفّۀ طاعات سبک‌تر
وز کوه گنه، سخت شکستیم و خمیدیم
از تیغ هوس، رگ رگ ما، گشت بریده
با این همه از مهر شما، دل نبریدیم
از آن به خطا انس گرفتیم که یک بار
شیرینی دوری ز گنه را نچشیدیم
«میثم» همه از نور به ظلمت بگریزند
ماییم که بر آل محمّد گرویدیم
غلامرضا سازگار