kayhan.ir

کد خبر: ۹۵۰۰۸
تاریخ انتشار : ۲۲ دی ۱۳۹۵ - ۲۱:۵۱

تو حاضری، منم که گرفتار غیبتم...(چشم به راه سپیده)


عصر جمعه چقدر طولانی است
حال امروز چشم‌هایم باز
مثل ابر بهار، بارانی‌ست
یوسف امروز هم نیامده و
شهر در اضطراب کنعانی‌ست
مثل یک کودک زمین‌خورده
مثل یک پیرمرد نابینا
دست از آسمان طلب کردم
دست‌هایی که هست... اما نیست
شنبه تا پنجشنبه حس کردم
جمعه عطر بهار را دارد
جمعه از راه آمد اما باز
خبر از قصه‌ای زمستانی‌ست
صبح در های و هوی ندبه گذشت
ظهر، خورشید آمد... اما... نه
عصر هم دست شب رسید اما
شام، در انتظار فردا نیست
لحظه‌هایی که شوق می‌بارد
چه خوش است و چه زود می‌گذرد
عصر جمعه چقدر دلگیر است
عصر جمعه چقدر طولانیست
سرخ‌تر از غروب جمعه شده
گونه‌ای که رفیق باران است
حرفی از قالب غزل نزنید
حال من، حال مرثیه‌خوانی‌ست
زینب و روضه‌های کوفه و شام
اهل بیت حسین و بزم شراب
ازدحام حرامیان هست و
غیرت چشم‌های سقا نیست
حمید رم

به کربلا می‌آییم
از هر چه به غیر تو رها، می‌آییم
با عشق تو در شور و نوا می‌آییم
می‌آیی و پشت سرت ان‌شاءالله
از صحن نجف به کربلا می‌آییم
یوسف رحیمی

خبر از بی‌خبری
تنها خبر از بی‌خبری شد بی‌تو
تقدیر دلم دربدری شد بی‌تو
آدینه رسید و باز هم آقا جان؛
یک هفته دیگر سپری شد بی‌تو!
مرضیه عاطفی

معاصر امام عصر(عج)
او تا نفس کشیده من انگار طاهرم
وقتی که با امام زمانم معاصرم
چون آینه غبار گرفته‌ست باطنم
از بس‌که هر دقیقه رسیدم به ظاهرم
عمری به جای زهد به دنبال زاهدم
عمری به جای ذکر به دنبال ذاکرم
یک ذره هم تلاش نکردم به خاطرت
اما تو هی مبارزه کردی به خاطرم
هر جمعه غائبم ز حضورت ولی چرا؟؟
با این همه تو غائبی و بنده حاضرم
وقتی که نیستم نفسی نیز منتظر
با این همه نماز، مسلمان کافرم
مثل مسافرت به مسیری که تازه است
توی مسیر هستم و محو مناظرم
یک بیت باب میل تو هرگز نگفته‌ام
خیر سرم اگر که بگویند شاعرم
مهدی رحیمی

قنوت‌های بی‌اجابت!
این روزها که می‌‌گذرد، غرق حسرتم
مثل قنوت‌های بدون اجابتم!
بسته‌ست چشم‌های مرا غفلت گناه
تو حاضری! منم که گرفتار غیبتم!
یک گام هم به سوی شما برنداشتم
صد مرحبا به این همه عرض ارادتم!
هر روز عصر، پرسه زدن در «ولی‌عصر...»
والعصر «لحظه لحظه فقط در خسارتم»
خالی‌ست دست من، به چه رویی بخوانمت؟
دل خوش کنم به چه؟ به گناهم؟‌ به طاعتم؟
من هر چه دارم از تو، از این دوستی توست
خیری ندیده‌ای تو ولی از رفاقتم
بگذر ز رو سیاهی من، ایها العزیز!
حالا که سویت آمده‌ام غرق حاجتم
بگذار با نگاه تو مانند حر شوم
با گوشه چشم خود برهان از اسارتم
آن روز می‌رسد که فدایی تو شوم؟
من بی‌قرار لحظه ناب شهادتم
یوسف رحیمی

جمعه بی‌شما
این هفته نیز جمعه ما بی‌شما گذشت
آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت!
این هفته هفت روز به ظاهر گذشتنی
بر من ولی عزیز دلم، قرن‌ها گذشت...
هفتاد گوشه ناله زدم تا که جمعه شد
جانم به لب رسید ولی جمعه تا گذشت
گفتند جمعه بوی تو می‌آورد نسیم
اما نسیم آمد و سر در هوا گذشت
خورشید هم هوای مرا تازه‌تر نکرد
او هفت دفعه آمد و بی‌‌اعتنا گذشت
عمرم به سر رسید و از این دست جمعه‌ها
تکرار شد، نیامدی و عمر ما گذشت
ایوب پرندآور