ادوارد براون؛ جاسوس MI6 در پوشش «شرقشناس»
ادوارد براون، کمیته ایران و مشروطیت
توطئه قدرتهاي استعماري در ايران
به گفته دنيس رايت فعاليتهاي جاسوسي انگليسيها در ايران بهخصوص در دو دوره رسميت و شدت بيشتري يافت. بار اول در سالهاي 1809 تا 1838 به هنگام دست يافتن افسران عضو هيئتهاي نظامي به مسافرتهاي فراوان و متعدد كه به منظور يافتن اطلاعات صورت ميگرفت و بار دوم كه از اوايل سالهاي دهه شصت شروع شد; يعني زماني كه مسئله پروژه احداث خط تلگرافي هند و اروپا در ميان بود و مقامات هند نسبت به خطر گسترش روز افزون نفوذ روسيه در آسياي مياني حساس شده بودند. در اين موقعيت مأموراني از سوي حكومت هند براي جمعآوري اطلاعات سوقالجيشي مانند وضعيت راهها به ايران اعزام و جاسوساني نيز استخدام و به خاك روسيه اعزام شدند. در اين بازي بزرگ ايران وضعيتي شبيه پياده بازي شطرنج را پيدا كرده بود.
افسران عضو در اين مأموريتها بيشتر از مهندسين كار آزموده كمپاني تلگراف هند و اروپايي يا مأموران كميسيونهاي مختلف مرزي بودند كه سابقه سفرهاي طولاني و دور و دراز را به همراه نقشهبرداران هندي داشتند.
جمعي ديگر هنگام پايان خدمت در هند و مرخص شدن، به عبور از ايران طي يك مسافرت طولاني و بهخصوص عبور از سرحدات شمالي آن تشويق ميشدند. آنها در گزارشهاي روزمره خود جزيياتي نظير محل چاههاي آب، امكانات تهيه علوفه براي اسبها و مسيرهاي قابل عبور توپخانه را ثبت ميكردند.
يك افسر انگليسي نيز همواره در پوشش معاون كميسيون مرزي ايران و افغانستان مستقر در مرز خراسان وظيفه داشت تا همه نقل و انتقالات روسها را تحت نظر داشته و آنها را گزارش كند.
معدودي از جاسوسان فوق براي نشريه انجمن پادشاهي جغرافيا «S R.G.» گزارشهايي را تهيه و در برخي موارد كتابهايي را هم درباره مسافرتهاي خود تهيه ميكردند اما وظيفه اصلي آنها تهيه گزارشهايي سري، دقيق و مشروح براي دايره جاسوسي هند - انگليس بود. اين گزارشها به انضمام اطلاعات كنسولها و ديگر منابع خبري اساس نقشه ايران را در سازمان نقشهبرداري هند تشكيل ميداد. همچنين اطلاعات فوق مواد اوليه تهيه بولتنهاي تفصيلي و مشروح فرهنگ جغرافيايي بودند كه با مهر محرمانه يا استفاده خصوصي براي فرماندهان نظامي فرستاده و مشخص ميشدند.
وقتي لرد كرزن نايبالسلطنه هند انگليس شد، از اين تشكيلات وسيع، خواست تا تهيه بولتن راهنماي جغرافياي خليج فارس براي ارائه به مأموران سياسي انگليس در منطقه را تهيه كنند.
جاسوسي كه در ميان بابيان بود
«كاروان كوچكي كه از شمال غربي و از تركيه وارد قريه اواجيك در خاك ايران شده بود، از كنار خانه هاي محصور در ميان درختان تبريزي و از ميان شب به سمت خانه بزرگ پاشاخان سرحددار ميرفت. اعضاي كاروان بعيد ميدانستند كه آن موقع از شب پاشاخان آنها را بپذيرد. با اين حال توصيه نامهاي كه قونسول ايران در ارض روم به آنها داده بود، كارساز شد و نوكري كه نامه را از آنها گرفته و به خان رسانده بود، قبل از اين كه كاروانيان در استراحتگاهشان خستگي را از تن به در كنند، دستور پاشا را به آنها رساند; خان آنها را همان موقع احضار كرده بود.
مرد جواني كه معلوم بود، رياست كاروان را بر عهده دارد و نامش ادوارد بود، از اين كه پاشا خان به زبان فارسي با او صحبت مي كرد، بسيار خوشحال شد. از وقتي وارد خاك عثماني شده بودند، به جز زماني كه با دوست همراهش آقاي (هـ) به زبان انگليسي حرف مي زد، در بقيه مواقع همه شنيدهها و گفتههايش به زبان مردم تركيه بود. او حالا دو زانو مقابل پاشاخان نشسته بود و خان از او سؤالاتي درباره رقابت كشورش انگلستان با روسيه درباره ايران ميكرد. چه پاسخي بايد ميداد، جز اين كه او هم از اين رقابت متأسف است و تنها خواستهاش استقلال ايران است؟
پاشاخان گرفته و ناراحت به نظر ميرسيد. ادوارد با خود انديشيد: «آيا او هم مانند مردمي كه در خاك عثماني آنها را پشت سر گذاشته بودند، از ديدن يك خارجي كه از خاكشان عبور ميكرد، انديشه يك جاسوس از ذهنش ميگذشت؟»
روز بعد ادوارد علت اين گرفتگي را كشف كرد; نزاع پاشاخان با برادرش او را ناراحت و خشمگين كرده بود. خانها و حاكمان محلي بيشتر از آن چه كه بايد گرفتار مسايل خودشان بودند. گذشتن يك بيگانه از خاكشان چه اهميتي داشت؟
ساعت هشت صبح همان روز آنها قريه را با سواران بسيار خان ترك كردند. او در دفترچهاش نوشت: «ترك اواجيك به مقصد تبريز، روز بيست و چهارم اكتبر 1887.
***
مرد كلاه دراز و پشمينهاي بر سر داشت كه با ريش بلند و سياهش تصوير يك درويش را به دست ادوارد ميداد. كاروانسراي بزرگ و روشني كه بعد از گذر از چندين قريه در شهر زيباي خوي به نام دارالشفا در آن اسكان پيدا كرده بودند، آن قدر جاي راحتي بود كه چهارپادار كاروان كه نامش فراش بود و تعهد كرده بود كه آنها را دوازده روزه به تبريز برساند، با توقف سه روزه ادوارد و همراهش آقاي (هـ)، براي مدتي بيشتر موافقت كند.
اگر چه كه حتي اعتراض هم ميكرد، بعيد بود كه توجهي به آن ميشد. بعد از ديداري كه آنها با درويش ميرجلالالدين داشتند، بايد كساني را در خوي ملاقات ميكردند. دوآسوري مسيحي كه يكي دكان گرامافون فروشي داشت و اسمش سيمون آبراهام بود و ديگري دكتر ساموئل كه در نزديكي همان كاروانسرا مطب داشت. آنها هر دو انگليسي ميدانستند و سيمون آن را از كشيشان اروپايي كه مرتب با آنها ارتباط داشت و در منطقه آذربايجان حضور داشتند، ياد گرفته بود. وقتي آقاي (هـ)، ادوارد و درويش ميرجلالالدين به كاروانسرا بازميگشتند، جمعيت زيادي از مردم مقابل كاروانسرا جمع شده بودند. اندكي گذشت تا براي ادوارد مشخص شود اين مردم به خيال اين كه او پزشك است براي معالجه به آن جا آمدهاند. اصرار او براي اين كه از ديدن اين بيماران طفره برود، بيفايده بود و مجبور شد چند نفر را ببيند و برايشان داروهايي ابتدايي تجويز كند. ادوارد از فراش خواست كه ديگر هرگز براي كسي فاش نكند كه او يك طبيب است.»
اين نوشتهها برگرفته از سفرنامه يكي از شرق شناسان انگليسي پس از غائله بابيان به ايران است. در آن زمان هنوز ناصرالدين شاه بر ايران فرمان روايي ميكرد و غائله بابيان سركوب و ديگر چيزي به نام بابيت در ايران وجود نداشت. اندك بابياني كه از اين غائله بر جاي مانده بودند، يا به طور پنهاني در گوشه و كنار كشور زندگي ميكردند ـ كه تعدادشان بسيار بسيار اندك بود ـ يا اين كه در تبعيد به سر ميبردند. آنها با وجود تعداد اندكشان و گذشت چند سال از اعدام سيد علي محمد شيرازي هنوز بر سر مسئله جانشيني وي دچار درگيري و اختلاف بودند.
اختلاف يحيي صبح ازل با برادرش حسينعلي به قوت خود پابرجا بود و دو برادر هر كجا كه بودند، همچنان يكديگر را به دروغگويي و جاسوسي متهم ميكردند. در ايران نيز هيچ اميدي ديگر براي بابيان باقي مانده وجود نداشت. آنها نه تنها درگير مسايل درون گروهي بودند، بلكه هم دولت ايران و هم دولت عثماني به خاطر اعمالشان آنها را تحت فشار قرار مي دادند. نخستين باري كه آنها به عراق تبعيد شده بودند دولت ايران به خاطر گرد آمدن بهاييان، بابيان و فراماسونها در بغداد، از دولت عثماني خواسته بود تا با تبعيد بابيان و بهاييان به ادرنه و فراماسونها به استانبول آنها را از يكديگر و نيز حدود ايران دور نگاه دارد.در ادرنه نيز دولت عثماني كه خود به ارتباط پنهاني انگليسيها با آنها پيبرده بود، به اتهام جاسوسي، بابيان را به ماغوساي قبرس و حسينعلي بهأ را به عكا تبعيد كرده بود. به ظاهر با دور شدن آنها از خطه ايران امكان پاگرفتن اين فرقه براي هميشه از دست رفته مينمود. بنابراين دولت انگلستان با اطمينان از اين موضوع به تلاش و تكاپو افتاد تا به هر طريق ممكن از اين امر جلوگيري كند. در چنين شرايطي بود كه ادوارد براون، جوان 25 ساله انگليسي به ايران سفر كرد.
اين خاورشناس كه برخي او را خائن به ايران و برخي ديگر دانشمند فرهيختهاي ميدانند كه شيفته و شيداي فرهنگ و هنر ايران شده بود، در سال 1887 وارد ايران شد، يك سال در اين كشور توقف كرد و سپس به انگلستان بازگشت و از آن پس تا پايان عمر پيوندش را با جامعه ايراني حفظ كرد. او سپس در دانشگاه كمبريج به كرسي استادي زبان فارسي و عربي تكيه كرد و از رهگذر ارتباطاتي كه با افراد مختلف بهويژه با سياستمداران وقت و نيز اعضاي تشكيلات بابيها، ازليها، بهاييها و ... برقرار كرد، دهها كتاب و مقاله درباره تاريخ ادبيات ايران، تاريخ انقلاب مشروطيت، مطبوعات و شعر ايران و نيز بهويژه درباره فرقه بابيه و بهائيت نوشت كه بيشتر آنها در مجله انجمن سلطنتي آسيايي انگلستان انتشار يافت.
علاوه بر اين نامههاي بسياري وجود دارد كه نشان ميدهد، براون در دوره انقلاب مشروطيت ايران كه اوج سالهاي نوشتن و كاركردن او بود، بيشترين زمان خود را به ارتباط با ايرانيان مشروطه خواهي گذراند كه در انگلستان زندگي ميكردند، بيشتر اين افراد به دعوت براون و در پوشش «كميته ايران» فعاليت ميكردند، جايي كه دوستان انگليسي او نيز حضور داشتند و به همين جهت است كه برخي او را از حاميان مشروطهخواهي در ايران ميدانند.
از جمله اعضاي كميته ايران ميتوان به نامهاي سيد حسن تقيزاده، حسين قليخان نواب، محمدعلي جمالزاده، ابراهيم پورداود و محمدحسين كاظم ايرانشهر اشاره كرد. كه در حقيقت كارنامه افراد فوق در مسير منافع انگليس و عليه فرهنگ، سنت، اقتدار و استقلال ايران بود.