خاطرات امیر سرتیپ سید ابراهیم حجازی- ۴
دیدار با شهید منتظر قائم، فرمانده سپاه یزد
فرمانده پلیس تهران
حدود آبان ماه سال 58 به دلیل شرایطی که خود و خانوادهام در جریان غائله خرمشهر داشتیم و بنا به مصالحی که پیشبینی شد به تهران منتقل شدم. در ایامی که به تهران منتقل شدم ابتدا به پلیس تهران معرفی شدم و در پلیس تهران قرار بود که مسئولیت انتظامات موزه میدان آزادی را به من واگذار کنند. اما آن یک کار ساکت و یکنواختی بود و با روحیه من که حضور در رفع مشکلات انقلاب را میطلبید، سازگار نبود. به همین جهت نپذیرفتم. در نهایت مسئولیت کلانتری 14 تهران که آن زمان در میدان خراسان بود به بنده محول شد.
به این ترتیب با برادران کمیته مسجد سلمان در کلانتری 14 مستقر شدیم. از حوادث آن دوران روز تجمع و راهپیمایی مردم به مناسبت روز 12 فروردین روز جمهوری اسلامی بود. در سال 59 آنجا جمعیت زیادی جمع شدند و اگر اشتباه نکنم سخنران هم مرحوم شهید رجایی بودند. جمعیت آنچنان زیاد بود که مردم به صورت موج روی همدیگر میافتادند. با بچههای کمیته صحبت کردم و گفتم: این خانمهایی که تشریف آوردند با بچههایی که بغل دارند ممکن است به خاطر ازدحام جمعیت آسیب ببینند، باید برای آنان کاری کرد. به همین جهت تصمیم گرفته شد در صورت تمایلشان بچههای آنها را در کلانتری نگه داریم. بعد از آن تعدادی از بچهها را از والدین گرفتیم و در خوابگاههای کلانتری خواباندیم. پس از آن بچهها را تحویل پدر و مادرشان دادیم.
از دیگر اقدامات بنده در آن زمان این بود که در محدوده کلانتری 14 تعدادی اشرار بودند که توانستیم در منطقه «تیر دوقلو» آنها را دستگیر کنیم. همچنین جلوی خرید و فروش مواد مخدر و سرقت را گرفتیم. به علاوه ارتباطات خوبی با روحانیت منطقه داشتم از جمله با مرحوم علامه جعفری که گاهی توفیق پیدا میکردم با ایشان ارتباط داشته باشم. آقای دکتر حبیبی هم در آن منطقه بود که در خدمتشان بودم.
با ابتکار مرحوم عمید زنجانی که امام جماعت مسجد لرزاده و مرحوم حجتالاسلام جباری که زمانی از قضات دادگاه انقلاب و مسئول روحانیت شرق تهران بودند، همه مسئولین ادارات آن منطقه هر 15 روز یک بار جمع میشدیم و خدمت ایشان میرفتیم تا مسائل و مشکلاتمان را برطرف کنیم و نوعاً هم کارساز بود؛ چون خواست مردم و مسئولین انقلاب مطرح بود. انقلاب ما یک انقلاب ارزشی و اسلامی و مردمی بود و طبیعتاً ما هم برخی از مشکلات اول انقلاب را به این شکل حل و فصل میکردیم. بعد از این جریان بنا به شرایطی که به وجود آمد، قرار شد که یک پاکسازی از سیستمهای مدیریتی نظام از جمله شهربانی صورت بگیرد و بنا به توصیه جناب آقای میرسلیم و حکمی که از وزارت کشور به من داده شد، به اتفاق جمعی از دوستان که بعضاً بچههای انقلابی و انجمن اسلامی بودند، شروع به پاکسازی کادر شهربانی نمودیم. اعضای کمیته پاکسازی که با حکم جناب آقای هاشمی رفسنجانی وزیر کشور وقت منصوب شده بودند شامل: شیث داداشی، علی قنادان، سرگرد خلج که ایشان و آقای ارشدی (بعدها ترفیع درجه داشته و اکنون بازنشسته میباشند و رابط هم آقای جزنی سردار فعلی نیروی انتظامی) و بنده بودیم که لیستها پس از اعلام برای صدور رأی ابلاغ به سرپرست شهربانی جناب آقای میرسلیم داده میشد. این کمیته پس از حدود چهار ماه به کار خود خاتمه داد. ضمن اینکه بنده جزو مؤسسین انجمن اسلامی شهربانی بودم که از خرمشهر آمدم. در واقع یکی از برنامههایی که توانستیم با نیروهای متدین و معتقد به انقلاب و نظام اسلامی راهاندازی کنیم همین انجمن اسلامی بود. در این مدت هم بازدهی کار خوب بود. علاوه بر این، کاری که وزارت کشور و میرسلیم در واقع به من واگذار کرده بود بحث شناسایی افراد معتقد به نظام برای مسئولیتهای مختلف را هم در دستور کار داشتم. در کنار این مسائل فرصتی هم بود که بنا به مشکلاتی که گاهی در سطح کشور پیدا میشد- شهربانی بخشی از زیرمجموعه وزارت کشور حساب میشد- مأموریتهایی هم به ایلام، اراک و یزد داشتم.
در طی سفری به یزد در رابطه با مشکلاتی که آنجا بود خدمت شهید آیتالله صدوقی رسیدم و از رهنمودهای ایشان استفاده نمودم. بعد از این جریان، اختلاف نظری بین استاندار و رئیس شهربانی یزد پیش آمد که متأسفانه مقداری حاد بود، اما به هر حال به خاطر بعضی از انتظاراتی که اوایل انقلاب و نیز روحیه انقلابی که افراد داشتند و همچنین وضعیت خاصی که نیروی انتظامی در آن شرایط داشت، گاهی این برخوردها و چالشها پیش میآمد. البته شکر خدا این مسئله نیز حل شد.
در این مأموریتی که به یزد رفتم دیداری با شهید منتظر قائم داشتم که آن زمان فرمانده سپاه یزد بودند و تقریباً این دیدار با دوران حمله نیروهای آمریکایی به طبس و به شهادت رسیدن ایشان در یکی از این بازدیدهایشان از آن منطقه خیلی فاصله نداشت. در این دیدارها گزارشهایی را به طور مستقیم به آقای میرسلیم که آن زمان معاون وزارت کشور بودند میدادم.