کد خبر: ۵۸۷۵۶
تاریخ انتشار : ۰۲ آبان ۱۳۹۴ - ۱۹:۱۱

آخرین نماز(حکایت خوبان)

ظهر عاشورا نزدیک می‌شد، سی نفر از اصحاب امام حسین(ع) در جریان یک تیراندازی که به وسیله دشمن انجام گرفت، به خاک و خون غلتیدند و شربت شهادت نوشیدند.
بقیه در انتظار جانبازی لحظه‌‌شماری می‌کردند و بی‌قراری می‌نمودند. ناگهان مردی از اصحاب اباعبدالله(ع) متوجه شد که ظهر شده است، به خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: «یا اباعبدالله! وقت نماز فرا رسیده است، و ما دلمان می‌خواهد برای آخرین بار در زندگی، نماز جماعتی با شما بخوانیم.»
حضرت نگاهی کرد و تصدیق نمود که وقت نماز است و این جمله را فرمود: «ذکرت الصلوه جعلک الله من المصلین» نماز را یاد کردی، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد. امام حسین(ع) بی‌درنگ در همان میدان جنگ به نماز ایستاد و اصحاب هم به آن حضرت اقتدا کردند، نمازی که در اصطلاح فقه اسلامی «نماز خوف» نامیده می‌شود، یعنی دارای دو رکعت همانند نماز مسافر است، چرا که در صحنه جنگ و کارزار مجال نداشتند نماز را مفصل بخوانند چون وضع دفاعیشان به هم می‌خورد، به همین جهت نیمی از یاران در مقابل دشمن ایستادند و نیمی به جماعت اقتدا کردند.
نمازگزاران می‌بایست یک رکعت از نماز را با امام بخوانند و رکعت دیگر را خود بجا آورند، تا زودتر پست را از دوستانشان تحویل گرفته و آنها نیز فضیلت نماز جماعت با امام حسین(ع) را دریابند. اما در این حال وضع اباعبدالله(ع) یک وضع خاصی بود، زیرا که او و یارانش از دشمن چندان دور نبودند و لذا در حمله ناجوانمردانه‌ای که دشمن انجام داد، اصحابی که خود را در مقابل دشمن، سپر ساخته بودند، مورد هجوم تیرهای دشمن قرار گرفتند، آن هم دو نوع تیر، یک نوع تیری که از زبان خارج می‌شد، و دیگری تیری که از کمان رها می‌گشت.
یکی از افراد دشمن فریاد برآورد: ای حسین! نماز بخوان، اما نماز تو دیگر فایده‌ای ندارد، تو بر پیشوای زمان خود «یزید» یاغی هستی، پس نماز تو قابل قبول نیست!!!
تیرهایی که از کمان‌ها پرتاب می‌شد، نیز بعضی از مدافعان حریم حسینی را به خاک افکند.
وقتی امام نمازش تمام شد، یکی از دو نفر از آن رادمردان را در خاک و خون غلتان یافت یکی از آن‌ها، «سعیدبن عبدالله حنفی» بود، آن حضرت خودش را به بالین او رساند. سعید وقتی متوجه شد که امام حسین(ع) به بالینش آمده، جمله عجیبی گفت؛ عرض کرد: «یا اباعبدالله! اوفیت» آیا من حق وفا را بجا آوردم؟ او آن‌قدر حق امام حسین(ع) را بالا و بزرگ می‌دانست و آنچنان معرفتی نسبت به مقام آن حضرت داشت که فکر می‌کرد این مقدار فداکاری هم شاید کافی نباشد.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- گفتارهای معنوی، شهید مطهری، ص 97