ادوارد براون؛ جاسوس MI6 در پوشش «شرقشناس»
باب چگونه از ادعای مهدویت توبه کرد؟
«فرانسيس فارنت»، كاردار سفارت انگليس در تهران، در گزارش مورخ 30 ژانويه 1849 به دولت متبوعش از مقصود بابيها كه در روستاي افرا جمع شده و به ايجاد استحكامات نظامي دستزده بودند، چنين مينويسد: «تصور ميشود كه مقصد حقيقي آنها هيچ ارتباطي به مذهب ندارد، بلكه مقصدشان ايجاد يك حركت برضد حكومت است.»
در همين زمان خبر به مجلس وليعهد در تبريز رسيد. به دستور او براي كاوش و پيجويي بيشتر سيد علي محمد شيرازي را از چهريق به تبريز احضار كردند. در همان روزهاي نخست ورود سيد علي محمد به تبريز يكي از بابيان به نام شيخ علي ترشيزي (ملقب به عظيم) دعوي قائميت كرد. علي محمد كه اوضاع شهرها را آشفته و زمينه را بيش از پيش فراهم ميديد، بهتر ديد كه خود ادعاي مهدويت كند. درباره اين كه چرا عدهاي از مردم سخنان شخصي را كه به دروغگويي متهم شده و در ملأ عام توبه و چوب خورده بود را نديده باور كرده بودند، در كتابهاي مختلف، سخنان فراواني گفته شده است، از جمله جنگهاي ميان ايران و روسيه كه به شكست ايران و تحقير و فقر بيشتر آنها انجاميد. امضاي قراردادهاي ننگين كه تنها دربار از نتايج و فشارهاي ناشي از آن در امان مانده بود، دوري درباريان از مردم كه روز به روز بر ثروت اضافه ميكردند و نبود فريادرسي كه فشار را از شانههاي آنها بردارد، را از دلايل گرايش مردم به شيخيان و عقيده ركن رابع و آمدن و ظهور امام زمان (عج) به خصوص در آن روزها ذكر ميكنند. طبيعي بود كه بيشتر اين منتظران از ميان طبقه دهقان و روستايي بودند كه بر اخبار و اطلاعاتي كه در شهرها در جريان بود دسترسي و آگاهي نداشتند و تحت تأثير تبليغات فرستادگان سيد علي محمد قرار ميگرفتند.
به همين ترتيب با اين كه سيد علي محمد براي بار دوم در تبريز به فاصله يك هفته پس از ادعاي مهدويت تنها با خوردن 11 چوب بر كف پاهايش، توبه كرد باز هم اين توبه به گوش مردم نرسيد و به محض مرگ محمد شاه در شوال 1264 آنها كه جريان ظهور امام زمان را باور كرده بودند، به دنبال سران بابيه سر به شورش برداشتند.
آنها با توجه به گرفتاري شاهزادگان و درباريان به امور جانشيني محمد شاه، در اولين روزهاي پادشاهي ناصرالدين شاه شورش كردند ; نخست در قلعه طبرسي به رهبري ملاحسين بشرويهاي، دوم در شهر نيريز به رهبري سيد يحيي دارابي و سوم در زنجان به رهبري ملا محمد علي زنجاني كه البته هر سه هم با كشته شدن رهبران آن خاتمه يافت. اين سه جنگ آسيب فراواني به جان و مال مردم زد و نه تنها هزاران نفر را به كشتن داد; بلكه عامل عمده اعدام سيد علي محمد نيز بود.
چون نبردهاي داخلي به اوج خود رسيد، دولت وقت به رياست ميرزا تقي خان اميركبير، چاره را در ريشهكن كردن عامل اين آشوبها ديد. تا پيش از اين برخي از علما به خاطر جنون و پريشاني ذهن، فتوا به قتل عليمحمد نميدادند اما به فرمان ناصرالدين شاه او دوباره از زندان به تبريز آورده شد تا محاكمه و تصميم نهايي دربارهاش گرفته شود. سرانجام اين محاكمه در كتابهاي مختلف آمده است.
اما زرين تاج برغاني بعد از ترور عمويش ملامحمدتقي برغاني كه يكي از تكفيركنندگان باب بود، تحت تعقيب دولت مركزي قرار داشت. اين تعقيب و گريز در مازندران هم به پايان رسيد. نويسنده كتاب «اقليم نور» كه خود يك بهايي متعصب است، مينويسد: «نور محل عبور و مرور و اختفا حضرت طاهره(!) نيز بوده است. اين تعقيب و گريز بهمدت دو سال طول كشيد. زرين تاج مدت مديدي را در جنگل و در روستايي از توابع شهرستان نور مخفي شده بود كه سرانجام توسط روستاييان شناسايي و محل اختفاي وي به مسئولان گزارش و پس از دستگيري به سوي تهران اعزام شد.»
«سرانجام در سال 1852 ميلادي با حكم دو مجتهد ارشد، طاهره كه در حدود 35 سال داشت، نيز محكوم به اعدام شد. هر چند رهبران مرد بابي در ملأ عام كشته شدند، طاهره را در خفا به باغ ايلخاني بردند، خفه كردند و جسدش را در چاه انداختند.»در سيستم قضايي ناصرالدين شاه ابتدا به حبس ابد و سپس در دادگاه تجديد نظر به اعدام محكوم شد. طاهره اولين زني در ايران بود كه به اتهام مفسد في الارض اعدام شد.»
حسن موقر باليوزي، يكي از مورخين بهايي معتقد است: «طاهره نقش بسيار مؤثري در اقبال تعدادي از يهوديان به ديانت بابي در همدان داشته است» به گفته دنيس مك ايون، طاهره عملاً پس از سيدعلي محمدباب تأثيرگذارترين شخصيت جنبش باب بوده است. البته اين تعارض با جريان استعمار انگليس و صهيونيسم بينالمللي ندارد.
ملاقات ميرزا ادوارد
و مرشدان بهايي ـ انگليسي
صرفنظر از كتاب يك سال در ميان ايرانيان كه حاصل خاطرات خود براون است و از آن ميتوان بهراز سفر او پي برد، ملاقاتهاي وي با افرادي كه يا مستقيم براي انگليسيها كار ميكردند يا وابسته و در خدمت آنها بودند، دليلي براي مأموريت پنهان او است. از جمله ادوارد وقتي وارد كاشان شد، با ميرزا حسينخان كه رييس گمرك كاشان بود، ملاقات كرد و به گفته خودش «شب خيلي خوشي را گذراند». رييس گمرگ كاشان كه در واقع به مبصرالسلطنه شهرت داشت و از دوستي و كارگزاري براي انگليسيها برخوردار بود، در آن شب داستانهاي زيادي از جمله درباره «مانكجي صاحب» براي وي بازگو كرد.
شخص ميرزاحسينخان دوست و كارگزاري بهايي به نام ميرزا حسنخان داشت. ميرزا حسن اصفهاني كه مترجم چهارم سفارت و منشي چهارم نيز بود، كسي بود كه توانست زمينه آشنايي ميرزا حسين و سيدني چرچيل را ـ مدير امور شرقي سفارت انگلستان كه در غارت اشياي عتيقه ايران يدطولايي داشت ـ، برقرار كند. اين ارتباط به استفاده دو جانبه اين دو از يكديگر در به دست آوردن موقعيت و اطلاعات كمك بسياري كرد.
در واقع چرچيل به محكم كردن موقعيت ميرزا حسينخان نزد صدراعظم كمك كرد و در مقابل مبصر السلطنه براي وي از داخل ايران اطلاعات جمعآوري ميكرد. او حتي آثار باستاني و اشياي عتيقه را براي چرچيل ميخريد.»
كمپاني رژي نيز -توسط سفارت- براي گردآوري اطلاعات مربوط به كار خود از مبصر مدد خواسته بود، دكتر اتحاديه در اين خصوص مينويسد: «چرچيل 48 دستمال ابريشمين سفيد، از كاشان خواسته بود. همچنين تقاضا كرد براي او فرمانهايي با مهر كريمخان و نادرشاه بيابد و فرش عتيقه بخرد. دفعه بعد، تعداد مدارس و مساجد كاشان را پرسيد و پس از اعطاي امتياز تنباكو، راجع به ميزان توليد، فروش و صدور توتون در كاشان و اگر امكان داشت در قم، از ميرزا حسينخان سؤال كرد.»
روشن است كه بنابر اهميت مسئله امام زمان براي ايرانيان نه تنها مأموران ويژه دولت بريتانيا، بلكه اعضاي ايراني سفارت نيز به نوبه خود به آن ميپرداختند. درباره ميرزا حسن اصفهاني يا همان رابط ميرزا حسين مبصرالسلطنه با سيدني چرچيل، سخن گفتيم، درباره ارتباط چرچيل و ميرزا حسن اصفهاني با ابوالفضل گلپايگاني و ميرزا جواد (داماد مشكين قلم، بهايي سرشناس و خطاط مشهور فرقه) نيز كلامي از ابوالفضل گلپايگاني كافي است كه در يكي از نامههاي خود مينويسد: «جناب آقا ميرزا جواد، داماد جناب مشكين قلم، مذكور داشتند كه جناب محبوب معظم مفخم، حاجي ميرزا حسن منشي سفارت سنيّه دولت عليه انگليس، از براي چرچيل صاحب انگليسي بعضي كتابها [درباره آيين بهاييت] كه صورت آن را تلگراف نموده بودهاند، را خواستهاند.»
براون در واقع يكي از اعضاي حلقه ارتباط اين گروه انگليسي را در كاشان ملاقات كرده بود.
يكي ديگر از افرادي كه براون در ايران با او ملاقات كرد، شيخ مهدي قمي بود.
جان گرني، تحليلگر معاصر غربي، در مقاله «شيخ، شاهزاده و شرق شناس; سفرنامه ادوارد براون، اطلاعات خوبي درباره شيخ مهدي قمي و شبكه خارجي او به دست داده كه در فصلنامه تاريخ معاصر ايران به اختصار درج شده است.
شيخ مهدي قمي، در قم متولد شد و خانوادهاش روابط نزديكي با بابيه داشتند و عمويش، ميرزا فتحالله قمي، يكي از سه تن بابيهايي بود كه كوشيدند در سال 1852 م [شوال 1268 ق] ناصرالدين شاه را بكشند. ميرزا فتحالله كسي بود كه ناصرالدين شاه را از اسب به زير كشيد و نزديك بود با چاقو ضربهاي بر او وارد كند اما يكي از فراشها مانع او شد.