توصیه یک لبوفروش به وزیر ارشاد
این درست که بخش اعظم نگرانی مقدس بزرگان در باب فرهنگ، رنگ تعهد دارد، اما لااقل خلاصه کردن نگرانیهای فرهنگی رهبر انقلاب در مقوله تعهد، گمانم خطای در تحلیل باشد.
حسین قدیانی
«من نگران فرهنگ هستم» رهبر انقلاب، فقط نگرانی فلان عالم دینمدار از بهمان فیلم مسئلهدار نیست، بل نگرانی آن فرزانه صاحب هنر و صائب نظری است که «دن آرام» نه چندان آرام، مواج، حماسی، تاریخی و صد البته سخت خوان «شولوخوف» را آن هم در 4 جلد مطول و نفسگیر، آن هم در دوره جوانی یا بهتر بگویم نوجوانی، آن هم در اتوبوسهای قراضه شهری مشهد، آن هم از این ایستگاه به آن ایستگاه خوانده است. هنوز مانده بود جماعت بعد از این روشنفکر کتابباز، حتی عنوان «دنآرام شولوخوف» را به درستی تلفظ کنند که «آقا»ی از همان ازل «آقا»، سرخوش از اتمام این رمان سنگین، رفته بود سراغ رمانی دیگر از نویسنده کلاسیکی دیگر، بیآنکه ذرهای در سایر کارهایشان کم گذاشته باشند.
اگر دوست و دشمن بر اشراف رهبر انقلاب بر فرهنگ و هنر، صحه مکرر گذاشتهاند، حق است من باب این افتخار و اعتراف، نگرانی حضرت آقا درباره فرهنگ، به عنوان نگرانی یک کارشناس اعلی و یک ادیب هنرمرد مورد مداقه قرار گیرد که «هنرمرد» هزاران مرتبه افزونتر از «هنرمند»، در شئون مختلف هنر، سرساربان اصحاب فرهنگ و سرکاروان اولیای قلم است.
آری، باور دارم رهبر عظیمالشأن انقلاب اسلامی، ناظر بر بسیاری رفتار و گفتار، هم از منظر تعهد، نگران حال و روز فرهنگاند، هم از روزنه تخصص. درباره نگرانی از منظر تعهد اما در همین چند روز اخیر، اهل فن سخنها گفتهاند و انشاءالله باز هم خواهند گفت، لیکن در این مقال، در باب دغدغه از روزنه تخصص، نکاتی هست که بدان اشاره خواهم کرد. بیشک، این نکات تخصص محور نیز در ایجاد نگرانی بزرگان از مقوله فرهنگ، بیتاثیر نبودهاند.
یک: من واقعا بنای بر امید و حتی اعتدال(!) دارم که جناب جنتی از این نوشته خیرخواهانه، آزردهخاطر نشوند، اما حق این بود که وزارت فرهنگ با میدان دادن به ساربان متعهد هنر انقلاب، نقصان تخصص بعضی مدیران خود را جبران میکرد، نه اینکه برای سارقان هنر انقلاب، سفره بگشایند و موجبات اعتراض علما را فراهم آورند.
دو: طبق واقعیت، امهات سخن وزیر ارشاد در این مدت از عمر دولت اعتدال، موضوع سانسور بوده و فیسبوک، درباره سانسور، نگارنده معتقد است که در جمهوری اسلامی اصلا و اساسا سانسوری وجود ندارد. خوب است میرزابنویسهای نظام سلطه که پاچهخواری غرب را در ردیف افتخارات خود محاسبه میکنند، بفرمایند که جز «حق راهپیمایی علیه خود خدا»، «خشن خواندن متن قدسی زیارت عاشورا»، «خدشههای دامنهدار بر حکم قرآنی قصاص»، «زیر سوال بردن غدیر خم»، «همرنگ کردن لوگوی روزنامه خود، یک روز با پرچم تروریستهای سوریه، روز دیگر با پرچم شیطان بزرگ»، «اهانت به ساحت آسمانی مولای متقیان و حضرت صدیقه کبری» و خزعبلاتی از این دست، دیگر چه میخواستند بنویسند که ننوشتهاند؟! به راستی آیا خط قرمز دیگری هم باقی مانده که سینهچاکان لیبرالیسم درنوردیده باشند؟! قلم به مزدهای دشمن، تقریبا هر روز، مشغول نوشتن همین اباطیل در روزنامه و کتاب و... هستند، آن وقت وقیحانه و پررو، نظام مظلوم ما را متهم به وجود سانسور میکنند، بلکه مندرجات حقوق بشری خود را برای امثال احمد شهید فاکتور و ارتزاق از مالیات مردم آمریکا کنند.
به خدا فهم اینکه در جمهوری اسلامی، سانسور- به آن معنی که مثلا در خود کشور آمریکا هست!- اساسا وجود ندارد، خیلی هم حالا تعهد نمیخواهد، بلکه با اندکی تخصص میشود فهمید که در جمهوری اسلامی، اتفاقا این آزادی زیادی است که مخل کار فرهنگ شده، نه سانسور زیادی. حال تاسفآور نیست که اولین شخص فرهنگی دولت اعتدال، علیالدوام چماق سانسور بر سر این نظام مظلوم بلند کند؟! فاین تذهبون؟! کجاست آیا حد مظلومیت فرهنگی این نظام مقتدر؟! آنچه در جمهوری اسلامی هست، مقدار قلیلی «ممیزی» است آن هم به پشتوانه شرع و قانون. شگفتا! همین ممیزی مختصر هم گاهی به جای سگهای هار، دست سنگهای مقاوم را با شکایتهای بیوجه میبندد! من دست بر قضا معتقدم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، انشاءالله من باب قصور در تعهد نیست که گاهی رفتار و گفتار مغایر با حقیقت از خود نشان میدهد، بلکه مشکل بزرگتر، عدم تخصص کافی مدیران در حوزه فرهنگ و هنر است. ذیل بحث سانسور ادعایی، چند بار جناب جنتی پیشنهاد دادند که کتاب هم مثل روزنامه، باید سانسور بعد از انتشار داشته باشد! اولا؛ تهمت درشت سانسور، دروغی است که دشمن بیادب و کودن، بر نظام ما میبندد و قطعا تکرار آن از زبان وزیر ارشاد دولت خود جمهوری اسلامی، کمی زیاده از حد، باعث آزار است. ثانیا؛ وقتی گاهی از روی قصور و غفلت، ایضا ناآشنایی با حوزه کار، خود وزیر ارشاد دولت ما، همان تهمت زشت دشمن را تکرار میکند، آیا این خود موید این مهم نیست که در جمهوری اسلامی، فرهنگ، اساسا و اصولا از آزادی زیادی است که دارد ضربه میخورد، نه احیانا از سانسور زیادی؟!
دیگر آزادی بیشتر از این و سانسور کمتر از این، که وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی خودمان، گاهی، زبان سارقان فرهنگ را علیه ساربان فرهنگ دراز میکند؟! ثالثا؛ روزنامه چون روزنامه است، ممیزی خود میطلبد و کتاب چون کتاب است ممیزی دیگری. طرفه حکایت اینجاست؛ اولین معترض این سخن غیرمتخصصانه وزیر فرهنگ، معدودی انتشاراتی همیشه متوقع و حق به جانب بودهاند! ایشان، البته بیآنکه خود بخواهند، بر این مهم صحه گذاشتهاند که ممیزی کتاب، حتما باید ممیزی قبل از چاپ باشد چرا که کتاب، رسانهای جدای از رسانه روزنامه، با اقتضائات خاص خود است.
آقای جنتی اخیرا گفتهاند؛ «به همان دلیل که گیر دادن ما در اول انقلاب به ویدئو اشتباه بود، گیر دادن الان ما هم به فیسبوک اشتباه است»! اساسا قیاس میان ویدئو و فیسبوک نشان میدهد که متاسفانه وزیر محترم ارشاد، نه آن را شناختهاند، نه این را! به ویدئو، آن روزی گیر داده شد که از آن، احتمال فساد بیشتر میرفت تا استفاده درست، و چون اغلب، همین هم بود، فلذا گیر مثبتی بود و هرگز لازم به شرمندگی نیست. اگر بر اساس جبر زمانه، برخی اقتضائات قرار است خود را با بار منفی بیشترشان بر گرده فرهنگ ملی ما تحمیل کنند، صد البته ممانعت منطقی یا حداقل گوشزد کردن مخاطرات و خطرات، بسیار سنجیدهتر از آن است که ما خود از ترس مرگ، دست به خودکشی بزنیم و خودمان مروج ماهواره و فیسبوک شویم!
محیط مجازی فیسبوک، آن قدر آلوده هست که حتی سران غرب هم از حضور فرزندان خود در این فضای اساسا بیدر و پیکر، ممانعت به عمل میآورند، آن وقت وزیر ارشاد خودمان، نه یک بار و دو بار، بلکه مکرر، بر آزادی استفاده از فیسبوک مهر تایید میزنند، آن هم در شرایطی که طبق قانون، حضور در این محیط، غیرقانونی است! خوب است جناب وزیر توضیح دهند که حضور یا عدم حضور در فیسبوک، دغدغه فرهنگی چه تعداد از جوانان ماست؟! بدون تعارفات مرسوم، اغلب اعضای فیسبوک، به این محیط به عنوان «سرکوچه اینترنت» و محلی برای مبتذلترین سرگرمیها در فضای مجازی مینگرند تا جایی برای کار فرهنگی موثر.
در فضای سایبر، فیسبوک، شأنی بیشتر از یک گاراژ ندارد؛ گاراژی البته بزک کرده و غلطانداز در حد رستورانهای چند ستاره، با گارسونهایی که کاملا برهنه از مشتری پذیرایی میکنند! اشربه؛ به جای آب، شراب! اطعمه؛ به جای نان، سراب! و همه چیز، خالیتر از حباب! فیسبوک، بیش از آنکه یک رسانه باشد، یک «رساله معکوس» است! هرچه که حرامتر است، در این محیط، حلالتر است! غایت فیسبوک، مجازی کردن همه واقعیتها و قلب همه حقیقتهاست! گاهی البته شوی انساندوستی برگزار میکند، اما مسئله اینجاست که «شو» برگزار میکند! در خلال همین نکتههاست که میبینیم در جمهوری اسلامی، وبلاگ و سایت، برخلاف فیسبوک، ذاتا منع قانونی ندارند، چرا که مهار آن و زمام افسار آن، تا حد بسیار معقولی، دست مدیر همان سایت و وبلاگ است، نه چون فیسبوک، دست دایرکنندگان خود فیسبوک! جمهوری اسلامی از ترس ماهواره و فیسبوک نیست که استفاده از این 2 را غیر قانونی دانسته. این، ماهیت ضد ابتذال و ذاتاً ضد فساد اخلاقی نظام ماست که قانون وضع میکند. صد البته وجود پارهای محسنات در بعضی رسانههای خاص، یا آنچه به غلط یا درست، جبر روزگار خوانده میشود، هرگز منجر نخواهد شد که نظام ما، خود بیاید و مشوق بعضی کارها شود یا از بعضی حد و مرزهای قبلی و فعلی، احیاناً ابراز ندامت کند. این همه که گفته شد، از منظر تخصص بود و متأسفانه ما باید سر بدیهیات هم با بعضی دوستان چانه بزنیم.
سه: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی میتواند به نگرانی فرهنگی بزرگان به چشم یک فرصت برای جبران گذشته نگاه کند، بلکه آب رفته به جوی بازگردد. الحمدلله واکنش شایسته و قابل تقدیر وزیر محترم نیز حاکی از عزم اصحاب فرهنگ در دولت اعتدال مبنی بر اصلاح رویه غلط چند ماه گذشته است. خود این واکنش، فیحد ذاته ثابت میکند که گیر اصلکاری، الحمدلله بیش از آنکه نهفته در «تعهد» باشد، -و خدای نکرده، غیرقابل جبران باشد- در «تخصص» چنبره زده است. آشتی با ساربان فرهنگ، و تعیین مرز صریح و صحیح با سارقان فرهنگ، میتواند فقدان تخصص را علاج کند. راه پیش روی وزارت فرهنگ، باز است و جوانان انقلابی برای کمک به همه اجزای این دولت، آمادهاند، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که جای خود دارد. فیالمثل «جشنواره مردمی عمار» بهترین کمک به «فرهنگ و ارشاد اسلامی» بود، اما عجبا که ما «جنتی بزرگ» را در اختتامیه جشنواره مردمی عمار دیدیم و «جنتی کوچک» را نه! گویی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با بچههای مخلص و با وزانت فرهنگ و ارشاد اسلامی قهر است! و متأسفانه از این مثالها زیاد است. فیالواقع آنکه باید بگردد و «اکبر شریعت» را در کوچه پس کوچههای شهر شیراز پیدا کند و در روزگار بدترین رجزخوانیهای دشمن، ضمن تجلیل از گوینده قرای «کربلا، کربلا! ما داریم میآئیم...» بهترین، ظریفترین، محکمترین، غیر مستقیمترین، مستقیمترین و فرهنگیترین پاسخ ممکن را به دشمن بدهد، وزارت ارشاد است، اما از آنجا که ظاهراً مسئله فیسبوک و سانسور و... وقتی برای کارهای ایجابی و اصلی وزارت ارشاد باقی نگذاشته، این جوانان انقلابی و گمنام هستند که میآیند و بیهیچ چشمداشتی، بارهای بر زمین مانده فرهنگی دولت اعتدال را به بهترین وجه ممکن و با همان خلوص بچه بسیجیهای زمان جنگ برمیدارند. لبیک به فرهنگ، یعنی استفاده از ظرفیت همین جوانان انقلابی. تخصص این ساربان متعهد، میتواند جبران مافات کند. رمان این انقلاب، «زوال کلنل» نیست؛ داستان همین بسیجیان متخصص، متعهد، بیادعا و بدون زوال است که جنگ باشد یا نباشد، سنگر مقاومت را خالی نمیکنند، جبهه فرهنگ را خالی نمیکنند، عرصه هنر را خالی نمیکنند. سطح دغدغههای وزارتخانه فرهنگ و ارشاد اسلامی باید خیلی بالاتر از این حرفها باشد. سانسور، اتهام دشمن است و فیسبوک، زمین بازی او. وزارت فرهنگ باید به طریق اولی، نگاه به ظرفیت درونی داشته باشد و گفتارش اساسیتر باشد و رفتارش نیز. عاقبت حتی ظاهر همین عنوان «فرهنگ و ارشاد اسلامی» هم خروجیهای دیگری میطلبد و باید شأن آن حفظ شود.
چهار: روشنفکرانی که نزد بعضی دولتمردان، «از ما بهتران» شدهاند، خود در تعریف «زندگی» میگویند؛ «زندگی یعنی خواندن رمان و رفتن به سینما». سلمنا! جبهه و جنگ را اگر از این رمان و سینمایتان بگیریم، دیگر چه چیز دندانگیری دارید برای عرضه؟! اگر جز این نیست که زندگی شما، نان خور جبهه و جنگ ماست، اگر جز این نیست که کتابتان دارد نان «دا» و «پایی که جا ماند» را میخورد، و اگر جز این نیست که سینمایتان دارد نان «کارگردانان جبهه رفته و جنگ دیده و زخم چشیده» را میخورد، شایستهتر آن است وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مایه افتخار باشد، نه اسباب نگرانی. و بایستهتر آن است که رفتار و گفتار این وزارتخانه، لااقل محض روی گل تعریف روشنفکران از زندگی، این همه دل بچههای جبهه و جنگ را به درد نیاورد. «معراجیها»یی چون «چ» که هنوز «شیار 143» را رها نکردهاند، همچنان هستند. چمران هست. احمدی روشن هست. ولله وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی، زیبندهتر است بیش از سانسوری که نیست، و فیسبوکی که به شکل مضاعف مجازی است، من باب دل مادر شهید بهروز صبوری، سخنوری کند. هنر یعنی این مادر شهید. فرهنگ یعنی این مادر شهید. و صد البته، زندگی معنایی فراختر از آن دارد که روشنفکران گمان بردهاند. زندگی یعنی این مادر شهید. جز این، زندگی تعریف دیگری هم دارد؟! فرض است بر وزارت ارشاد که هم از جنبه تعهد، هم از جنبه تخصص، خود را تطبیق با «شهادت، هنر مردان خداست» دهد و الا از پیرمردان زوال نویس، چیزی عاید فرهنگ ما نمیشود. برعکس! قطرات اشک مادر شهید بهروز صبوری، نیک اگر بنگری، دقیقاً بر گونه فرهنگ است که دارد جاری میشود و گوهر هنر میزاید. به این شیر زن است که هنرمند میگویند، بلکه هنرمرد میگویند.
***
دیشب در چهار راه در دشت تهران، با یک لبو فروش صحبت که چه عرض کنم، رسماً داشتم مصاحبه میکردم. از او پرسیدم؛ وزیر ارشاد را میشناسی؟ جواب داد؛ نه! جواب داد «نه» اما ادامه داد؛ من یک توصیه به ایشان دارم، هر که هستند حالا! گفتم؛ بفرما! گفت؛ جواب این حرفهای پوچ اوباما و جانکری را آنطور که حقشان است بدهد، خیلی دیگر پررویی دارند میکنند علیه ملت ما! نگاه عاقل اندر سفیه که قطعاً نه، -اساساً ما برخلاف بعضی مشاوران عالی، هرگز همچین نگاهی به تودههای زحمتکش نداریم!- اما نگاه مصاحبه کننده اندر لبوفروشی کردم و گفتم؛ مرد حسابی! مثل اینکه وزارت خارجه را با وزارت فرهنگ اشتباه گرفتهایها! آب لبوهای سرخ و داغش را همی زد و گفت؛ مگر این ولد چموشها هر روز علیه فرهنگ ملت ما حرف نمیزنند؟؟!! این لبوفروش جمهوری اسلامی است؛ ببین چه باید باشد وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی این جمهوری شهدایی؟!