نگاهی دیگر به راهیان اربعین امسال(نگاه)
ع- ثقفی
اربعین
در مسیرکه میرفتم، چون قطرهای از رود، چون موجی از دریا، چون تلاطمی از اقیانوس، روح را میدیدم که جلوتر از جسم به مقصد پر کشیده است، چونان جان اشتیاقی که گامها را راه میبرد و دل را جانانه میربود. به روبرو که مینگریستم در افق شانهها طلوع امام عشق بازتاب داشت و به پشت سر که نگاه میکردم سرها همه بر دار اشتیاق بود. کاروان بیوقفه میرفت و بیدرنگ میگذشت. هیچکس از آن میان خسته نبود، هیچکس به بازگشت نمیاندیشید، بر لبها زمزمه نابی در نوای گامها میپیچید که ترجمان زبان صادق قلبها بود. چهرهها امّا هر کدام سرگذشت ویژهای از جاننثاریها و جانسپاریها را حکایت میکرد. یکی همدانی بود و آن دیگر تهرانی، یکی بر پیشانی مهر سیادت داشت و آن یک بر جبین مهر شهادت. فقط کافی بود که خوب بنگری تا درست دریابی از این میان کدام لبیک گوی حق در آفاق زمانهاند؟ و من این را در چهره چند تن از کاروانیان به خوبی دیدم. آنان که در تمام زندگانی راهی این راه بودند و به کاروانی که از وادی تاریخ میگذشت با از خودگذشتیهای پیدرپی و جانبازیهای بیشمار پیوستند و لحظهای در این مسیر درنگ و توقف و از آرمانهای آن غفلت نکردند وچه جای عجب که در ایام اربعین به دیاری شتافتند که نام باقی بر آن نهادهاند.
خواهر طاهره
آخرین بار چند روز قبل از رحلت خانم مرضیه حدیدچی را در بیمارستان ملاقات کردم. صحبتهایمان علیرغم احتیاط در ملاحظه حال ایشان، دو ساعت به طول انجامید و در این دوساعت من فقط از او از امام (ره) شنیدم. اینجا بود که میشد فهمید ذوب شدن یعنی چه؟ او نه از دنیا گفت و نه به دنیا برگشت، امّا از جاذبه بیبدیلی که هنوز پس از سالها در آن مغروق بیقراری بود چنان با اشتیاق سخن میگفت که هم بیمار و هم عیادتگر آداب عیادت را فراموش کرده و انگار آداب زیارت را قرائت میکردند. از بیمارستان که بازگشتم دو روزبعد شنیدم که او به اغما رفته است. باور نمیکردم که انسانی در آستانه رفتن تا این حد محو غیرخود باشد. آن غروب فرزندش که آمد و زندگی معمول که آغاز شد او را دیدم که فکورانه در سکوت فرو رفت و از گفتن تنها به چند کلمه بسنده کرد. انگار این او نبود که لحظاتی قبل با آنهمه توان بیمانند از پیشوایی سخن میگفت که زمانی خود محافظ صدیق او بوده است. دقایقی بعد از شنیدن خبر وفاتش در حالی که هنوز یاد صدای یاحسین یاحسینش که از درد بر زبان میآورد مرا منقلب میساخت، با شمارهای که از او داشتم تماس گرفتم و برایش این پیغام را گذاشتم که شما را برای همیشه به خداوند میسپارم .
برادر حسن
آخرین بار با آقای شایانفر تلفنی صحبت کردم و جویای احوال او شدم، صدایش کمی رنجور و حاکی از درد بود امّا عجبا که هنوز از دغدغههایش برای انقلاب سخن میگفت. از کتابهایی که منتظر چاپ بودند در برابر فعالیتهایی تازه که ضد انقلاب در ایران سامان داده بود. اگر میخواستم به او در اینباره لقبی بدهم شایستهتر از پدر شناخت دشمن، کسی از او شایانفرّتر نبود. او کتابهای بیشماری از این شناخت را به انقلاب هدیه کرد و در جلساتی که بود هیچکس در شناخت سوابق نفوذیهای دشمن به اشتباه نمیافتاد. ذهنی جوال که دغدغه بیپایان دفاع از انقلاب سلامتش را از او گرفت و اینهمه فکر و پیگیری عاقبت اورا به بستر بیماری کشاند. به او گفتم ان شاءالله اجر اینهمه زحمت را خواهید گرفت و او با تواضع اظهار کرد که کار مهمی نکرده است. کار مهم او امّا به زعم حقیر بدیل نداشت و انقلاب از رهگذر فقدان او لطمهای را متحمل شد که تنها نزدیکان او از افسوس آن آگاهند. کسی که با اینهمه کارآمدی هرگز در مسیر شهرت قدم نگذاشت و در این اربعین شهیر عنایت سالار شهیدان شد. آخرین خاطره ام از او التماس دعا بود. دعایی که ما به آن محتاجتریم و تواضع او ما را به سمت تکریم آن میخواند.
والسلام