kayhan.ir

کد خبر: ۶۷۸۵۴
تاریخ انتشار : ۱۹ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۹:۲۳

خاطرات یک مبارز انقلابی(کتاب انقلاب)


تاریخ مبارزات انقلاب اسلامی آکنده از خاطراتی است که در برگیرنده خاطرات تلخ و شیرین، شکل‌گیری، تغییرات و فراز و فرودهای گروه‌ها، انگیزه مبارزات، فرارها، دستگیری‌ها و شکنجه‌ها، مقاومت در زیر شکنجه‌های وحشیانه و... است. خاطرات مبارزانی برخاسته از متن مردم که خواسته‌های مردم را نمایندگی می‌کردند و درپی آن بودند تا طاغوت را کنار بزنند و در راه آرمان‌های اسلامی از هیچ چیز دریغ نکنند. یکی از برجسته‌ترین این خاطرات، خاطرات عزت‌الله مطهری است که در کتابی به نام خاطرات «عزت‌شاهی» به همت محسن کاظمی به رشته تحریر درآمده و توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. کتابی که سعی کرده است در سیزده فصل زندگی عزت‌الله مطهری را به عنوان مبارزی که نماد مقاومت در برابر شکنجه‌گران ساواک و یکی از مبارزان مورد اعتماد اکثر گروه‌ها است را به تصویر بکشد. مبارزی که حتی اقدامات مسلحانه نیز علیه رژیم پهلوی در کارنامه خود دارد.
تدوین‌کننده کتاب برای مستندسازی کتاب در منابع و مآخذ متنوع از قبیل منابع مکتوب الکترونیکی و منابع شفاهی به تحقیق و جست‌وجو پرداخته و حدود سه هزار سند، اخبار، گزارش‌های حوادث مربوط به گروهها و مبارزان ضد شاهی قبل از انقلاب و پس از انقلاب، شرح زندگی شخصیتهای مطرح قبل و پس از انقلاب را واکاویده و با عزت‌شاهی در میان گذاشته است.
ویژگی این خاطرات نسبت به خاطرات تک‌نگاری شده دیگر، در تاریخ شفاهی بودن آن است. چرا که برای تعریض و تأیید گفتار راوی کتاب، نقبی به اظهارات و گفتار شفاهی شخصیتهای مطرح در خاطرات وی زده است. کاظمی این افراد را از نقاط دور و نزدیک یافته و به پای مصاحبه درباره موضوعات تحقیق نشانده است.
کاظمی در فرایند شکل‌گیری کتاب تلاش کرده تا جای ممکن برای شخصیت و نقش‌آفرینان خاطرات عزت‌شاهی و حوادث و رخدادهای دوران مبارزات وی سند و مدرک ارائه دهد و حقیقت تاریخی را بازسازی کند تا چیزی پنهان نماند. وی به شرح احوال و در صورت امکان مشخصات ظاهری افراد اشاره کرده تا خواننده با داده‌ها و اطلاعات بیشتری داوری کند. در بخشی از کتاب آمده است: «شب، بازجوهای شکنجه گر دوباره بازگشتند و گفتند: نمی‌توان به همین صورت وضع را ادامه داد، باید همین امشب کلکش را کند. امشب باید شب شهادتش باشد ! مرا بردند و بعد از کتکی مفصل از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهار پایه‌ای بایستم. دست هایم را از طرفین به میخ طویله‌ای بر دیوار، بستند و بعد چهارپایه را از زیر پایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دستهایم تحمل می‌کرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو می‌رفت. خون به دستم نمی‌رسید. پنجه هایم بی‌حس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم...
ساعتی به این نحو اذیت و شکنجه شدم و بعد دوباره مرا به اتاق حسینی بردند. وقتی چیزی گیرشان نیامد و حسابی از نفس افتادند، بازم کردند و به پشت بند بردند. حدود 24 ساعت آنجا افتاده بودم».