رسوایی یک اعتبار جعلی
پژمان کریمی
سال 76 بود. محمد خاتمی در اوج ناباوری خود، پرچمدار دورانی شد که بعدها «اصلاحات» نامیده شد.
او نه در دوران تبلیغات انتخاباتی خود در پیش از خرداد 76 و نه بعد از پیروزی، واژه «اصلاحات» را به زبان نیاورد. او خود بعدها اعتراف کرد که «من ابتدا شعار اصلاحات ندادم»(قریب به مضمون)!
اما او که خود را در محاصره سهمخواهان از قدرت و حامیان سیاسی خود می دید،چاره ای نداشت که پرچم «شعار»ی را بهدست گیرد و در هیبت یک قهرمان و منجی،به بالای سر ببرد که نه بدان باور داشت، نه ماهیت و غایات آن را میدانست و نه ساز و کار تحقق آن را!
«اصلاحات» چه بود و آرمانها و غایات آن چگونه تعریف میشود؟
پرسشی واضح که هیچگاه تا به امروز نه خاتمی و نه دوستان و همپالکیهای او، پاسخی جامع و روشن بدان ندادند. در زیر این پرچم و به بهانه آن اما...طیفهای سیاسی و فرهنگی یکدل شدند و تمام قد به تقابل با انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن مشغول شدند؛ از ملحدین به اصطلاح ملیگرا تا سکولاریستهای حزب مشارکت و منافقین نفوذی که نقاب آنان در خرداد 88 برگرفته شد.
هر جا که به نفعشان بود میگفتند «اصلاحات» ایجاب میکند و هر کجا که به ضررشان بود میگفتند «ضد اصلاحات»است.
مطبوعات مسلمات دین را منکر میشدند، میگفتند این یعنی اصلاحات! با مطبوعات اهانتکننده برخورد میشد، میگفتند این یعنی ضد اصلاحات!
خاتمی نه تنها با پذیرش شعاری مبهم که با تاکید بر واژه «جامعه مدنی» نیز نشان داد که استعداد عجیبی «در بازی خوردن» دارد. یک روز جورج سوروس، یک روز امیر عبدالله حاکم وهابی حجاز و یک روز مشاورین مشارکتی و یک روز...خاتمی را چون مهره ای در صفحه شطرنجشان مینشاندند و به اطراف هول میدهند.
او که خودشیفتگی به غرب و غایات آن را در دوران تصدی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به نمایش گذاشته بود و از این بابت صدای متفکرانی چون شهید مرتضی آوینی را در آورده بود، درفش «جامعه مدنی» را ناگهان در دستهای خود دید و همزمان بر طبل «اصلاحات و جامعه مدنی» کوبید.
او مدتها بعد در حالی که از تعریف اصلاحات میگریخت، جامعه مدنی را جامعه النبی معنا کرد ! اما این تعریف او در هیاهوی جسارت های دوستانش به ارزشهای الهی و شبههآفرینیهای دینی آنها نسبت به مبانی مسلم دین اسلام، جدی گرفته نشد.
خاتمی آمده بود که این هیاهوها پروژه استحاله گفتمان انقلاب و نظام دینی را بسترسازی کند.
او ظاهر شد تا با به اسم مفاهیم ارزشمدار از نگاه غربی، پنبه جامعه مردمسالار دینی را بزند.
وی چند بار علیه آمریکا موضع گرفت؟
چند بار تحرکات ضد دین حامیانش را نفی کرد؟
چند بار وظیفه خود را پاسداری از ارزشها اعلام کرد؟
در پناه وی آیا منافقین و معاندین تا هستههای اصلی تصمیمگیر نظام نفوذ نکردند؟
عطا مهاجرانی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی الان جیرهخور انگلیس هست یا نیست؟
چند نماینده مجلس ششم که به اسم و در پناه خاتمی جولان دادند الان در آمریکا و انگلیس مفت خوری میکنند؟
حسین باستانی که اکنون پناهنده به لندن است، سردبیر بولتن محرمانه ریاست جمهوری بود.
فریبا داوودی مهاجر از نزدیکان خاتمی در ریاست جمهوری بود.
خاتمی از امیر عبدالله برای هزینه انتخاباتی میرحسین موسوی پول گرفت یا نگرفت؟
و...
خاتمی آیا دانشگاه را تبدیل به صحنه تقابل با نظام اسلامی کرد یا نکرد؟
اما خرداد 88 خاتمی این مدعی شبه روشنفکری یک بار دیگر و این بار عیانتر، نفاق خود را به نمایش گذاشت و عناد دیرینه اش را با انقلاب و نظام دینی به اثبات رساند.
او همچون دیگر معاندین داخلی و خارجی، بدون سند، بر دروغ تقلب در انتخابات 88 پافشاری کرد تا به سهم خود عمله میدانی فتنه را به کف خیابان گسیل دارد و رو در رویی با نظام را میدان دهد.
این ضلع فتنه که در محفلی خصوصی تقلب در انتخابات را نفی نمود، اعتبار انقلاب و نظام و شهادت مدافعان مملکت و نظام را هزینه مقاصد شیطانی خود کرد.
او اما ساکت نیست. از پا هم ننشسته است.میتوان او را همچنان بازی داد. او «قدرت» را دوست دارد.مگر شهوت قدرت خود را در 88 عیان نکرد؟ مگر در دیدار با سوروس و امیر عبدالله وهابی، آمادگیاش برای بازی خوردن را نمایش نداد تا «مهم»اش بپندارند و در وزندهی به او، فروگذار نکنند.
این شخص – محمد خاتمی – هر از گاهی جمعی از اهالی هنر و فرهنگ را به دیدار میطلبد. با آنها از سیاست و فرهنگ حرف میزند. ارائه طریق میکند. میخواهد ناامید از اصلاحات نشوند.
میبینید؟
همچنان محل صدور شبهه است!
او گاهی به برنامه نمایش فیلم و تاتر میرود.دیدار خصوصی با هنرمندان برگزار میکند و به مناسبتهای مختلف با دستخط خود به این و آن منتسب به فرهنگ، نامه مینویسد و با هیاهوی رسانهای روانه میکند.
دوستی میگفت خاتمی همچنان میخواهد عزیز باشد و مطرح! چون عزیز بودن و مطرح بودن و محل رجوع بودن و هادی بودن، یعنی قدرت! یعنی من هنوز آماده نقشآفرینی در حوزه قدرت هستم.
اهالی هنر و فرهنگ چون طیف نخبه و الگو به شمار میآیند، مواجهه و دمخور بودن با آنها،اعتبار میآورد.
خاتمی نگران نداشتن اعتبار است.
دو سوال!
نگارنده قصد صدور حکم ندارد. اما وقتی جمعی که نشان هنر و فرهنگ را بر گرده دارند به دیدار مهرهای میروند که مشی لو رفته وی، وطنفروشی و عناد با انقلاب و حاکمیت دینی است؛ میتوان آن جمع را بصیر دانست و آنان را محل صدور اعتبار تلقی کرد؟!
آیا سابقه سیاه روشن و ناگریز را میتوان در پناه دیدارهای فرمایشی و بگو بخندهای از روی بی دردی با جماعتی سرگشته، زدود و از محضرمردم، خواهان «فراموشی» شد؟!
کارنامه خاتمی در حوزه فرهنگ، چه در دوره تصدی سکان وزارت فرهنگ ارشاد اسلامی و چه در دوران ریاست جمهوری موجود است:
عناد با فرهنگ دینی و منزویسازی نیروهای متدین عرصه اندیشه و فرهنگ و هنر و در ازای آن میدان دادن به اهانت و تخریب نسبت به ساحت دین الهی و گفتمان انقلاب اسلامی و احترام به معاندین فرهنگی!
آیا تلاش برای اعتبار دادن به چنین عنصری خود مصداق نداشتن شأن فرهنگی نیست؟!