شعر
ای شعله! شراری من ودیوانگیام را
ابراهیم حسنلو
ای شعله! شراری من ودیوانگیام را
اعجازگری قصه پروانگیم را
ای بخت مدد کن که به دریای وجودش
پیوند زنم برکه بیگانگیم را
با خرمن این دلشده، ای شعله به رقص آی
ها! هلهله کن داغ غریبانگیم را
با پنجه تو ساز غزل میزنم ای ناب!
مدیون توام دولت مستانگیم را
یک پنجره لبخندترین باش که شاید
آباد کنی وسعت ویرانگیم را
بار عشق تو اگر هست سراسر دوشم
تقدیم به مولا امیرالمومنین(ع)
محمدرضا طالبی
بس که از گریه معشوق شده تَر دوشم
میدهد یکسره بوی نَم ساغر دوشم
گرچه بر شانه تو گیسوی سبک ریختهای
مانده سنگینی بار غزلی بر دوشم
زیر هر تاری از آن موی دلی خوابیده
تا کشد بار غم این همه لشکر دوشم
من در آن روح بلندت نشدم غرق ولی
لحظهای هم نشد آلوده به هر سر دوشم
خار صحرایت اگر هست سراپا چشمم
بار عشق تو اگر هست سراسر دوشم
طعنه سخت خودیها به دلم داغ گذاشت
پای عشق تو شد آلوده به خنجر دوشم
سربلندم کنی از زخم زبان مردم
روز محشر که شود با تو برابر دوشم
غزل نذر
تقدیم به آقا امام رضا(ع)
سیمین آقابابایی
نذرنگاهت میکند صدها پرستو را
یا نه، خدایا، یک بغل گلهای شب بو را
در عمق جمعیت کسی سمت تو میآید
باور ندارد سوز چشم و درد زانو را
حالا شبیه پیچکی قد میکشد تا تو
درچشم خود دارد غم یک بچه آهو را
مثل غریقی خسته در دریای چشمانت
بغض نگاهش خیره مانده آن فراسو را
دست قنوتش میرسد سمت خدا با تو
آرام میگیرد غزل نبض هیاهو را
از آسمان میبارد آوای دلانگیزی
حس میکند این بیت هم آرامش او را
کدامین صبح میرسد
به وعده دیدار؟
گالیا توانگر
از کوچههای خونین تبدار
از منارههای زخمی بغداد
ازگلوی سرخ سرباز در کابل
ازاشکهای کودک سوری در ساحل
میپرسم:
فرمانده هنگ آزادی
با کدامین لشکر بیدار
در کدامین صبح
میرسد به وعده دیدار؟