پرواز 655
معنای کلماتِ کتاب زندگی!(پاورقی)
نميدانم بيماري مادرش چقدر طول ميكشد. شايد شما مرا سرزنش كنيد! حق داريد اما لطفاً درباره ما قضاوت بد نكنيد! در اين رهايي عشقي در كار است كه با رها كردن ديگر كودكان فرق ميكند! اميدوارم شما از لابهلاي اين سطرها عشق مرا نسبت به پسركوچكم درك كنيد! او براي تحمل اين همه زجر و رنج خيلي كوچك است. گمان من اين است كه او در هر جاي ديگري غير از كنار ما خوشبخت خواهد بود. لطفاً اگر ميتوانيد از او مراقبت كنيد! در اين پاكت همه پولي را كه برايم مانده، ميگذارم، او پسر خوب و مهرباني است. به همان مهرباني كه مادرش قبل از اين بيماري بود. اگر صلاح دانستيد زماني كه بزرگتر شد برايش قصه ما را بگوييد، تا از ما متنفر نباشد، هر چند براي او دشوار خواهد بود كه والدينش را كه در كودكي تنهايش گذاشتند، دوست داشته باشد.
از شما متشكريم»
وقتي نامه را تمام كردم، اشكهاي پسرك ادامه داشت، روسري زنانهاي را كه حتم دارم، به عمد براي او جا گذاشته بودند، در دستهايش ميفشرد تا گرمايي را كه ميتوانست از دستان و آغوش مادرش بگيرد، از اين شيء بيجان بگيرد.
پسرك را در آغوش گرفتم و او بدون اينكه حضورم را غريبه حس كند، خودش و سرنوشتش را به من سپرد. پسرك هفت سالهاي كه خيلي تحمل كرد تا فرياد نكشد، نفرين نكند و نميرد.
شب طولاني و باران روي سقف غوغايي به راه انداخته بود. نگاهم به شعله فانوس كه روي ديوار قدكشيده، ميماند و بيهيچ مقاومتي به خواب ميروم. مثل آن كودك بيمقاومت، تسليم در برابر اين سرنوشت!
***
روزهاي بعد باز هم حالم بهتر شد اما از بوي ضماد و روغني كه همه وجودم را در بر گرفته بود، احساس كلافگي ميكردم. غروب بود و هوا رو به سردي ميرفت. باباعلي مطابق معمول با پوست گوسفندها مشغول بود.
- تو انگليسي بلدي؟
اين سؤال را بيهوا پرسيد.
گفتم: «خب كم و بيش!»
- معني آن را هم ميفهمي؟
با بيحوصلگي گفتم: «بله! مقداري.»
بار ديگر سؤال كرد:
- خب اگر نميتوانستي بفهمي چه ميشد؟
پاسخي ندادم.
گفت: «كتابي را ميخواندي كه چيزي از آن نميدانستي. تو فكر ميكني، همين قدر كه زندهاي براي درك زندگي كافي است؟»
گفتم: «سر به سرم ميگذاري عمو؟ اسم اين هم شد زندگي؟»
آهسته آه كشيد و ادامه داد:
- ما هر روز به درختان، جانوران، دريا، كوه، خيابان، ماشينها و خيلي چيزهاي ديگر نگاه ميكنيم. به خودمان، به گذشته و آيندهمان و به خيلي چيزهاي ديگر! همه اينها اگر درك نشوند، مثل همان حروف الفباي انگليسي ميمانند كه هر كسي ميتواند فقط بخواند اما فقط كسي كه معني كلمات را بداند، آنها را درك ميكند. تو فكر نميكني آنچه را ميبيني، ميتواند معني ديگري هم داشته باشد.