نگاهی به چند پیام جشنواره سی و دوم بینالمللی فیلم فجر
هنر هفتم ما!
پژمان کریمی
جشنواره سی و دوم بینالمللی فیلم فجر 22 بهمن پایان یافت. این رویداد نیز چون دیگر رویدادهای فرهنگی، حکایتگر ظرفیتهای پیدا و پنهان موضوع محوری خود (سینمای ایران) بود.
پوشیده نیست که با انقلاب اسلامی، سینمای ایران در دو بعد فنی و محتوایی دچار دگرگونی شد.
پدیده «سکس» از دامن سینما برچیده شد. سینماگران تازهنفس پا به میدان گذاشتند. رخدادی چون «دفاع مقدس»، سینمای دفاع مقدس را موجب شد. برخی آثار هنر هفتم «ایرانی» بدان سوی مرزها راه یافتند. اما آیا این دگرگونیها، ما را به نقطه دلخواه یا بهتر بگویم قله آرمانی ما یعنی سینمای انقلاب اسلامی، که حامل آرمانها و غایات و ارزشها و دستاوردهای انقلاب است، رهنمون شد؟
آیا هنر هفتم ما در طراز جامعه دینی پا گرفت؟
آیا سینمای همشأن جمهوری اسلامی مجال حیات پیدا کرد؟ 35 سال از پیروزی انقلاب ایران میگذرد. با نگاهی به جشنواره سی و دوم، نه تنها حاصل یک سال فعالیت سینمایی که؛ نمودار و کارنامه 35 سال تکاپوی سینمایی را دیدیم و درک کردیم!
بیاغراق باید گفت که تماشا و تحلیل 60 فیلم جشنواره سیودوم، چند نکته یا دقیقتر؛ چند واقعیت را روشن و رسا با ما در میان میگذارد:
یک- بخشی از سینمای ایران دچار بیماری «تفرعن فرهنگی» است! تفرعن یعنی خود را در صدر نشاندن، خود را برتر دیدن، خود را صاحب اندیشه پنداشتن، واقعیت را برپایه خواست و سلیقه و رؤیای خود شکل دادن، یعنی سرکوب آراء و اندیشه دیگران، مخاطب را مجبور و محکوم به پذیرش خود و اثر خود دیدن در حوزه فرهنگی! کم نیستند سینماگرانی که بدون سواد و آگاهی حداقلی، پا به حیطه سینما گذاشتهاند.
یک اهل هنر؛ یک فعال هنری- فرهنگی؛ برپایه کشف و تحلیل محیط درونی و پیرامونی به خلق اثر دست مییازد؛ در هر قالب و به هر گونه و ساحت هنری!
کم نیستند سینماگرانی که کینه و بدسلیقگی، فهم نارس و نفس سرکش خود را - در کنار بیهنری- مقیاس و شاقول سنجش و ارزیابی تصور میکنند و حاصل تقلا و زایش فکری سترون خود را حکم عملی و لایتغیر توصیف مینمایند.
سینماگری که سواد و آگاهی و فهم و بصیرت سیاسی ندارد و در عین حال بر مسند جاهطلبی تکیه زده آیا میتواند آورنده اثری باشد واجد بنیه علمی؟ اندیشه چنین آدمی قابل مواجهه و درک و تأیید و پذیرش است؟ مطمئناً خیر! با این حال، چرا باید من مخاطب، پذیرنده اثر چنین فیلمسازی باشم که به شعور مخاطب اهانت میکند؟ مگر «قصهها» (رخشان بنیاعتماد) و مگر «عصبانی نیستم» (رضا درمیشیان)، حامل نگاه سطحی و عوامانه شبه سیاسی نیستند؟
تفرعن فرهنگی، برخلاف شعار خود «نفی سیاست» کاملا منطبق با موضوع «سیاست» رفتار میکند. اصلا تفرعن فرهنگی، برخاسته از موج سیاسی و مرداب سیاستزدگی است!
تفرعن فرهنگی مترادف دینگریزی و سکولاریسم است. زیرا سرکوب رای و دروغگویی و ترویج دروغ و تحقیر مخاطب، از لوازم و پیامدهای روشن دینگریزی است.
دو- بخشی دیگر از سینمای ایران دچار بیماری متفکرنمایی فرهنگی است!
متفکرنمایان اندیشه را لگدمال میکنند. تلاش میکنند از روی دست متفرعان فرهنگی تقلب-عموما هم ناشیانه- نمایند.
در آثار متفکرنمایان فرهنگی، استهجان کاملا مشهود است. اندیشهای را نمیتوان در جنس آنها و آثار سینماییشان، سراغ گرفت و محور تحقیق و استنتاج قرار داد. مگر در فیلم «کلاشینکف» متفکرنمایی فیلم توی ذوق نمیزد؟ مگر در فیلم «طبقه حساس» چنین نبود؟
در متفکرنمایی فرهنگی نیز خبری از دین نیست و درد دین، چنگی به نگاه و دل آنها نمیزند.
سه- بخشی دیگر اما از پیکره سینمای ایران پرچم تعهد به ارزشهای الهی به دست دارد. این پرچم تنها در دستان اهالی متعهد به چشم نمیآید؛ در آثارشان باز تابیده است.
به دستگیرندگان پرچم تعهد، در سایه تحریم عناصر بیرون از دایره دردمندی و دغدغهمندی مشاهده میشوند. رسانههای زرد، دردمندی را به عنوان نشانه سینما و سینماگر سفارشی و اهرم تثبیت قدرت و مبلغ غیرخلاق و سقوط یافته از رتبه والا و آسمانی «هنر» (بخوانیم: هنر منهای دین و دین منهای سیاست) معنا میکنند.
متعهدان عرصه سینما با وجود تنگناها و کینهورزیها راه خود میروند و در مسیر نورانی خود پخته و پختهتر میشوند.
«شیار 143» نمونهای از تلاش حاملان پرچم تعهد در سینمای ایران است. فیلمی که هیئت انتخاب فیلم تلاش کرد از ورود آن به بخش سودای سیمرغ جلوگیری کند اما رسانههای عدالتخواه مانع از تحریم این فیلم دفاع مقدسی شدند.
چهار- جشنواره سی و دوم، باز هم فصل کمبود داستان را در عرصه هنر هفتم کشورمان به رخ کشید.
«ادبیات» باید به کمک سینماگر ایرانی آید و سینماگر ایرانی هم بپذیرد که سینمای داستانی، داستان میخواهد. مخاطب سینمای داستانی داستان میپسندد و نه توهمات مالیخولیایی به نام قصه و داستان و نه سینمای ضد داستان!
«همه چیز برای فروش» (امیرحسین ثقفی)، «فردا» (مهدی پاکدل، ایمان افشاریان)... واقعا با داستان نسبتی دارند؟
پنج- جشنواره سی و دوم، به رغم وجود فیلمهای ارزشمندی مثل «چ» (ابراهیم حاتمیکیا)، مثل «شیار 143» (نرگس آبیار) و... نشان میدهد که کارگزاران فرهنگی کشور هنوز نمیتوانند بر سینمای ایران به عنوان بستری برای القای ارزشهای دینی و ملی اتکا کنند. نمیتوانند دیپلماسی فرهنگی را بر گرده هنر هفتممان بگذارند و نمیتوانند اهداف سیاسی نظام و مردم ایران را از رهگذار هنر هفتممان پیجویی کنند.
شش- آثاری مانند «متروپل» (مسعود کیمیایی)، اشباح (داریوش مهرجویی)، «پنجاه قدم آخر» (کیومرث پوراحمد) که برخی از منتقدان از آنها به عنوان «بزرگ» یاد میکردند و یا میکنند، گویای «بنبست بزرگخواندهها»ست! بزرگخواندههایی که گاه سایه سنگینشان بر نام جوانترها و دیده نشدن آثار ارزشی، احساس میشد.
هفت- در پایان؛ اگر دل به هنر هفتم ایرانی و دینی سپردهایم آنها را در آینه جشنوارهای جستوجو نکنیم که از انقلاب و ارزشهای آن تنها «نامی» دارد! هنر هفتم ما، باید به دگرشدگی بیندیشد که قطعا نسل امروز، متعهد و خلاق آن را پدید میآورد. مشتاق و البته بردبارانه، آن دگرشدگی را چشم داریم!