روایت یک شاهد عینی از حماسه قم(بخش اول)
زمینههای قیام تاریخی 19دی(پاورقی)
Research@kayhan.ir
محسن حسینی نهوجی
مقدمه:
هرسخنور و نویسنده وتصویر برداری، در محدودۀ چارچوب تصوّر، افق وکانون دید خود، توان روایت یک رخـداد را خواهد داشت و ادراک همۀ ویژگیهای عناصر پراکندۀ یک پدیده،که زائیدۀ علل مختلف است، به سادگی امکان پذیر نیست. به تعبیری، هنرمند وگوینده و شاعری که مخاطب مسحورش را به وجد و حرکت درمیآورد و نویسندۀ زبردستی که به سان ساحری ماهر، با صور خیال، پهنۀ زمین پوشیده از برف را فرش ابریشمین و دشت سرسبز آلالهها را، مشعر سبزجامگان دستارخونین بر سر، و خرمن دانههای گندم را، تلّی از طلا و ظلمات شب را پردۀ دود مینمایاند، بدون حضور و مشاهده، بااکتفا به اسناد و مدارک، نخواهد توانست چیستی و پشت پردۀ «حماسه 19 دی» را،که خاستگاه شور وکشف و شهودش « خطبه زینب(س) در اربعین» و تجلّیگاه دوباره اش؛ «حماسه 9 دی» است، نمایان سازد.
دفتر پژوهشهای موسسه کیهان
ما قبل 19 دی
بیش از یک دهه از زمان سرکوب خونین قیام 15خرداد و تبعید رهبرکبیر انقلاب اسلامی و محنت مسلخ مخوف کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی، سپری شده بود. آیتالله حسین غفّاری، در7 دیماه53 براثر شکنجۀ دژخیمان شاه، به شهادت رسید و آیتالله سید علی خامنهای در20 دیماه 53 در منزلش در مشهد بازداشت و به شکنجه گاه قرون وسطایی کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری درتهران منتقل شد. ساواک با سانسور مکاتبات، شنود مکالمات وگماردن منابع نفوذی در جلسات آیتالله مطهّری و سایر پرچمداران شبکۀ شاگردان امام خمینی، ارتباطات و مراودات ایشان را تحت نظر گرفته، روز به روز عرصۀ فعّالیت را برآنان تنگتر میساخت. شـاه دستنشانده،که به زعم خویش سلطه بر مردم را بر وفق مراد و ابدی پنداشته بود، متکبّرانه و در اوج توهّم قدرت، در11 اسفند53 حزب رستاخیز را تأسیس و با تشدید ارعاب و شکنجه و قتل و جلوگیری از فعالیّت روشنگرانۀ شاگردان امام، زمینۀ تزلزل و انحراف و یأس نسل برکشیده ازگهوارههای 15 خرداد را فراهم ساخت، تاآموزهها و ضد ارزشهای آمریکایی را، به وسیلۀ حزب مزبور ترویج و نقشههای خطرناک را عملی سازد؛ که به ناگاه از سمت بارگاه مولی و از سوی دیار یار، نسیمی امیدبخش وزیدن گرفت و بیانیّۀ سرنوشتساز21 اسفند53 امام، در مورد حزب رستاخیز را به ارمغان آورد. ایشان، در بیانیۀ مزبور، با حرام دانستن عضویت درحزب رستاخیز، از ملّت اسلام خواسته بودند: تا فرصت از دست نرفته، با مقاومت بیش از پیش و همه جانبه، جلوی نقشههای خطرناک را بگیرند. بیانیۀ امام طلاّب را جانی دوباره بخشید و دهها مکان مخفی تکثیر پیام در نقاط مختلف تهران، قم و اصفهان و سایر شهرها را، بدون هرگونه ارتباط تشکیلاتی و به صورت خودجوش به تکاپو انداخت و چرخۀ تکثیر و توزیع و پخش را به حرکت درآورد. همزمانی و سرعت عمل درتکثیر و توزیع؛ لازمۀ انجام تکلیف، بدون دستگیری وتلفات بود. فقدان ابزار ضروریِ چنین تعجیلی، جمع دوستان را واداشت، با چشمپوشی از دستگاه تایپ، به لزوم تمکین استنسیل به خط نستعلیق، متقاعد گردند. رخنه به اتاق تکثیر مدرسۀ رضویه را غلام به عهده گرفت و چارچوب دستی استنسیل هر فرد، ابزارشخصی رکورد شکن وی محسوب میشد. اوایل غروب یکی از دوستان درحاشیۀ پل آهنچی، با قراردادن محموله در قسمت بار اتوبوس گذری عازم استانهای جنوبی، درفرصتی که نفر دوّم با سرگرم کردن شاگرد اتوبوس فراهم میساخت، با چابکی از اتوبوس فاصله میگرفت. فرد دوّم سوار بر اتوبوس، هنگام رسیدن به مقصد، درصورت عادی بودن اوضاع، باید حین هجوم مسافران برای بردن بار، محموله را برداشته، بدون توقف محل را ترک نماید. غلام سهمیۀ اراک و شهرهای اطراف، محمّد شهرهای شمالی، یعقوب تبریز و اردبیل و دیگری اصفهان را منتقل کردند. دوستان دیگری از نیمه شب تا اذان صبح، آستانه و صحن حرم حضرت معصومه(س)، محلّۀ نیروگاه، امامزاده ابراهیم و خیابان تهران را در اعلامیۀ امام غرق کرده بودند. گروهی نیز خیابان صفائیّه تا محلّههای چهارمردان، آذر وکوی نجفی را با انبوهی از اعلامیههای تایپ شدۀ با کیفیّت بهتر پوشش داده بودند. لحن و فحوای کلام امام در بیانیّه نشان میداد که با به سر آمدن دورۀ فترت، ایشان مرحلۀ دیگر مبارزه،که اعلامیههای فراوانی را درپی خواهدداشت؛ آغازکرده است و باید خود و امکانات مورد نیاز را مهیّا ساخت.
وضعیت جریانات ناهمسو
مدّعیان تودهای پشیمان، همکاری با استبداد را بر مبارزه ترجیح داده بودند و از مخالفان سازمان یافتۀ حزب توده، جبهۀ ملّی و نهضت آزادی، جز اسمی باقی نمانده بود. داعیه داران مبارزۀ مسلّحانه، در اتّخاذ استراتژی وتاکتیک، انقلاب کارگری و دهقانی، چریک شهری یا روستایی، سردرگم بودند. چریکهای فدایی خلق با انشعاب پیاپی، به دستههای چند نفره تبدیل شده بود و سازمان التقاطی مجاهدین با ارتداد وکودتای داخلی، منهدم شده بود.
درشرایطی که اختناق برکشورسایه انداخته، به زعم شاه تمامی شیوههای مبارزه به بن بست رسیده بود، و برخی تحت تأثیر هیجانات و جریانات ناهمسو، هنوز شعار ِ«تنها ره رهایی جنگ مسلّحانه» سر میدادند؛ در جو یأس آور سکوت، ناگهان یک باردیگر، در15خرداد54 درفضای معنوی بارگاه مقدّس حضرت معصومه(س)، از فراز بلندای پایگاه مرجعیّت تشیّع و از قلب تپندۀ فیضیه، پیروان سیرۀ امامت شیعی، با طنین «تکبیر» و شعار«خمینی خمینی، خدا نگهدارتو، بمیرد بمیرد دشمن خونخوارتو» طلسم شوم سکوت را در هم شکستند و ملت ایران را به پیروی از مشی و مرام الهی امام خمینی، به عنوان راه منحصر به فرد نجات، فراخواندند.
دژخیمانی که میپنداشتند، با ایجاد حمام خون و سرکوب قیام 15 خرداد، بیداری اسلامی را به شکست کشاندهاند، پس از 12 سال بگیر و ببند و شکنجه، با شنیدن دوبارۀ نام خمینی، وحشت زده در برابر فیضیه و دارالشفا، به صف آرائی پرداختند، تا زهرچشمی بگیرند،که طلاّب تا ابد فکر مبارزه را از سر بزدایند. پس از رجزخوانی فرمانده نیروهای ویژه از آسمان و زمین، به فیضیه هجوم آوردند و با پرتاب صدها گاز اشک آور و خفهکننده، تنفّس و بینایی طلاّب را مختل ساخته، به وسیلۀ کابل و باتوم و میلگرد و مشت و لگد طلاّب نحیفی را که طی سه روز با چند خرما و تکّه نانی، سدجوع کرده بودند، مغلوب ساختند و با تسخیر فیضیه، بیش از300 تن از فدائیان غرقه به خون امام خمینی را به شهربانی قم و از آنجا شبانه با چندین اتوبوس و اسکورت تأمینی، به زندان اوین در تهران منتقل کردند. طلاّب جوان و نسل 15 خرداد، خود را برای تحمّل محنت طاقتفرسای اوین آماده کرده بودند، امّا همصدا و همسو شدن برخی از مدّعیان دیانت، با دشمن و دستاویز قراردادن موضوع مشکوک آویخته شدن تکّه پارچۀ قرمز بر فراز کتابخانه فیضیّه، برای تخطئۀ مکتب خمینی و سکوت کسانی که فقط در موارد بیخطر، داعیۀ پیروی از خمینی داشتند، دردآور و تحمّل ناپذیربود. بیشک، 17خرداد54، نقطۀ عطف مبارزات دهۀ40 و50 و مقدّمۀ مرحلۀ نوینی از نهضت بیداری اسلامی بود،که امام خمینی در پیام اوّل رجب 1395، آن را؛ « مایۀ امیـد و طلیعۀ درخشان آزادی» و «طلوع صبح آزادی و قطع ریشۀ استعمار و عمّال خبیث آن »، تعبـیرکردند.